آرشیو چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۲، شماره ۵۶۲۹
دین و فلسفه
۱۰
فیلسوفان اسلامی و اسلام

نگاهی به فتوحات اسلامی و ورود فلسفه به جهان اسلام و آثار و پیامدهای آن

ایمان اسلامی در مواجهه با فلسفه یونانی

زهرا قزلباش

اسلام در حدود سال 570 میلادی در شبه جزیره عربستان ظهور کرد و طی گسترش آن به سرزمین های دیگر در عهد خلفای راشدین یعنی از حدود سال 633 میلادی (12 هجری) تا 711 میلادی (60 هجری) سرزمین های زیادی از جمله شام و ماوراءالنهر و ایران و لیبی و مصر و مراکش و شمال آفریقا و اسپانیا (اندلس) به دست مسلمانان افتاد. در پی این فتوحات و نیز روحیه مثبت و جدید اعراب در کشش به سمت دیگر ملت ها و آشنایی با فرهنگ و علوم آنها و مهم تر از همه تشویق اسلام و پیامبر (ص) به تعقل و تفکر و کسب علم و دانش و علل دیگر سبب شد تا یک نهضت پویای علمی در سرزمین های نوظهور اسلام از شرق تا غرب یعنی از عربستان تا اندلس و دیگر سرزمین های الحاقی شکل بگیرد.

مراکز علمی جهان و فتوحات اسلام

سرزمین های الحاقی در ذیل چندین تمدن بزرگ از جمله ایران و مصر قرار داشت و به واسطه حملات اسکندر در پیش از میلاد مسیح (ع) فرهنگ و زبان یونانی نیز در این سرزمین ها و بعدا در قلمرو روم شرقی گسترش یافته بود و بعد از فرمان یوستینیانوس در 629 میلادی که منجر به تعطیلی آکادمی افلاطون شد، مدارس اسکندریه، رها (ادسا)، نصیبین، انطاکیه و حران مهم ترین مراکز علمی بودند که اکنون در ذیل قلمرو اسلامی به فعالیت خود ادامه می دادند و بعدا در زمان عباسیان بغداد نیز به آنها اضافه شد. نکته مهمی که در پس این فتوحات وجود داشت این بود که سرزمین هایی که در تحت سیطره زبان و فرهنگ یونانی قرار داشتند به واسطه ادغام شدن با سرزمین های جدید از جمله شرق جهان اسلام که فرهنگ غیریونانی بر آنها حاکم بود به دیگر فرهنگ ها و زبان ها نیز گرایش یافتند و نکته مهم تر اینکه در خود قلمرو اسلام نیز آشنایی با فرهنگ های غیرعربی همچون یونان و ایران سبب کشش و علاقه برخی به علوم غیرعرب و غیراسلامی شد. تاریخ این کشش و علایق ثبت و ضبط شده و دورانی در حدود دو قرن از زمان خلیفه دوم تا انتهای خلافت مامون عباسی (218-198 هجری) را دربرگرفته است.

نخستین ترجمه ها در جهان اسلام

پیشینه اولین ترجمه ها به همان زمان خلیفه دوم بازمی گردد که بابت پیشنهاد ترجمه کناش اهرن القس (پزشک نامدار اسکندرانی) چنان دچار تردید بود که گفته شده چهل روز استغاثه کرد تا تصمیم بگیرد. این بدان دلیل بود که به زعم آنها علوم اسلامی و علوم رایج در خود اعراب که اغلب مبتنی بر فرهنگ شفاهی بود برای همیشه کفایت می کرد و نیازی به علوم بیگانه نبود. با این حال جریان نسبتا جدی تری از زمان خالد بن یزید بن معاویه (وفات: 85 هجری) شکل گرفته بود که گروهی را ملزم به ترجمه عربی برخی متون یونانی و قبطی در زمینه کیمیا و نجوم و پزشکی کرد.

