گفت و گو با غلامرضا رضایی نویسنده کتاب «شب بی مهتاب»
بهرام صادقی در داستان کوتاه کمتر از هدایت نیست
بله، همان طور که گفتید بیشتر روی روایت پردازی، شیوه ها و شگردهای تکنیکی، فرم کار و استفاده از عناصر داستان نزد نویسنده نظر داشته ام و اینکه چگونه جهان داستانی اش ساخته می شود. از این نظر جایی برای پرداختن به حواشی و دیگر موضوعات نمی ماند. ضمن اینکه در جاهای دیگر و کتاب هایی که در مورد او نوشته شده یا گردآوری شده طی مصاحبه با برخی از اعضای خانواده اش، دوستان و آنهایی که او را از دور و نزدیک می شناختند به اندازه کافی به زندگی فردی او و حواشی اش اشاره شده و لزومی نمی دیدم که دوباره تکرار شوند. شاید مشابهتی که می گویید پیش آمده به این خاطر باشد؛ اما همان طور که در کتاب هم آمده بیشترین دغدغه صادقی در آثارش مساله هویت، مرگ و... است. از این حیث نگاه به مقوله مرگ در دوره ای از کارش پررنگ می شود و همین عامل از جهت درون مایه یا اتمسفر و حال و هوای کار، ساعدی را به او نزدیک می کند و مشابهت هایی را به وجود می آورد. اشاره شما هم درخصوص وضعیت اجتماعی تاحدودی درست است. البته نه اینکه صرفا به کلیت جامعه و اجتماع نظر داشته باشد بلکه علاوه بر آن به فرد در درون اجتماعی که دور و برش است نگاه جدی دارد، به همین خاطر سعی می کند با برپایی و تشکیل جلسه در دفتر مجله یا ماهنامه یا دادن مهمانی، کلاس درس و جمع شدن در مقابل تیمارستان و... به طور کلی به حضور فرد در میان جمع، وضعیت شخصیت هایش را رقم بزند و ترسیم کند و با مطرح کردن مسائل جمعی قضایای ریز و درشت شخصیت ها را بیرون بریزد تا از این طریق درون مایه کار را برجسته کند. باری، اگر بخواهیم به صورت اجمالی در مورد زندگی ادبی صادقی به واسطه آثارش چیزی بگوییم، می توان گفت نویسنده ای بود که در همه ارکان و عناصر داستان دست به آشنازدایی زد؛ از صدر تا ذیل داستان.
به نظرم در اغلب کتاب هایی که تهیه و چاپ شده سهم کمی به بررسی داستان های صادقی داده شده و بیشتر به زندگی او و حواشی اش اشاره کرده اند و در لابه لای مطالب هم چندتایی نقد به آثارش آمده که بیشتر سه یا چهار داستان مشخص را دربر می گیرد نه همه داستان هایش را. درحالی که به عنوان نویسنده ای جریان ساز و تاثیرگذار جا داشت تک تک داستان ها زیر ذره بین قرار بگیرند؛ اما انتخاب و انگیزه ام برای نوشتن کتاب برمی گردد به عنوان کتاب «سنگر و قمقمه های خالی». راستش عنوان کتاب انگار مرا جادو کرد. بعدها بیشتر با صادقی و داستان هایش آشنا شدم و در مقاطع مختلف به قصد یادگیری کتاب را خواندم و در جلسه ها و کارگاه داستان نویسی که برگزار کردم، چندتایی از داستان هایش را برای بچه ها تجزیه و تحلیل کردم. دیدم بازخورد مثبتی دارد و تشویقم کرد تا نوشته ها را مجموعه کنم و به چاپ برسانم.
ترکیب یا تلفیق خلاقانه داستان-قصه را در ادبیات غرب هم داریم. داستان های زیادی نویسندگان سیاه پوست با همین رویکرد نوشته اند. «ویکنت شقه شده» از ایتالو کالوینو که روایتی افسانه گون ارایه می دهد یا رابرت کوور در داستان «دماغ مادربزرگ» که قصه عامیانه ای را با رویکرد پست مدرنیستی می پردازد و... در ادبیات داستانی خودمان اولین بار جمالزاده از عنوان «یکی بود یکی نبود» که در ابتدای قصه ها می آید برای داستانش استفاده می کند که به نظرم بدون قصد و منظور است، چون به همین عنوان ختم می شود و در بدنه داستان دیگر بهره ای نمی برد؛ اما به صورت ابتکاری خلاقانه و به عنوان پیشنهاد و امکانی تازه، بهرام صادقی است که در «داستان برای کودکان» یا «هفت گیسوی خونین» از این ظرفیت استفاده می کند. او علاوه بر شروع کار، در بدنه داستان هم به صورت تک جمله هایی که در قصه ها و افسانه ها معمول است آنها را به داستان پیوند می زند. مثلا در «داستان برای کودکان» می نویسد: «اما بشنوید از گربه که از دیوار پایین پرید و پاورچین پاورچین آمد.» یا «صبر کنید از خروس هم می گویم.» همچنین بهره گیری از نوع روایت، توصیف و اسامی شخصیت ها در داستان «هفت گیسوی خونین» که تلفیقی است از افسانه یا قصه و داستان امروزی با بیانی رمانتیک ارایه می شود: «کوتوله از پایین به مرغ خیره شد، چقدر زیبا بود! گردنش به سپیدی برف بود و نوک طلایی رنگش می درخشید. بال هایش هر لحظه به رنگی درمی آمد.»
