آرشیو چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳، شماره ۵۹۸۷
دنیا
۴
نگاه دیگران

قطر به مثابه یک«قدرت عاریه ای»

(5)
دیانا گالیوا (محقق کالج سن آنتونی، دانشگاه آکسفورد) مترجم: محمدحسین باقی

کتاب «قطر: رویکردهای یک قدرت عاریه ای» به قلم دیانا گالیوا، محقق کالج سنت آنتونی، دانشگاه آکسفورد، در سال2022 به نگارش درآمده و از سوی انتشارات راتلج منتشر شده است. این کتاب پارامترهای رشد سیاسی قطر را با بسط یک نظریه جایگزین قدرت؛ یعنی قدرت «عاریه ای» توضیح می دهد. نویسنده نشان می دهد که چگونه ظهور قطر به عنوان یک قدرت منطقه ای را می توان صرفا با ظرفیت آن به عنوان یک کشور «عاریه ای»غنی از گاز توضیح داد. با استفاده از قطر به عنوان یک مطالعه موردی تجربی از نظریه «قدرت عاریه ای»، خوانندگان بینشی درباره تعامل قطر با بازیگران غیردولتی (اسلام سیاسی، قبایل، رسانه ها، ورزش و دیگران) برای حفظ قدرتش به دست می آورند که به قطر اجازه می دهند نفوذ کاملا تثبیت شده بازیگران غیردولتی را به دلیل ماهیت فراملی شان «به عاریت بگیرد». مورد قطر نشان دهنده توانایی یک دولت برای ایجاد رابطه «حامی - پیرو» با بازیگران غیردولتی، غلبه بر محدودیت های تعیین شده بر اساس اندازه یا قدرت نظامی برای به دست آوردن نفوذ بین المللی است. این کتاب به صورت پاورقی در روزهای زوج در روزنامه «دنیای اقتصاد» منتشر می شود.

بااین حال، همراه با آن دگرگونی، قطر با همان برچسب تاریخی یک کشور «ضعیف» دارای ظرفیت محدود -به جز قدرت اقتصادی فزاینده اش- ظاهر شد. در سال2019 تولید ناخالص داخلی قطر 201میلیارد دلار بود که ارزش تولید ناخالص داخلی اش 0.17درصد از اقتصاد جهان بود. قدرت اقتصادی به عنوان محرک اصلی برای اعمال قدرت قطر ظاهر شده است؛ اما پول به تنهایی نمی تواند قطر را به نقش سیاسی پیشرو خود در خاورمیانه برساند. در عوض، پیوندهای ریشه دوانده قطر طی دهه ها، به ویژه با بازیگران غیردولتی منجر به موفقیت شده است. این عمدتا به این دلیل است که مورد مسلم موفقیت قطر (فراتر از آن چیزی که از طریق انواع جاافتاده قدرت در نظر گرفته می شود) به جای ایجاد قدرت سیاسی مبتنی بر منابع قدرت خود، تنها از طریق به عاریت گرفتن نفوذ ریشه دار بازیگران غیردولتی باقی مانده است. نخبگان قطری از فرصت های به دست آمده به واسطه ثروت زیاد استفاده کردند و از آن برای حمایت از بازیگران غیردولتی سود بردند. رهبری قطر به ظرفیت محدود قدرت خود در ثروت ادامه داده، از فرصت ها استفاده کرد، پیوندهای قدیمی را بسط داد و پیوندهای جدیدی را با بازیگران غیردولتی دارای نفوذ ریشه دار ترتیب داد. حمایت بازیگران غیردولتی خاص در زمینه های مختلف را می توان با توجه قطر به ویژگی های کیفی متمایز آنها توضیح داد که به اولی این ظرفیت را می دهد تا نفوذ فراملی ریشه دار خود را بیشتر گسترش دهد.

درباره قطر، روابط با قبایل و به ویژه جلب وفاداری قبایل مهم ریشه در تاریخ سیاسی و جغرافیای کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس دارد. در جایی که قلمروهای سنتی قبایل بین چندین دولت مدرن تقسیم شده است، قبایل را می توان فراملیتی نامید. فرومهرز چندین قبیله را کوچ گر می داند: آل مره، النعیم، کعبان، بنی هاجر و المناصیر. آل مره به طور سنتی در منطقه وسیعی از شرق و جنوب شرقی عربستان، با قلمرو اصلی به نام «حقوق دیره آل مره» که به مراتع دورافتاده زمستانی و بهاری مشترک با سایر قبایل دسترسی پیدا می کند. «دیره آل مره» شامل 250هزار مایل مربع است که عمدتا در داخل عربستان سعودی در «الربع الخالی» واقع شده است.در شمال الربع الخالی، به «صحرای جفوره» پیوسته، واقع در پایه شبه جزیره قطر و در شمال به الاحسا می رود. فراتر از درک دقیق «دیره آل مره»، کول نیز قلمرو آل مره را شامل منطقه ای از الاحسا تا شمال و جنوب کویت و عراق، شبه جزیره قطر و نواحی همسایه الربع الخالی در منتهی الیه جنوب غربی می داند. در نتیجه، ماهیت فراملی و سیال در این قلمرو وجود دارد که زیربنای کشورهای مدرن عربستان سعودی، قطر، امارات متحده عربی، کویت، عراق، بحرین و یمن را تشکیل می دهد. قبیله النعیم در تعدادی از مناطق پراکنده شده است. در اوایل قرن بیستم آنها زمین هایی را در بحرین و قطر اشغال کردند، در زمستان به قطر و در تابستان به بحرین نقل مکان می کردند.