اوج نهضت ترجمه در زمان مامون عباسی

در عهد مروانیان نیز ترجمه هایی پراکنده صورت گرفت، اما اوج این نهضت در زمان هارون و به خصوص مامون عباسی بود که پیش تر با خلافت منصور عباسی و ساختن شهر بغداد، این شهر به مرور زمان به مرکز بزرگ علم و دانش در قلمرو اسلامی تبدیل شد و آثار بسیاری از دانش های متنوع دیگر فرهنگ ها به خصوص از یونانی و ایرانی و هندی به زبان عربی ترجمه شد و علوم بیگانه را وارد قلمرو اسلام کرد.

تنوع دینی در قلمروی یکپارچه جهان اسلام

جالب است بدانیم که قلمروی یکپارچه جهان اسلام در عهد عباسی دارای تنوعی از مذاهب و فرقه های مختلف دینی اعم از نسطوری و مسیحی و صابئی و زرتشتی و ملحد و... با ملیت های متنوع بود و بغداد به عنوان مرکز علمی آن روز پذیرای این همه تکثر و چندپارگی بود و ترجمه متون مختلف به عربی به نوعی وحدت بخش این تکثرات می توانست باشد، چه اینکه متون بسیاری از یونانی و پهلوی و هندی و سریانی به عربی ترجمه شدند. تاریخ این ترجمه ها و مشخصات مترجمان و اسامی متون و فهرست های مرتبط دیگر همگی در کتب مربوطه ضبط شده اند و بحث بسیار مفصلی است، اما آنچه از ذکر این مقدمه بسیار کوتاه به کار این نوشته می آید، این است که این جریان پویای علمی چالشی جدید را در جهان اسلام و به خصوص در حوزه تفکر و اندیشه به بار آورد. این چالش مخصوصا در حوزه فلسفه بسیار چشمگیر بود. فلسفه که معرب واژه یونانی فیلوسوفیا (philosophia) است نوعی دانش عقلی است که پیرامون وجود بما هو موجود بحث می کند و تاریخ رسمی آغاز آن از حدود شش قرن قبل از میلاد مسیح و اولین متفکران ملطی از جمله تالس ریاضیدان و شاگردش آناکسیمندر و شاگرد وی آناکسیمنس تعیین شده و درنهایت به فیلسوفان بزرگی همچون افلاطون و ارسطو ختم شده است.

نوافلاطونیان و نزاع عقل و دین

باید توجه کنیم که فرهنگ الحادی در یونان رایج بود و بعد از ظهور مسیحیت همواره چالش جدی بین فرهنگ شرک دوره یونانی و هلنیک که منادی فلسفه بود و فرهنگ دینی که مشتمل بر تعالیم مسیحی بود، وجود داشت. از این جهت فیلسوفان دوران متاخر عهد باستان که عمدتا متاثر از افلاطون و ارسطو بودند و عموم آنها به نوافلاطونیان اشتهار داشتند از حدود قرون سوم میلادی به بعد تصمیم گرفتند به منازعه فلسفه و مذهب یا عقل و ایمان پایان داده و این دو را باهم آشتی دهند. در این مقصود به خصوص فلسفه افلاطون که صبغه الهیاتی داشت بیشتر مورد توجه بود ولی در نوافلاطونیان متاخر و حتی در اوایل قرون وسطی توجه به آرای ارسطو با عطف توجه به دیدگاه های فوق زمینی افلاطون بیشتر شد تا بتواند پیوندی بین مسیحیت و فلسفه ایجاد کند و فیلسوفانی همچون اسکات اریژن در قرن نهم میلادی به دنبال چنین مقصودی بودند.

