آرشیو شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۸، شماره ۳۴۳۰
اندیشه
۹
بررسی

تشتت نظریه های فاشیسم

پدیده فاشیسم تقریبا صدساله شده و اکنون دیگر همه متفق القول اند که فاشیسم نوعی حکومت توتالیتر و صدالبته دیکتاتور است، منتها با تفاوت هایی. چپ گرایان می کوشند فاشیسم را همزاد یا ادامه سرمایه داری معرفی کنند و لیبرال ها در تلاش اند فاشیسم را با بلشویسم یکی کنند. البته همچنان هم بر سر کاربرد این واژه اختلاف نظر وجود دارد. مثلا بسیاری ترامپ را فاشیست خطاب می کنند و برخی بر این باورند که او را هنوز نمی توان فاشیست دانست. واژگان فاشیست و فاشیسم در گفتار روزمره و نثر روزنامه ای هم بسیار رواج دارد و البته عمدتا به غلط. کتاب «نظریه های فاشیسم» اثر ولفگانک ویپرمان حتی الامکان می کوشد نظریه های مربوط به فاشیسم را در هر دو طیف چپ و راست همراه با تحلیل انتقادی مرور و بررسی کند. این کتاب در سال 1970 نوشته شده و به تازگی در نشر ثالث با ترجمه مهدی تدینی به فارسی منتشر شده است.

کتاب نگاهی فراگیر ولی مختصر به نظریه های فاشیسم دارد و پرسش های پایه ای فاشیسم پژوهی را شناسایی و بیان می کند. نظریه پردازی درباره فاشیسم با تاریخ نویسی فاشیسم پیوندی تنگاتنگ دارد و هنگام بحث نظری دانستن تاریخ فاشیسم بسیار مهم است. با این حال، ویپرمان صرفا به دام روایت های تاریخی نمی افتد و همین مسئله فهم کتاب را ساده تر کرده است. بحث های کتاب جنبه انتزاعی بیشتری دارد و خواننده بدون اطلاع از تاریخ فاشیسم هم می تواند با بحث همراه شود. اگر در ظاهر این امر نقطه قوت کتاب به حساب می آید، ولی شاید در عمل راهی برای فرار و توجیه پدیده فاشیسم و تبرئه خطاهای تاریخی آن باز می کند، و این بحث که فاشیسم واکنشی بود به جریانات دیگر. ویپرمان در کتاب حاضر برخلاف رویه ارنست نولته، مورخ آلمانی، پا را از دایره مباحث لیبرال ها و مارکسیست ها درباره فاشیسم فراتر می گذارد و علاوه بر آنها نگاهی می اندازد به نظریه های روان شناسی اجتماعی و همچنین نظریه هایی که فاشیسم را نوعی دیکتاتوری توسعه بخش می بینند. در نظر او، دیدگاه هایی که فاشیسم را از منظر روان شناسی اجتماعی و نقد ایدئولوژی بررسی کرده اند بهتر می توانند نشان دهند «چه کسی از فاشیسم سود می برد».

به روایت ویپرمان، برخی بر این باورند که فاشیسم همسایه فکری و همزاد بناپارتیسم است. بناپارتیسم نوعی از حکمرانی است که پس از کودتای 1851 لویی بناپارت در فرانسه به قدرت رسید و تا شکست فرانسه از بیسمارک ادامه داشت. اما این تلقی مخالفان بسیاری دارد. آنها بر این باورند که این مقایسه سطحی و غلط است چون تکیه اصل فاشیسم بر خرده بورژوازی و اتکای بناپارتیسم بر دهقانان خرده مالک است. نظریه پردازان دیگری هم هستند که بلشویسم را عامل اساسی شکل گیری فاشیسم می دانند و آن را تاوان عدم اهتمام پرولتاریای اروپا در استمرار انقلاب بلشویستی روسیه تلقی می کنند. البته تاثیر عواملی دیگر از جمله جنگ و بحران اقتصادی را هم در بروز آن در نظر می گیرند. طبق این نظریه، فاشیسم نه فقط نسبت به بلشویسم بلکه نسبت به دشمن اصلی آن یعنی سرمایه داری هم موضعی متخاصم دارد. از منظر برخی دیگر، فاشیسم با یک ایدئولوژی از ریشه متضاد اما با شباهت هایی نسبت به سوسیالیسم به مواجهه با سرمایه داری پرداخت. آنها در فاشیسم نوعی دوسوگرایی می بینند، چون از یک سو ماموریت یافته از انقلاب جلوگیری کند و از سوی دیگر تاکتیک های شبه انقلابی را به کار می گیرد، به این صورت که در مراحل اولیه به سرمایه داری می تازد اما رفته رفته این تاکتیک را کنار می گذارد. با این حال، تاریخ نشان داد که فاشیسم نه تاب جامعه بی طبقه کمونیستی را دارد و نه از نقد رادیکال دولت استقبال می کند.

