آرشیو سه‌شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۸، شماره ۴۳۶۶
صفحه آخر
۱۶
فلسفه در خیابان (در حوالی تولد ایرج طهماسب)

من را ببین «آقای مرجی»

محسن آزموده

فیلسوفی می‎گوید: «آدمیان هستند که تاریخ خود را می سازند، ولی نه آن گونه که خود می خواهند یا در شرایطی که خود برگزیده باشند، بلکه در شرایط داده شده ای که بازمانده گذشته است و خود، یک راست با آن درگیرند.»

وقتی 26 سال پیش، برای اولین بار کلاه قرمزی با آن هیبت عجیب و غریب روی شیشه تلویزیون های آکواریومی قدیمی ظاهر شد، هیچ کس تصور نمی کرد که با یک پدیده تلویزیونی و بعدا سینمایی مواجه شده است، چه برسد به اینکه شخصیت اصلی پرفروش‎ترین فیلم تاریخ سینمای ایران و سوژه اصلی یکی از پربیننده‎ترین برنامه‎های تلویزیونی در دو دهه بعد باشد. نه فقط آقای مجری که هیچ کس او را جدی نمی گرفت. الان می‎دانیم که حضورش کاملا اتفاقی بوده و هیچ برنامه بلندمدتی برایش درنظر گرفته نشده بود. یک بچه شر و شیطان که موقع صحبت کردن، تمام سروکله مجری را با آب دهانش خیس می‎کرد، وسط حرف بزرگ‎ترها می‎دوید، کلمات و جملات را ناقص و به شکلی مبهم بیان می‎کرد، نمی‎شد فهمید چه می‎گوید، مثل اکثر بچه‎ها در تلویزیون، لوس و ننر نبود، حتی می‎شد گفت بی‎تربیت است، کسی را نصیحت نمی‎کرد، خرابکاری می‎کرد، اما با همه اینها همه می‎دانستند که یک بچه است، کودکی که شرارت‎ها و شیطنت‎هایش نه از سر بدطینتی و سرشت شرورانه آدم بزرگ‎ها که به دلیل طبیعت کودکی است و البته برآمده از شرایط نامساعد جامعه‎ پرتنش آن سال ها و سال های پیش از آن.

کلاه قرمزی تنها نبود، پسرخاله هم بود و البته دیگر شخصیت کودک و نوجوان مطرح آن روزها، مجید در قصه‎های مجید، شاهکار مشترک هوشنگ مرادی کرمانی و کیومرث پوراحمد. آنها کودکانی بودند محصول شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی سال های پس از انقلاب، با همه خوب و بدشان، یعنی سال‎های دهه شصت. آنها قهرمان هایی دست‎نیافتنی یا موجوداتی معصوم نبودند، خمیرهای کاملا بی شکلی نیز نبودند که هر طور دیگران خواستند، به آنها صورت ببخشند. خودشان در به وجود آمدن شرایط زندگی شان نقشی نداشتند، تنها آن وضعیت را بازتاب می‎دادند، اما به شیوه خودشان نه به آن طریقی که دیگران می‎خواستند یا نشان می‎دادند و می‎خواستند این شیوه خاص خودشان دیده شود و مورد توجه قرار بگیرد و دیده شدند و مورد توجه قرار گرفتند. آنها تاریخ خودشان را ساختند.