بله، بعد از صادقی هم نویسنده های دیگر از این امکان استفاده کرده اند. از جمله گلشیری در داستان «پرنده فقط یک پرنده بود» یا شهرنوش پارسی پور که نوع روایتش در مجموعه «زنان بدون مردان» بر همین اساس نوشته می شود. این جور نیست که این شگرد یا درهم آمیختگی فراموش شده باشد. بستگی به نویسنده اثر، آشنایی اش با افسانه و قصه های ایرانی و اقتضائات سوژه و نوع روایتش دارد.
قبل از اینکه سوءتفاهمی پیش بیاید، همین جا بگویم هدایت در ادبیات داستانی ما جایگاه رفیع و مشخصی دارد و فراموش ناشدنی است. با اوست که ما وارد حیطه داستان مدرن می شویم. از حیث رمان به نظرم «بوف کور» هنوز که هنوز است از آثار بعد از خود فاصله زیادی دارد اما در زمینه داستان کوتاه جزء معدودی داستان های کوتاه درخشان مانند «سه قطره خون»، «داش آکل»، «تاریکخانه»، «زنی که مردش را گم کرد» و «سگ ولگرد» بقیه کارهای هدایت متوسطند یا پایین تر و این قضیه چیزی از ارزشش کم نمی کند و برای ماندگاری اش همه اینها که اشاره شد کفایت می کند. در مقابل بهرام صادقی علی رغم اینکه در کارهای اولیه اش متاثر از هدایت است اما خیلی زود با خلق داستان های مطرحش جای خود را باز می کند.
صادقی از حیث توجه به زبان و فرم کار، ساختار طنز، آشنازدایی در همه سطوح داستان و خلق داستان هایی به شیوه پست مدرنیستی جایگاه دیگری کسب می کند و بدین لحاظ در حیطه داستان کوتاه از هدایت و دیگر نویسندگان پیش از خود در مرتبه بالاتری قرار می گیرد و اثرگذار است. تاثیر او بر نویسندگان بعد از خود انکارناشدنی است. مطمئنا نویسندگانی که نام بردم از جمله گلشیری و دیگران هر کدام افرادی تثبیت شده اند و مهر و نشان خود را دارند. چه بسا نویسنده ای مانند گلشیری در ادامه از جهت داستان کوتاه تاثیرگذارتر از او باشد. نمی توان منکر جریان سازی صادقی شد. معتقدم هر نویسنده ای از آنچه خوانده، شنیده یا تجربه کرده متاثر است و رابطه های بینامتنی اغلب از همین جاست که می آیند.
بله، زبان در داستان های صادقی کارکردی متنوع دارد و همین عامل یکی از نکات مثبت و ارزشمند کار اوست. اینکه همه داستان ها را با یک زبان بنویسیم به نظر هنر چندانی نیست. هر سوژه یا موضوعی اقتضائات زبانی خود را دارد. کاری که در داستان های صادقی می بینیم. زبان در داستان های «کلاف سردرگم» یا «داستان برای کودکان»، «سراسر حادثه»، «هفت گیسوی خونین»، «عافیت» و... با هم تفاوت دارد. نگاه نویسنده را در عرصه زبان می توانیم در داستان «عافیت» به خوبی ببینیم که چگونه شلاق نقدش را در استفاده و کارکرد زبان به روزنامه نگارها، فرهنگ نویسان و به قول خودش دستوریان می کشد. ترکیب زبان و لحن در کارش برجسته است. اغلب لحن، حالتی بی طرفانه و خنثی دارد و همین عامل موجب می شود تا طنز کارش تاثیرگذار شود.
در بخشی از کارهای ابوتراب خسروی مانند داستان «گمشده» یا «مرثیه برای ژاله و قاتلش» این نزدیکی را می بینم. یعنی استفاده از زبان گزارشی، اداری را. یا در چند داستان از بهرام مرادی.
طنازی را اگر مترادف طنز می آورید به نظرم درست است و با بازی که موردنظرم بوده متفاوت است. بازی در کار صادقی جزیی از تمهیداتی است که به طنز داستان کمک می کند و آن را می سازد مانند بازی با کلمات و واژه ها در داستان های «با کمال تاسف» و «سنگر و قمقمه های خالی».
ستایش واژه مناسبی نیست چون خیلی اغراق در آن هست. در تجزیه و تحلیل داستان ها سعی کردم به ویژگی ها، تردستی ها و شگردهای تکنیکی کار نویسنده بپردازم و هر جا نقدی وارد بوده به زعم خودم به آن اشاره کرده ام. مانند نقد جایی که به داستان «گردهم» یا «هفت گیسوی خونین»، «اذان غروب» و «یک روز صبح اتفاق افتاد» و «ملکوت» داشته ام. این جور نبوده که چشم ببندم و بگذرم.