ورود فلسفه و آرامش قبل از توفان

پس جنگ بین فلسفه و دین در دوران مسیحیت شکل گرفته بود و ورود فلسفه به عنوان یکی از دانش های بیگانه از طریق ترجمه به جهان اسلام به نوعی آرامشی قبل از یک توفان بزرگ به نظر می رسید. اینکه اسلام به تعقل و تامل دعوت کرده و هرگز با عقل بیگانه نبوده و بنابراین لزومی نداشت اسلام نیز همچون مسیحیت با فلسفه درگیر شود، سخن دیگری است؛ ولو اینکه بپذیریم مسیحیت و اسلام اختلافات بنیادین داشتند و به همین دلیل احتمالا در مواجهه با فلسفه واکنش های مشابه نداشته اند. ما در این نوشته در پی این مطلب نیستیم، بلکه بحث این است که فلسفه به عنوان یکی از علوم اوایل یا به بیان بهتر علوم غیراسلامی و غیردینی و بیگانه در بدو ورود با چالش جدی مواجه شد؛ اول به دلیل همین بیگانه بودن و در ثانی، با توسعه آن به لحاظ روشی و محتوایی نیز چالشی دیگر آغاز که بعدا در قرن پنجم هجری به تکفیر فلاسفه منجر شد. حتی از منظری دیگر، می توان بین مواجهه اسلام و مواجهه مسلمانان با فلسفه تمایز گذاشت؛ از آن جهت که جهان اسلام در این خصوص دو یا سه پاره شد و برخی به مقابله افراطی با فلسفه پرداختند و اصلا آن را نپذیرفتند که اینها خود دو دسته بودند؛ کسانی که دغدغه دین داشتند و می ترسیدند از سنت و حدیث و کتاب فراتر بروند و کسانی که با میزانی از همین ترس، اما به دلیل ماهیت مشکوک فلسفه که به شرک و شک مشوب می نمود با آن مقابله کردند و این طبقه البته خود اهل تامل و تعمق بودند منتها روش فلسفه را مخرب می دانستند و سرانجام کسانی که فلسفه را دوست داشتند و در توسعه آن کوشیدند. هر سه طبقه هم به اسلام اعتقاد داشتند. بنابراین نوع خوانش ها و مواجهه با خود اسلام نیز بحث مهمی است و چه بسا در درجه اول اهمیت قرار داشته است.

کندی؛ نخستین فیلسوف عرب

یکی از اولین افراد طبقه سوم که طبقه فلاسفه است، یعقوب بن اسحاق کندی بود که در سال 185 هجری (801 م) یعنی دوران خلافت هارون عباسی (حکومت: 193-170 هجری) متولد شد و در حدود سال 252 یا 256 هجری (873 م) یعنی ایام خلافت مستعین تا مهتدی عباسی (256-252 هجری) از دنیا رفت. کندی با توجه به گرایش معتزلی مامون و دانش دوستی او مورد تکریم وی و دو جانشینش معتصم و واثق قرار گرفت، اما با خلافت متوکل (حکومت: 247-232 هجری) که هرگز علایق دانشورانه و فلسفی نداشت، شرایطش وخیم شد. به گواه مورخان و پژوهشگران، کندی علاوه بر تبحری که در علوم ریاضی و طبیعی داشت، از بزرگ ترین نمایندگان فلسفه و کلام اسلامی نیز به شمار می رفت. بنابراین در کنار لقبی که به او تحت عنوان اولین «فیلسوف عرب» اعطا شده، باید این را هم افزود که او نخستین کسی بود که تلاش کرد بین فلسفه و شریعت اسلام پیوند برقرار سازد؛ یعنی نتایج عقل را با متون دینی تطبیق داد.

کلام کندی، ریشه در معتزله داشت

کلام کندی صبغه معتزلی داشت و چنانکه پیش تر گفتیم مورد تکریم خلفای معتزلی مسلک همچون مامون و به خصوص معتصم عباسی بود. او حتی از اسلام در برابر شکیات و شبهات دهریان و مانویان و لاادری ها دفاع جانانه می کرد و به رغم علاقه وافر به ارسطو که شاید در پی آشنایی با آثار وی و اهتمام به شرح و نشر آنها صورت گرفته بود و گو اینکه آثار ارسطو و دیگر یونانیان دنیای جدیدی را به روی او و دیگر مسلمانان گشوده بود، اما سخت به شریعت اسلام وفادار ماند و عقل را از حوزه نقل فراتر نبرد. همچنین از همین جهت بود که به رغم کشش به فلسفه یونان و ارسطو و تفکر محوری آنها یعنی قدیم بودن (غیرمخلوق بودن) عالم ماده، به حدوث زمانی عالم که با دین منطبق بود، اعتقاد داشت و مقام نبوت را از فلسفه و نبی را از فیلسوف بالاتر می دانست، زیرا انبیا حامل علم الهی و سخنوران خداوند هستند و این علم از توان و طاقت بشری فراتر است. اما جالب اینکه کندی که گویا در بین یک دوراهی بزرگ و صعب قرار گرفته باشد، از جذابیت و نویی فلسفه ارسطو و یونانیان نیز نمی تواند بگذرد و عقل را از آنها عاریه می گیرد و می پرورد و آن را به دو قسم بالقوه و بالفعل تقسیم می کند. عقل یکی از قوای نفس است و نفس را جوهری بسیط و دارای ذات الهی تعریف می کند.

