آرشیو چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، شماره ۵۳۹۰
فرهنگ: ادبیات و هنر
۱۰

چند فنجان شعر

سید رسول پیره

مقتلی

کتاب های دیگر کتابخانه را

به گریه انداخته است

ما ایستاده ایم و ابرها

ابرهای ترس و تماشا

برای شهادت دریا

در روایات رود

دنبال سند معتبر می گردند

چند روضه با نام تو گرفته اند؟

چند مجلس گریسته اند؟

که این همه حروف نام تو غم انگیز است

غم انگیز است و دیده ام مادرانی را

که نام تو را برداشته اند برای پسرانشان

و در تنهایی، چشم هاشان را گریسته اند

دیده ام پرندگان را

که همیشه برای گوشه ای از آسمان، زیارت ناحیه می خوانند

شرمنده ام

که هنوز زنده ام

شرمنده ام

و همه نسخه های مقاتل را از بازار خریده ام

و نام خودم را اضافه کرده ام

آخر چرا نام من افتاده است؟

نکند من هم

جا مانده باشم...

نکند مثل عبیدا... بن حر جعفی

با امام از اسب گفته باشم

نه

حتما غلطی املایی است

این که تیری به گلویم نخورده و هنوز زنده ام

آقا فرمودند: البته تن احمد شاملو در قبر می لرزد که شما شعر سپید را در این راه مصرف کردید. مبدع شعر سپید، شاملو بود و به کلی مخالف این حرف ها بود.

فاطمه عارف نژاد

مخواه راه برای تو انتخاب کنند

که با فریب دلت، عقل را مجاب کنند

عجیب نیست همیشه در اوج فاجعه ها

رسانه ها همه تجویز قرص خواب کنند

سکوت، ضرب در آتش شد و به خون تقسیم

چطور می شود این داغ را حساب کنند

از این قیام و از این غم سوال خواهد شد

بترس روز قیامت تو را جواب کنند

رسیده اند سپاه یزیدیان زمان

که با جنایت و کودک کشی ثواب کنند

دگر چه جای تعجب اگر یمن را آه

از این به بعد همه کربلا خطاب کنند

به مادران یمن در عزای کودکشان

بگو که گریه برای دل رباب کنند

در این زمانه تحریم، هرچه سقا بود

به خط زدند که فکری برای آب کنند

بگو به لشکر آزاده ها که واجب شد

برای پاسخ «هل من معین» شتاب کنند

پروفسور عین الحسن/ استاد دانشگاه جواهر لعل نهرو

تو را همیشه به عهد شباب می بینم

به هر سوال، هزاران جواب می بینم

هنوز عطر تو در شیشه های سربسته است

هنوز نیم جهان را به خواب می بینم

گذشت عمر شریفت ز چارده صد سال

چه عطر تازه که در این کتاب می بینم

می طهور به دل های تشنه ریخته ای

چه جوششی ست که در این شراب می بینم

تو مثل ماه شب چارده درخشانی

فدایی تو هزاران شهاب می بینم

فریب کرمک شب تاب را نخواهم خورد

که در قلمرو تو آفتاب می بینم

کسی که شیوه دینداری اش ابوجهلی است

چو بولهب همه اش در عذاب می بینم

خوارجند و کشیدند تیغ بر مولا

چه فتنه ها که به زیر نقاب می بینم

چه وعده های فتوحی که می رسد ما را

چقدر قصر ستم را خراب می بینم

چه کاخ های سفیدی که می شوند سیاه

چه نورها که در این انقلاب می بینم

صلای نصر من ا... می وزد از قدس

ز سوی حق طلبانش جواب می بینم

عجب قیامت کبری به راه افتاده ست

چه ها به بارگه بوتراب می بینم

قیامتی تو و سرمشق عشق و عاطفه ای

تو را شفیع به روز حساب می بینم

اشاره ای ست ز انگشت تابناک، حسن

پس از غروب اگر آفتاب می بینم

پس از غروب اگر آفتاب می بینم

تو را همیشه به عهد شباب می بینم