آرشیو پنج‌شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۸، شماره ۷۰۴۳
ایران جمعه: داستان زندگی
۹

صدایی که هنوز در گوش من است

دبستانی که من در مشهد می رفتم، معلم آن، مرحوم میرزا حسین تدین کرمانی بود. تنها مدرسه دینی مشهد هم مدرسه ایشان بود، به نام «دارالتعلیم دیانتی». بنده شش سال در این مدرسه زیر دست آقای تدین درس خواندم. مرحوم تدین واقعا یک مرد حسابی بود. نه تنها آن زمان که من بچه بودم، این حس را داشتم، بلکه زمان ریاست جمهوری هم که ایشان در مشهد به دیدن من آمده بود، از نو نگاهی به ایشان کردم؛ دیدم مرد سنگین، جاافتاده، محترم و باشخصیتی است. ایشان، هم معلم بود، هم ناظم. با آن وقار و هیمنه ای که داشت، در حیاط مدرسه راه می افتاد و چوبی به دستش می گرفت و البته گاهی هم بچه ها را فلک می کرد؛ بنده را هم یک بار فلک کرد. ایشان مرد محبوبی بود. در همان دوره بچگی هم بنده و شاید همه بچه ها به ایشان علاقه مند بودیم. وقتی درسم در آن مدرسه تمام شد، یکی از برادرانم در آنجا مشغول تحصیل شد؛ ولی باز من با ایشان سلام و علیک داشتم. سر ماه وقتی می رفتم شهریه برادرم را بدهم، ایشان را می دیدم؛ باز هم با همان منش و چهره محترم و آقاوار و واقعا مدیریتی؛ آن هم نه مدیریت یک دبستان. ایشان در مدرسه هیبت داشت. ما در مدرسه محلی داشتیم به نام قصاص گاه، که بچه ها در آن جا مجازات می شدند؛ بنده هم در همان جا یک بار قصاص شدم! آنجا، هم محل مجازات بچه ها بود، هم نوعی زباله دانی؛ یعنی بچه ها خربزه یا هندوانه می خوردند و پوست هایش را باید در آنجا می ریختند. ایشان وقتی در مدرسه راه می رفت، با همان لهجه کرمانی به بچه ها خطاب می کرد: هر کس میوه می خورد، پوست هایش را بریزد قصاص گاه. از آن سال ها، این صدا هنوز در گوش من است.

بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعی از معلمان استان کرمان

1384/02/12