آرشیو یکشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۸، شماره ۴۴۰۱
ادبیات
۱۷

پیرمرد چشم ما بود

جلال حس خاصی به نیما داشت؛ این حس کاملا حس استادی و شاگردی و توام با احترام است. آنها همسایه بودند و رفت و آمد خانوادگی داشتند. حتی گاهی نیما به خانه جلال می رفت و شعرهای تازه اش را برای آنها می خواند. حوالی تجریش در آن سال ها همچون بیابانی بدون امکانات بود.

عالیه خانم همسر نیما کارمند بانک بود و نیما هم تدریس می کرد. آموزش و پرورش به او ماهی 150 تومان می داد. جلال، نیما را دوست داشت. به قول همسرش (سیمین دانشور) مرید نیما بود. نیما به جلال تلفن زده و گفته بود، در تجریش زمینی است. به اینجا بیایید و خانه بسازید. جلال در سوگ نیما مقاله نوشت که تیتر آن خیلی مشهور است؛ پیرمرد چشم ما بود.