رویکرد دو وجهی کندی

بنابراین کندی که در کسوت یک فیلسوف، دوستدار دانش های جدید بیگانه از جمله فلسفه شده بود و به شدت از آن حمایت می کرد و به رغم سختی ها و دشمنی های بسیار برخی، سعی در جذب نظر خلیفه وقت داشت تا بتواند به نشر آثار فلسفی بپردازد، اما همواره همچون یک متکلم معتزلی ارتدوکس (راست کیش) سعی در بسط شریعت اسلام و دفاع از آن داشت و حتی معجزات را نیز پذیرفته بود و خود وحی را نیز معجزه می دانست و از قرآن کریم استشهاداتی علیه منکران و ملحدان آن به دست می داد. این رویکرد دو وجهی کندی که یکی رو به سمت فلسفه با صبغه و زبان یونانی و بیگانه با جهان اسلام داشت و دیگری رو به جهان اسلام و فرهنگ دینی آن بود، گویا متاثر از شرایط و زمانه کندی نیز بود. دوران هایی که اسلام در شهر چندفرهنگی و تکثرگرای بغداد با تنوعی از فرقه ها و باورهای مختلف و به عنوان دینی نوپا که کمتر از دویست سال قدمت داشت، همواره آماج شبهات و پرسش های گوناگون بود و از سوی دیگر، جریان مذهبی غالب در جهان اسلام جریان سنت گرای سنی بود که تکیه اش فقط بر کتاب و نص و روایت بود و در طرف مقابل آن نیز معتزلیان عقل گرا قرار داشتند که البته چندان علایق فلسفی نداشتند هرچند در بین معتزلیان نامدار متکلمانی با صبغه فلسفی هم وجود داشت یعنی کسانی همچون ابوالهذیل علاف و واصل بن عطا که گویا با فلسفه و منطق آشنا بودند و از مفاهیم آنها همچون جوهر و عرض و جوهر فرد استفاده می کردند و نیز از فلسفه در جهت مقاصد کلامی خود بهره می بردند.

راه میانه کندی

این دوگانگی قطعا آزاردهنده بود؛ آیا رویکرد سنت گرا به دین که فقط به نص کفایت می کرد، کافی بود؟ قطعا از نظر کندی که معتزلی مسلک بود، نه! همچنین شبهات و اشکالات اتباع غیرمسلمان نیز نباید به اصل اسلام آسیب می زد. بنابراین یک روش میانه لازم بود که سنتز آن افراط و این تفریط باشد؛ یعنی نه دین با افراط به یکجانبه گرایی کشیده شود و نه با تفریط به اباحه گری و لاادری گری یا لاابالی گری منجر گردد. چون هر دو برای دین اسلام آسیب پذیر بودند. راه میانه کندی که احتمالا از روح معتزلی او و علایق ارسطویی اش ناشی شده بود، عبارت بود از پیوند دادن بین دین و فلسفه که پیش تر در مکتب نوافلاطونی اسکندرانی که به نوعی اخلاف فلوطین (پلوتینوس) فیلسوف افلاطون گرای قرن دوم میلادی بودند نیز رخ داده بود. از همین رو بود که کندی تلاش می کرد از موقعیت خود در دربار عباسی نهایت بهره را ببرد و به همه ثابت کند که بین شریعت اسلام و تعالیم یونانی هیچ اختلافی وجود ندارد و هدف هر دو رسیدن به حقیقت است، زیرا فلسفه یونانی به خصوص فلسفه ارسطو به مثابه علم به حقیقت نهایی اشیا معرفی شده است؛ فلسفه اولی یا مابعدالطبیعه علم به والاترین وجود است که علت نهایی موجودات و هستی است و آن خداست که قطعا از نظر کندی با خدای دین منافاتی نداشته است. جز اینکه زبان و روش این دو یعنی فلسفه و دین با هم تفاوت دارد. بنابراین زیبایی فلسفه در این است که ما را به حقیقت رهنمون می سازد و حقیقت والا و برین، برترین نوع حقیقت است که به تعبیر ارسطو بهترین نوع شناخت هم به همان تعلق می گیرد. پس غایت مابعدالطبیعه یا فلسفه اولی همان الله است که یگانه فاعل و هستی بخش جهان هستی است.

