آرشیو دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۸، شماره ۳۵۳۱
صفحه آخر
۱۶
دفاع مقدس

ما کودکی نکردیم...

هاله مشتاقی نیا (نمایش نامه نویس)

من و هم نسلانم در دوره ای که در آن انفجار بود و وحشت، بمب، خون و شهادت، کودکی نکردیم؛ ما بزرگ شدیم در همان سال ها.

از میان قصه ها، سوژه ها و ایده هایی که گاه نوشتمشان و گاه همچنان در گوشه ای از ذهنم جا خوش کرده اند، می دانستم روزی از این جنگ خواهم نوشت؛ از روزگاری که گذشت و انسان هایی که بعد از سال ها، هنوز دست و پنجه نرم می کنند با جای خالی شهید گمنامشان یا نفس های بریده بریده رنج شیمیایی شدن و... .

خبری پیچید در رسانه ها و فضای مجازی: «پیکرهای مطهر 720 شهید دفاع مقدس در عملیات تفحص کشف و روز 20 اردیبهشت از طریق مرز شلمچه به کشور وارد شدند. از این تعداد، 571 شهید غواص و خط شکن بوده اند که با دستان بسته به شهادت رسیده و زنده به گور شده بودند.

این شهدا ابتدا از اروندرود عبور کرده بودند و جزایر ام الرصاص را پشت سر گذاشته بودند و در جزیره «ابوفلوس» در روستایی در منطقه ابوخصیب که 51 کیلومتر جلوتر از خط مقدم است، پیکرهایشان کاوش  شده است». عصر بود؛ به خودم آمدم و دیدم از خانه زده ام بیرون و در خیابان یوسف آباد راه می روم. چند ساعت بود؟ چند بار بالا تا پایین آن خیابان را تنهایی گز کردم؟! می دانستم وقتش رسیده! وقت آنچه که این سال ها می خواستم بنویسم.

شروع کردم به تحقیق درباره عملیات کربلای چهار: عملیاتی که لو رفت... واژه ای که پیدا کردم: «جان گز»؛ جان ها گزیده شد، گردان رفت، نفر برگشت... .

حالا چهار سال از اجرای این نمایش نامه می گذرد... ما به کجا رسیدیم؟ نمایش نامه ای که حرفش همین بود؛ شهدا رفتند، ما چه کردیم؟! برای آن مادری که استخوان های پسرش را باور نداشت و حاضر شده بود گمنام دفنش کنند، چون ایمان داشت برمی گردد، برای آن پدری که هنوز وقت نوشیدن چای، دو استکان می ریزد و یکی برای پسر شهیدش، برای جانبازی که دارو پیدا نمی کند، برای... برای... برای... ما به کجا رسیده ایم؟!