آرشیو چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳، شماره ۵۷۹۱
صفحه آخر
۱۲
در ستایش جزئیات

فیلسوف و گرگ زاده

دکتر سید حسن اسلامی اردکانی

در فرهنگ ما، گرگ، دست کم، به دو ویژگی شناخته شده است: یکی درندگی و دیگری تربیت ناپذیری. کافی است به گفته های سعدی در این باب بسنده کنیم. به روایت او، بزرگی گوسفندی را «رهانید از دهان و چنگ گرگی» و شب خودش کارد بر حلق گوسفند کشید. در این حال گوسفند نومیدوار گفت: «بدیدم عاقبت گرگم تو بودی». دومین ویژگی گرگ، در فرهنگ ما، تربیت ناپذیری او است. سعدی نقل می کند که پادشاهی دزد معروفی را از پای درآورد و پسربچه او را برخلاف مصلحت اندیشی اطرافیان در دربار نگه داشت و تربیت کرد. اما پسر سرانجام راه پدر را رفت و تربیت شاهانه در او موثر نیفتاد. آنگاه از این داستان نتیجه می گیرد: «گرگ زاده عاقبت گرگ شود/گرچه با آدمی بزرگ شود.»

اما واقع آن است که هردوی این ویژگی ها به ناروا به گرگ ها نسبت داده شده است. درندگی واقعی در رفتار انسان هایی مشاهده می شود که از رنجاندن و آسیب زدن به دیگر انسان ها یا حیوانات لذت می برند. گرگ ها صرفا برای رفع نیاز خود و از سر غریزه کاری می کنند. حتی در سخت ترین ستیزه های میان خود گرگ ها، که بر سر قلمرو یا جفت جویی رخ می دهد، کافی است که گرگ شکست خورده «راهبرد تسلیم» در پیش گیرد و در آخرین لحظه نبرد پا واپس کشد و گردن خود را به حریف تقدیم کند. در این لحظه همه خشم و نفرت ناگهان ناپدید می شود و گرگ پیروز به راه خود می رود؛ صفتی که کمتر در انسان ها اینگونه آشکارا دیده می شود.

اما ماجرای تربیت ناپذیری گرگ ها خود داستان دیگری دارد. مارک رولندز، فیلسوف بریتانیایی، در کتاب «فیلسوف و گرگ: درس هایی از حیات وحش درباره عشق، مرگ، و خوشبختی» (ترجمه شهاب الدین عباسی، تهران، نشر خزه، 1402) روایتی واقعی از همزیستی خودش با گرگ زاده ای را تا لحظه مرگ آن گزارش می کند. رولندز یک بچه گرگ شش هفته ای را به قیمت 500 دلار می خرد و از مادرش جدا می کند و نزدیک 12 سال نزد خودش نگه می دارد. در این مدت او را با خود به همه جا، حتی کلاس های دانشگاهی خود، می برد و از نزدیک همه فراز و فرود زندگی او را زیرنظر می گیرد و ثبت می کند. البته نکته نسبتا تاریک این ماجرا آن است که چگونه او به خودش اجازه می دهد بچه گرگی را از مادر و زیست بوم طبیعی خودش جدا سازد و او را به زندگی شهری محدود کند. توضیح سربسته ای که رولندز می دهد چندان قانع کننده نیست، مانند آنکه او از گرگ مراقبت و محافظت می کرده است. در نهایت، سعادت زندگی گرگ در زندگی گرگانه و در دل جنگل و حیات وحش است نه شهر و پردیس های دانشگاهی.

رولندز چنان به این بچه گرگ دل می بندد که آرام آرام او را برادر کوچک تر خود می داند. واقعا چرا ما فکر می کنیم یکسره از همه خلق خدا جداییم؟ چرا خود را تافته جدابافته می دانیم؟ هرچه این فیلسوف در زندگی این گرگ زاده تامل می کند، مشابهت زیادی میان خودش و او می بیند تا جایی که حتی انسانیت را از گرگ یاد می گیرد. البته چنین نیست که ما و حیوانات کاملا یکسان باشیم، هر گونه ای ساختار خاص خود را دارد تا جایی که به تعبیر خود رولندز گرگ ها هوش مکانیکی دارند و میمون ها از آنها باهوش ترند، زیرا قادر به فریب و حیله گری هستند. ما نیز هوش علمی و هنری داریم که احتمالا مختص ما است و گاه در این عرصه تا جایی پیش می رویم که می توانیم ذهن هم نوعان خود را بخوانیم. همه اینها درست، اما نکته آن است که هر موجودی جایگاه خود را دارد و قرار نیست که با یک سنجه همه را ارزیابی کنیم.

در واقع، این بچه گرگ، زمینه تاملی برای فیلسوف ما فراهم می کند تا به مسائل مختلف بیندیشد و فیلسوفان دیگری را هم به یاری بخواند و بحث های جذاب تری در این کتاب پیش بکشد. در حالی که ما اندوهگین دیروز و نگران فردا هستیم و غالبا از زمان حال غافلیم، گرگ ها به گفته رولندز عمیقا مخلوقات لحظه هستند و در «آن» زندگی می کنند و همین نگرش نوعی از خوشبختی را برای شان فراهم می کند که دور از دسترس ما است. برای گرگ «بودن» اهمیت دارد نه «داشتن».

سرانجام برنین، گرگ برادر رولندز که یار گرمابه و گلستان او بود و الهام بخش تاملات فلسفی او، می میرد و به خاک سپرده می شود، اما چون آموزگاری جدی در نوشته های این فیلسوف همواره باقی می ماند. خواندن این کتاب جمع و جور ما را درباره درندگی و تربیت ناپذیری گرگ ها به تامل وامی دارد.