فارابی؛ نخستین فیلسوفی که به نظریه سیاسی روی آورد

تقریبا سه یا پنج سال پس از مرگ کندی یعنی حدود 259 هجری دومین فیلسوف جهان اسلام یعنی فارابی از سرزمین های شرق و شمال شرق ایران ظاهر شد. قطعا غور و تعمقی که فارابی در آثار ارسطو و افلاطون کرده بود از کندی بیشتر بود، زیرا جریان ترجمه نیز پیشرفت کرده بود. فارابی بیست سال در بغداد به تدریس فلسفه و منطق پرداخت و در کنار پرداختن به آنها از شرایط و اوضاع سیاسی زمانه نیز غافل نبود. بنابراین اولین فیلسوفی شد که به نظریه سیاسی روی آورد. فارابی در کتاب خود با عنوان احصاء العلوم (شمارش دانش ها) تلاش کرد تا انواع مختلف علوم که در جهان اسلام شکل گرفته بود را معرفی کند. بخشی از این علوم دینی بودند که شامل فقه و کلام می‎شدند. فقه استنباط احکام و عقایدی است که شارع به آنها تصریح مستقیم نکرده و اجتهاد در نص لازم دارد و کلام نیز دفاع از عقاید دینی است. یعنی متکلم از اصولی دفاع می کند که یا شارع حکم مستقیم درباره اش داده یا فقیه از روی نصوص استنباط کرده است. اما فلسفه درباره چه سخن می گوید؟ باید توجه کنیم که مابعدالطبیعه فارابی بنیاد فلسفه سیاسی او نیز هست و فارابی کمال معرفت را با شایستگی برای ریاست مدینه یکی می داند.

مقام نبوت و مقام فیلسوف در فلسفه فارابی

به زعم فارابی، حواس ظاهری (حواس پنجگانه) و باطنی (حس مشترک و همکارانش از قبیل مصوره و حافظه) بالاترین مرتبه ادراکات جزیی یعنی مخیله را تقویت می کنند و کمال قوه متخیله به معنی دریافت جزییات زمان حال و آینده می باشد و کسی که خیالش قوی شود و به بالاترین مرتبه خیال برسد به حوادث حال و آینده اشراف می یابد و چنین کسی بدون شک نبی و منذر است. آنچه عقل فعال (یا بخشنده صورت ها به عالم ماده) به نبی می بخشد که عبارت از جزییات تمام حوادث گذشته و حال و آینده است، شامل همان معقولات و کلیاتی است که فیلسوف بعد از اتصال به عقل فعال به آنها دست می یازد. فیلسوف کسی است که از مرحله خیال به عقل عروج کرده و سپس با عقل فعال که منشا افاضه تمام دانش ها و واقعیات بشری است، متحد شده است و کسی که جامع هر دو فیض یعنی خیال و عقل باهم گردد، شایسته است که رییس اول مدینه و واضع نوامیس آن می شود، زیرا خیال و عقل هر دو مجرای دریافت فیوضات الهی هستند. پس مقام نبی که در اوج قوت خیال است، بالاترین مقام بعد از فیلسوف است و ترکیب این دو منجر به نظریه رییس مدینه یا فیلسوف نبی شده است. به هر روی هرچند فارابی نیز در زمره کسانی است که بین شریعت و فلسفه پیوند برقرار کردند، اما به تبع هویت فیلسوف ماب تر خود در نزاع بین شرع و عقل، عقل را مقدم می شمارد تا از سنتی خبر دهد که به شدت طرفدار فلسفه و روش عقلی اش بود و هرچند دین مدار بود، اما راه و نهج فلسفه را نیز پاسداشت و تبعات آن را پذیرفت و این راه را ابن سینا بعد از فارابی به کمال خود رسانید.

