آرشیو سه‌شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲، شماره ۵۷۰۶
هنر و ادبیات
۷
نگاه

در باب پیوند حسی ترانه سرا با آهنگساز

کلامی در اختیار موسیقی

رضا خرم

در ابتدای این گفتار باید تعریف درست و مشخصی درباره ترانه سرا داشته باشم؛ «ترانه سرا کسی است که بتواند روی موسیقی شعر بگوید» چند عامل برجسته وجود دارد که ترانه سرا باید آنها را به طور همزمان داشته باشد تا بتوان آنها را در شمار افرادی همچون تورج نگهبان، بیژن ترقی، معینی کرمانشاهی، رهی معیری، کریم فکور، نواب صفا یا بهادر یگانه و... دانست که البته افراد خیلی کمی هستند، افرادی که نام شان را بردم با موسیقی ارتباط عمیقی پیدا می کردند؛ می خواهم به این نکته اشاره کنم که ترانه سراهای بزرگ وقتی ملودی را می شنیدند بسیار تحت تاثیر قرار می گرفتند و حتی با موسیقی اشک می ریختند.

لازم نیست ترانه سرا تخصص موسیقایی داشته باشد یا ساز بزند همان طور که فردی مثل بیژن ترقی دو جلسه نزد آقای صبا رفته بوده که چیزهایی یاد بگیرد ولی در نهایت ادامه نداد، برخی ترانه سراها آشنایی با نت دارند که این آشنایی به پیشبرد کارشان بسیار هم کمک می کند ولی لزوما یک ترانه سرا لازم نیست، مبانی نظری موسیقی را بداند و همین که از دنیای موسیقی مقداری شناخت داشته باشد، کافی است.

اما نکته مهمی که نباید از نظر دور نگه داشت، این است که ترانه سرا باید و حتما با ریتم آشنا باشد یا آن را حس کند؛ جالب است بدانید که بسیاری از ترانه سراها با وجود اینکه ریتم را به صورت نظری درک نمی کردند ولی به صورت احساسی همه آن را درک کرده و در ترانه سرایی هم بسیار خوب عمل می کردند. مهم ترین مساله در گذاشتن کلام روی آهنگ، «حس ریتم» است و توانایی انتخاب کلمات مناسب بر اساس آن. مثلا در استفاده از حروف صدادار و کششی ظرایف زیادی وجود دارد که ترانه سرا باید آنها را درک کند.

مساله بعدی دریافت احساس درست از حالت موسیقی است، یعنی زمانی که ترانه سرا یک اثر موسیقایی را می شنود باید توانایی درک حالت و حس آن را داشته باشد و بفهمد که آیا حالت این موسیقی بیان غم است و اگر قصدش بیان غم است، غم عاشقانه است یا غم جدایی مادر از فرزند یا غم عارفانه یا غم فراق یار. اگر بیانگر شادی است هدفش چه نوع از شادی است، شادی به دست آوردن مال یا شادی وصال معشوق. اگر حماسی است و ابهتی را بیان می کند، حالت و حس آن چیست. این مساله باید درونی باشد و از مسائلی است که به هیچ عنوان نمی توان آن را در قالب علم و تجربه در آورد.

اینجا خاطره ای از پدر نقل کنم، وقتی ایشان آهنگ «ساغرم شکست ای ساقی» را ساخت، ترانه اش را به آقای معینی کرمانشاهی سپرد که ترانه سرای بی نظیری هستند. اولین کاری که آقای معینی دادند، پدر به ایشان گفته بود: «آقای معینی در اینکه شما ترانه سرای بسیار حاذقی هستید شکی نیست، این کلام هم شعر زیبایی است ولی مطلوب آهنگ من نیست.» این داستان مربوط به سال 48 است که ایشان هم قبول می کند و بلافاصله ترانه «ساغرم شکست ای ساقی» را می گوید و این طور گل می کند. مطمئن باشید اگر جز این بود و ترانه سرا و آهنگساز حس شان یکی نمی شد این میزان اثرگذاری در این اثر وجود نداشت. در بسیاری اوقات به دلیل اینکه آهنگساز، از ابتدا آهنگ را با درونیات خودش و در برخورد با احساساتش در موقعیت های مختلف ساخته است، بهتر از هر کسی می تواند حس آهنگ را بفهمد و در انتقال حس درست آهنگ می تواند کمک زیادی به ترانه سرا کند. گاهی ترانه سراها این حس را به راحتی دریافت می کردند و گاهی هم مشورت زیادی لازم بوده، اما مهم است که این حس یکی شود.