در همان دوره، کعبان با 30خانواده در جنوب بحرین و 60خانواده در قطر، دامنه مشابهی داشت. در همین حال، قلمرو بنی هاجر از جنوب عربستان تا قطر را دربرمی گرفت و المناصیر از مناطق عادی خود در امارات و عمان به مراتع زمستانی در بحرین سفر می کردند. اعطای استقلال به پادشاهی های شورای همکاری خلیج فارس باعث شد که سرزمین های قبیله ای از قبل موجود در چندین دولت مدرن تقسیم شوند و دوباره به هویت های قبیله ای فراملی منجر شود. در نتیجه، قطر، مانند سایر رژیم های شورای همکاری خلیج فارس، از هویت قبیله ای و پیوندهای خویشاوندی فرامرزی برای اهداف سیاسی استفاده می کند. درحالی که برخی از قبایل هویت های اصلی کشورهای نوظهور خلیج فارس را تشکیل می دادند، برخی دیگر نقش حمایتی داشتند و شیوخ قطر به اهمیت حفظ وفاداری سایر قبایل برای منافع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خود پی بردند. چندین قبیله که دارای تابعیت در چندین ایالت مدرن هستند، از نظر تاریخی وفاداری های تقسیم شده را نشان داده اند. درحالی که آل مره از آل ثانی در تاسیس کشور قطر حمایت می کرد، آنها از آن زمان در میان حامیان اصلی خاندان سلطنتی سعودی بودند و به عنوان گارد مرزی برای عربستان خدمت می کردند. در مقابل، بنی هاجر که پیوندهای تاریخی با عربستان سعودی دارند، در جریان «نبرد وجبه» از خانواده آل ثانی علیه عثمانی حمایت کردند. در نهایت، اگرچه النعیم عموما از خاندان آل خلیفه بحرین حمایت می کند، اما یک شاخه به آل ثانی وفادار ماند. ماهیت فراملی آنها باعث شده که کشورهای خلیج فارس وفاداری قبایل را از طریق روابط حامی-اقمار جلب کنند تا بر قدرت خود بیفزایند و درعین حال از قدرت همسایگان بکاهند. درعین حال، اهمیت عامل قبیله ای در شبه جزیره عربستان، ارتباطات قبایل اصیل و از طریق جلب وفاداری شان، امکان افزایش اعتبار قطر در منطقه فراهم شده است.

نقش و اهمیت قبایل به صورت تاریخی در منطقه و به ویژه در خلیج فارس پدیدار شد. یک نیروی دیگر - اسلام سیاسی- به تدریج در طی چند دهه نفوذ پیدا کرده که لحظات کلیدی اش همانا تاسیس «اخوان المسلمین» در مصر در اواخر دهه1920 و ایجاد حزب «جماعت اسلامی هند و پاکستان» در سال1941 است. از اینها مفهوم اسلام به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی یعنی اسلام گرایی ناشی شد. اینکه آیا این را می توان در کنار مفاهیم مهمی مانند لوترانیسم، سلطنت طلبی، لیبرالیسم دسته بندی کرد یا خیر همچنان مورد بحث است. منتقدان این دیدگاه استدلال می کنند که اسلام سیاسی «را نمی توان به وضوح در یک طیف ایدئولوژیک قرار داد». اسلام سیاسی را می توان به عنوان یک چارچوب مذهبی-فرهنگی-سیاسی برای مشارکت در اموری که عمدتا مربوط به مسلمانانی که به لحاظ سیاسی درگیر هستند، درک کرد. علاوه بر این، اسلام سیاسی به طور گسترده ای به عنوان ابزار قدرت برای اسلام گرایانی تلقی می شودکه هدفی را برای ایجاد یک دولت اسلامی دنبال می کنند . حتی با تفاسیر مختلف از اسلام سیاسی - به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی، یک چارچوب مذهبی- فرهنگی- سیاسی یا ابزاری برای قدرت - به وضوح، اسلام سیاسی به عنوان یک نیروی قدرتمند در میان مسلمانان، به ویژه در خاورمیانه، بلکه فراتر از آن ظاهر شده است. قدرت این نیرو متکی به شبکه های فراملی بوده است.

دالاکورا جنبش های اسلام گرا را به عنوان بازیگران غیردولتی معرفی و آنها را به عنوان بازیگران فراملی با قدرت جهانی تعریف می کند و می گوید: «جنبش های اسلامی بازیگران سیاسی قدرتمندی در خاورمیانه و... در سطح جهانی هستند. [...] جنبش های اسلام گرا به ایجاد پیوندهای متعدد -از جمله اجتماعی و فرهنگی... - بین اعضای جوامع کمک می کنند و به این ترتیب دولت ها را دور می زنند.»