باید توجه کنیم که اهمیت دادن به روش خاص فلسفه که روش عقلی است و عقل هم محذورات خود را داراست، هرگز به معنی نفی دین نبوده است ولی تنگ نظران ظاهری مذهب این ظرایف را نفهمیدند و نپذیرفتند و بعضا به تکفیر فلاسفه ما پرداختند.

ابن سینا و چالش میان دین و فلسفه

قطعا ابن سینا به عنوان شاخص ترین فیلسوف جهان اسلام نیز در چالش بین دین و فلسفه گرفتار آمده بود چه اینکه این چالش همیشگی جهان اسلام باقی ماند. روش ابن سینا که به مشایی مشهور شد غالبا ناظر به وفاداری به ارسطو و ارسطوییان بود، مبتنی بر روش عقلی بود و کمتر از نقل بهره می برد یا اصلا بهره نبرد مگر مواردی که ابن سینا برخی آیات قرآن را تفسیر کرد که باز در آنجا روشش فلسفی بود نه کلامی. ابن سینا نیز فلسفه اولی را نوعی علم درجهت شناختن برترین وجود الهی به عنوان مبدا کل هستی واجب الوجود مطلق تعریف و رسیدن به شناخت او را بالاترین مرتبه شناخت و سعادت معرفی کرد. او از این دریچه انسان را نیز با مبادی والا و الهی پیوند داد. انسان دارای نفسی است که مسیر کمال او را مشخص می سازد و این مسیر با معرفت همراه است و از ادراک جزییات حسی آغاز می شود تا به والاترین درجات معرفت یعنی عقلی می رسد.

عقل قدسی، شرط فرمانروایی در فلسفه سینایی

بالاترین مرتبه شناخت عقلی نیز عقل مستفاد است که با عقل فعال متحد شده است. عقل فعال دهمین عقل در سلسله صدور موجودات است و عقل اول، صادر اول نیز می باشد. عقل فعال به نوعی صورت های مورد نیاز برای عالم طبیعی را به آنها افاضه می کند و خودش به سرچشمه اصلی که مرکز فیضان دیگر عقول نیز بوده متصل هست. آنچه عقل فعال افاضه می کند مخصوص نوعی نیروی فطری است که در همه انسان ها وجود ندارد و فقط مختص برخی از آنهاست و عقل قدسی نام دارد. چنین فردی به مدد عقل قدسی نیروی حدسش بسیار قوی شده و امور را بدون حد وسط درک می کند. عقل قدسی همان چیزی است که برای نظریه نبوت لازم است و نبی آن کسی است که دارای چنین عقلی است. بنابراین برخی انسان ها می توانند به مرتبه ای از عقل برسند که بدون معلم بتوانند یاد بگیرند و اینها عقل شان قدسی است و می توانند فرمانروا باشند. این افراد از سه قدرت عقل، نفس و طبیعت توامان برخوردارند و بنابراین به هر سه ساحت عقل و نفس و حس تعلق دارند و اشراف شان به هستی بیش از دیگر انسان هاست و لذا شایسته هستند تا فرمانداری امور مردم را به عهده بگیرند.