آهنگ های دوره های پیشین عموما سه بخش داشتند: [درآمد، اوج، فرود] و اینکه ترانه سرا در قسمت اوج، چه ترانه ای در نظر بگیرد، مساله مهمی است یا اینکه اگر در جایی ناله، فریاد، شکایت یا عجز عاشق به میان می آید گاهی باید ابهت عاشق احساس شود و اینکه ترانه سرا در هر قسمت از آهنگ، از کدام قسمت کلام بهره می گیرد، مهم است. باید ترانه سرا تشخیص دهد که کدام قسمت از آهنگ، روایت یک موضوع است، کدام قسمت شرح مقدماتی است، کدام قسمت فریاد است و کدام قسمت نتیجه گیری است. علاوه بر این موارد، ترانه سرا باید دایره واژگانی وسیعی داشته باشد، گاهی ترانه ای گفته می شود و کلمات بسیار ساده و کلیشه ای به کار می رود که مطلوب نیست. ترانه سرای خوب کسی است که ضمن اینکه بسیار ظریف عمل می کند، بسیاری از صفات او نیز گفتنی نیست و حتی نمی توان کسی را به این راه هدایت کرد، چراکه باید این ویژگی ها در وجودش باشد. ترانه سرا علاوه بر داشتن دایره واژگانی باید توانایی استفاده از آن دایره را نیز با سرعت و به صورت اثربخش داشته باشد که در این باره محدودیت زمان نیز وجود دارد. باید کلماتی به کار روند که تا حد امکان جذاب، جالب و نو باشند و شنونده هم آن را سریع درک کند. ما نمی توانیم کلمات ثقیل را در ترانه ها به کار ببریم، چراکه مخاطب، عام است؛ پس باید کلماتی را به کار ببرد که ضمن داشتن جذابیت و نو بودن، سریع از طرف مخاطب درک شود. نکته دیگری هم که بد نیست در اینجا به آن اشاره کنم، این است که اگر کسی غزل سرا یا شاعر کلاسیک باشد، اصلا دلیلی ندارد که بتواند ترانه هم بگوید. تنها موردی که من با اندک اطلاعات و سلیقه خودم می گویم که هم ترانه سرایی و هم غزل سرایی او اعلا بود، رهی معیری است؛ هیچ کدام از دیگر شاعران کلاسیک، در این حد نبودند یا برعکس از میان همه ترانه سراها، کسی که شعر کلاسیکش شاخص باشد که روی مخاطب تاثیر بگذارد، نبوده ولی هوشنگ ابتهاج برعکس است با اینکه غزل سرای برجسته ای است ولی هنوز کسی او را به عنوان ترانه سرا قبول ندارد. درست است که شعر «تو ای پری کجایی» را گفته اند ولی باید بگویم که پدر من، اصلاحات بسیاری روی شعر ایشان انجام داد که درست و با آهنگ یکی شود. منظور من از تمام این حرف ها این است که ما به هر کلامی نمی توانیم «ترانه» بگوییم و هر فردی که شاعر است را نیز نمی توانیم «ترانه سرا» بدانیم. ترانه سرایی قواعدی دارد و یکی از مهم ترین قواعدش این است که باید کلام در خدمت آهنگ قرار بگیرد در نتیجه وقتی ترانه سرا می تواند اثر مطلوبی خلق کند که آن اثر هماهنگی و همگامی لازم با آهنگ را داشته باشد که این مستلزم آن است که او آهنگ را به طور کامل درک کرده باشد.