آرشیو پنج‌شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸، شماره ۵۴۲۸
صفحه آخر
۲۰
خودنویس

مژده بده مژده بده یار پسندید مرالله.

حامد عسکری

تا این لحظه ای که دارم این یادداشت را می نویسم هیچ چیز معلوم نیست. ممکن است وقتی دارید این خبر را می خوانید من در پرواز باشم و ممکن است اصلا بگویند نه و من یک هفته ای افسردگی بگیرم و چشمه نوشتنم خشک شود. از شبی که زنگ زدند گذرنامه ات را بفرست تا همین الان دل توی دلم نیست. یعنی اصلا فکرش را نمی کردم. هر خبر دیگری بود ممکن بود باور پذیر باشد. این که پس کله ام را بخارانم و بگویم خیلی بعید بود ولی خب بله ممکن است و شد ولی این یکی خیلی خاص بود. این که ساعت یک شب زنگ بزنند که فردا گذرنامه ات را بفرست به عنوان نویسنده بیا و حج را از یک برنامه تلویزیونی روایت کن، نمی خواهم بگویم که من خیلی عبد خاص و ویژه ای بودم که صدایم زد، اتفاقا آن شبم تا صبح به این گذشت که توی تراس رو به آسمان بپرسم: چی توی من دیدی؟ چه لیوان آب خنکی دست تشنه ای دادم که لایق حجت شده ام؟ چند روزی است که چمدانم را بسته ام، گوشه پذیرایی، هر صبح وعصر از کنارش رد می شوم و حال غریبی دارم وقتی می بینمش، یک ور کله ام می گوید بنشین کتاب و روایت و مطلب بخوان که با معرفت بروی یک ور کله ام می گوید مثل شتر پیامبر افسارت را رها کن ببین روحت کجا می رود چه می بیند و چه حالی می شود. این مطلب را نوشتم که بگویم، اگر رفتم اگر راهی شدم، که قطعا دعاگویتان خواهم بود، اگر قسمت بود و وقت و اینترنت سایر مسائل گذاشت برای شما هم اینجا خواهم نوشت و مشاهدات و ملاحظات و حال و هوای خودم و آنجا را روایت خواهم کرد، اگر با خواندن مطلبی و حرفی و نکته ای اینجا رنجیدید، حلال کنید که شرط اول این سفر، حق الناس است...