پیشینه اولین ترجمه ها به همان زمان خلیفه دوم بازمی گردد که بابت پیشنهاد ترجمه کناش اهرن القس (پزشک نامدار اسکندرانی) چنان دچار تردید بود که گفته شده چهل روز استغاثه کرد تا تصمیم بگیرد. این بدان دلیل بود که به زعم آنها علوم اسلامی و علوم رایج در خود اعراب که اغلب مبتنی بر فرهنگ شفاهی بود برای همیشه کفایت می کرد و نیازی به علوم بیگانه نبود.

در عهد مروانیان نیز ترجمه هایی پراکنده صورت گرفت، اما اوج این نهضت در زمان هارون و به خصوص مامون عباسی بود که پیش تر با خلافت منصور عباسی و ساختن شهر بغداد، این شهر به مرور زمان به مرکز بزرگ علم و دانش در قلمرو اسلامی تبدیل شد و آثار بسیاری از دانش های متنوع دیگر فرهنگ ها به خصوص از یونانی و ایرانی و هندی به زبان عربی ترجمه شد و علوم بیگانه را وارد قلمرو اسلام کرد.

قلمرو یکپارچه جهان اسلام در عهد عباسی دارای تنوعی از مذاهب و فرقه های مختلف دینی اعم از نسطوری و مسیحی و صابئی و زرتشتی و ملحد و... با ملیت های متنوع بود و بغداد به عنوان مرکز علمی آن روز پذیرای این همه تکثر و چندپارگی بود و ترجمه متون مختلف به عربی به نوعی وحدت بخش این تکثرات می توانست باشد، چه اینکه متون بسیاری از یونانی و پهلوی و هندی و سریانی به عربی ترجمه شدند.

فرهنگ الحادی در یونان رایج بود و بعد از ظهور مسیحیت همواره چالش جدی بین فرهنگ شرک دوره یونانی و هلنیک که منادی فلسفه بود و فرهنگ دینی که مشتمل بر تعالیم مسیحی بود، وجود داشت. از این جهت فیلسوفان دوران متاخر عهد باستان که عمدتا متاثر از افلاطون و ارسطو بودند و عموم آنها به نوافلاطونیان اشتهار داشتند از حدود قرون سوم میلادی به بعد تصمیم گرفتند به منازعه فلسفه و مذهب یا عقل و ایمان پایان داده و این دو را با هم آشتی دهند.

یکی از اولین افراد طبقه سوم که طبقه فلاسفه است یعقوب بن اسحاق کندی بود که در سال 185 هجری (801 م) یعنی دوران خلافت هارون عباسی (حکومت: 193-170 هجری) متولد شد و حدود سال 252 یا 256 هجری (873 م) یعنی ایام خلافت مستعین تا مهتدی عباسی (256-252 هجری) از دنیا رفت. کندی با توجه به گرایش معتزلی مامون و دانش دوستی او مورد تکریم وی و دو جانشینش معتصم و واثق قرار گرفت، اما با خلافت متوکل (حکومت: 247-232 هجری) که هرگز علایق دانشورانه و فلسفی نداشت، شرایطش وخیم شد. به گواه مورخان و پژوهشگران، کندی علاوه بر تبحری که در علوم ریاضی و طبیعی داشت، از بزرگ ترین نمایندگان فلسفه و کلام اسلامی نیز به شمار می رفت. بنابراین در کنار لقبی که به او تحت عنوان اولین «فیلسوف عرب» اعطا شده، باید این را هم افزود که او نخستین کسی بود که تلاش کرد بین فلسفه و شریعت اسلام پیوند برقرار سازد.

قطعا غور و تعمقی که فارابی در آثار ارسطو و افلاطون کرده بود از کندی بیشتر بود، زیرا جریان ترجمه نیز پیشرفت کرده بود. فارابی بیست سال در بغداد به تدریس فلسفه و منطق پرداخت و در کنار پرداختن به آنها از شرایط و اوضاع سیاسی زمانه نیز غافل نبود. بنابراین اولین فیلسوفی شد که به نظریه سیاسی روی آورد. فارابی در کتاب خود با عنوان احصاالعلوم (شمارش دانش ها) تلاش کرد تا انواع مختلف علوم که در جهان اسلام شکل گرفته بود را معرفی کند.