برخی دیگر از نظریه پردازان، فاشیسم را ایدئولوژی طبقه متوسط و خرده بورژوازی می دانند و از این رو، آن را نوعی ایدئولوژی مدرن سازنده قلمداد می کنند و در مقابل عده ای دیگر از جمله ارنست نولته، که در سال های اخیر بسیاری از کتاب های او به فارسی هم ترجمه شده، فاشیسم را «مقاومت در برابر تعالی عملی و مبارزه در برابر نقالی نظری» می دانند. برخی هم همچون ویلهام رایش، شاگرد مارکسیست فروید، کوشیدند با مفاهیم روانکاوانه به بررسی فاشیسم بپردازند. از نظر او، وضعیت اقتصادی بی واسطه به آگاهی سیاسی بدل نمی شود. او معتقد است «توصیف فاشیسم صرفا به سیاق مارکسیستی عامیانه به عنوان گارد سرمایه داری مالی کفایت نمی کند؛ زیرا اینگونه نیست که وضعیت اقتصادی به طور مستقیم و بی درنگ به آگاهی سیاسی تبدیل شود». رایش سعی دارد با «اقتصاد جنسی» دلیل سرایت پذیری فرد در برابر ایدئولوژی فاشیستی را در بازداری جنسیت طبیعی کودک مشاهده کند. او «اقتصاد جنسی» را نیز به کارگیری ماتریالیسم دیالکتیک در حوزه حیات جنسی انسان تعریف می کند. او معتقد است جنسیت طبیعی از سوی «کارخانه های ایدئولوژی» یعنی خانواده و کلیسا، از طریق ایدئولوژی های تکلیف و شرف، همذات پنداری با پدر، سرکوب و واپس زده می شود. در مقابل ایدئولوژی نژادی فاشیستی با جریان های ناخودآگاه نهفته در احساس انسان های ناسیونالیست همراهی می کند. از همین رو آنگونه که رایش می گوید فاشیسم از منظر ایدئولوژیکی شوریدن جامعه ای از جهت جنسی و اقتصادی سخت بیمار در برابر گرایش های دردناک اما مصمم بلشویسم برای آزادی جنسی و اقتصادی است. هانا آرنت نیز که مواجهه ای شخصی با پدیده فاشیسم داشت و بسیار دراین باره نوشت ایدئولوژی و ارعاب را شاخصه های اصلی فاشیسم می داند. از نظر اچ. سی. اف مانسیا، جامعه شناس بولیویایی، فاشیسم کلاسیک اینهمانی ناهمانند با سرمایه داری دارد که در هر دو مورد از بروز خرد عینی و تحقق نفس جلوگیری می شود تا ساختار اجتماعی حفظ شود. رویه اصلی در فاشیسم کلاسیک ارعاب آشکار به همراه پیشواپرستی، گروه حزبی و سرکوب گروه های حاشیه ای ادغام ناپذیر است؛ حال آنکه سرمایه داری توتالیتاریسم مدرن غیر ارعابگر را در پیش می گیرد. ویپرمان این نظریه را دیدگاهی تردیدبرانگیز و خطرناک می داند، چون معتقد است نیروهای مخالف در کشورهای صنعتی پیشرفته نمی توانند از طریق پارلمان مخالفت کنند و آگاهی کارگران هنوز به طور کامل دستکاری نشده و این نوع پیش بینی امکان خودتحقق بخشی دارد و پرداختن به آن باعث می شود نظام سرمایه داری کاملا یا حدودا از این الگو تبعیت کند و به نظام فاشیستی تمایل یابد. در این میان کارهای نظری دیگری هم از منظر محافظه کارانه و مسیحی در مباحث فاشیسم وجود دارد که امروزه تقریبا به دست فراموشی سپرده شده اند. همچنان با وجود تفاسیر مختلفی که از پدیده فاشیسم صورت گرفته نظریه ای منسجم درباره فاشیسم وجود ندارد که همگان بر سر آن اتفاق نظر داشته باشند.