جنبش شعر کردی روانگه و کفری در گفت و گو با لطیف هلمت، شاعر کردستان عراق و عضو سه تفنگدار مکتب کفری
جنبش سه نفره ادبیات
همین که چشم باز کردم، کتاب دیده ام. پدرم در خانه کتابخانه بزرگی داشت. تا جایی که به یاد دارم، سوای قرآن مقدس، کتب احادیث، تفاسیری از قبیل «بیضاوی»، «زمخشری»، «صحیح بخاری» و...، مجموعه کثیری از کتاب های ادبی فارسی مانند «گلستان» و «بوستان سعدی»، «منطق الطیر» و «پندنامه عطار نیشابوری»، «دیوان حافظ»، «جامی»، «بیدل» و حتی «رباعیات خیام» در این کتابخانه پیدا می شد. تاریخ این موضوع به 40 تا 50 سال گذشته برمی گردد. در آن روزها شیخ گرایی و تصوف رواج زیادی داشتند. پدر من هم شیخ بود و دراویش و مریدان بسیاری داشت. در دیدارهایش با مریدان، شعر فارسی می خواند و برایشان شرح می داد. من نیز کودکی شش، هفت ساله، به صحبت های پدر و شعرهایی که از سعدی و حافظ و جامی و بیدل می خواند، گوش می دادم و از آن روز به بعد شوریده سر، سر در پی شعر نهاده ام.
بدون شک تاثیر بسزایی داشته است. پدربزرگ من، پدرم را برای تحصیل نزد فردی عالم و روحانی می فرستاد. این اتفاق بنا به سن پدرم به حدود 90 سال گذشته برمی گردد. پدرم 96 سال سن داشت. استاد پدرم، خود شاعر بود و «ملا صادق» نام داشت. چند بیت از او را همواره به خاطر دارم. برای مثال جایی می گوید:
چایی دانراوه به تفاقه وه
عاله می کوشتوه به مه راقه وه
قولته سه ماوه ر جوشی مسینه
قه ومه ل بینه وه، ئین روکنی دینه
یعنی: «چای به همراه تنقلات مهیا است و همین بساط ساده مایه دق مرگی همه عالم است. دوستان بدانید که جوشیدن سماور مسی، رکن اصلی دین است». توجه کنید نوشیدن چای را «رکن اصلی دین» قلمداد کرده است. این یکی از شعرهای همان «ملا صادق» است که به پدر من علوم حجره ای و دینی آموخته است.
شما هم از ادبیات فارسی بهره برده اید و همچنان که گفتید با این ادبیات از همان خردسالی آشنا شده اید.
ادبیات کلاسیک ایرانی. بله.
بله، پدرم شاعر بوده و اشعار زیادی سروده است. بیشتر شعرهای او مدیحه سرایی و کلاسیک دینی بودند. برای مثال اشعار زیادی در مدح اهل بیت پیامبر (ص) اعم از خود ایشان، امام علی (ع)، امام حسین (ع) و... سروده اند. ما همچون خاندان طریقت «کسنزانی»، نسب و شجره خود را به اهل بیت نسبت می دهیم و پدرم نیز در قامت شیخ و فردی روحانی بیشتر به این دسته موضوعات می پرداخت. البته وی شعرهایی عاشقانه نیز سروده بود. برای مثال جایی گفته است:
«وام له سه ر کیوی سختی دوری ت و
به ردی لا ئه ده م، دوو ئه تلیته وه
دورری دانه ویل به سته خه یالم
بی روناکی روت ناهونریته وه
هه رچه نیش بگرم من بولبولی دل
له عه شقی روی گول هه ر ئه فریته وه»
یعنی: «بر روی کوه و صخره صعب دوری و فراق تو ایستاده ام/ سنگی را کنار می زنم، دو سنگ دیگر فرو می غلتند/ در و مروارید شکفته در خیال من/ بدون دیدار روی تو بافته نمی شود/ هر چند بلبل دل را در دستان خود بگیرم/ باز وی در عشق و هوای گل، پرواز می کند و می جهد».
البته پدر من نیز مانند تمامی کسانی که آن روز در حجره های دینی کسب تحصیل می کردند، از طریق گلستان و بوستان سعدی با زبان فارسی آشنا شده بودند.
من در حدود سنین 11 و 12 سالگی سرودن شعر را شروع کردم. یعنی درست در سنی که بعث برای اولین بار با کودتایی خونین و سیاه، رژیم عبدالکریم قاسم را سرنگون کرد و زمام کشور را در دست گرفت. این اتفاق در سال 1963 روی داد و من همان سال اولین شعرم را که حدود دو سه بیت است، سرودم.
یادم هست هم زمان با سرودن این شعر، صدای دهلی را از دور می شنیدم. بیرون دویدم تا محل صدا را پیدا کنم. همان جا دیدم که چگونه نیروهای بعثی اجساد کشته شدگان را در شهر می گردانند. همان جا زدم زیر گریه و نوعی از آگاهی در من شکل گرفت. ماجرا از این قرار بود که اجسادی که بر روی زمین کشیده می شدند، 18 پیشمرگ کردی بودند که در جنگ با بعثی ها شهید شده بودند. با گریه و زاری به خانه برگشتم و این شعر را سرودم:
«ئه پیشمه رگه قاره مان
خه بات که ری نیشتمان
خه نجه ر ده رکه له کیلان
به رزکه ره وه ئالای خه مگینت
باشه ق به ری له داخا
دوژمنی باخی ژینت»
یعنی: «ای پیشمرگ قهرمان/ مبارز راه میهن/ خنجرت را از نیام برکش/ پرچم غمگینت را به اهتزار درآر/ تا از قهر و عصبانیت دو شقه شود/ دشمن باغ زندگی ات». البته این سروده بالا، نگاهی ساده و کودکانه است.
تا جایی که به آن سال ها مربوط می شود، تحصیل ما به زبان عربی بود و در مدارس از طریق معلمان خویش با موضوعات جدیدی آشنا می شدیم. ما در خانه، کتاب «الف لیل و اللیل» (هزار و یک شب) داشتیم و پدرم داستان هایی از این کتاب را برایم تعریف کرده بود. همین باعث شده بود که رویای خواندن آن را در سر بپرورانم. منزل ما در شهر کفری بود و برای ادامه تحصیلات دبیرستان بایستی به مرکز استان یعنی شهر کرکوک می رفتیم. فاصله میان این دو شهر را که حدود یک ساعت تا 45 دقیقه است، با قطار طی می کردیم. در کرکوک با کتاب های «جبران خلیل جبران» لبنانی، «مصطفی لطفی المنفلوطی» اهل مصر و «میخایل نعیمه» آشنا شدم. سپس شیفته شاعران نوگرای عراقی مانند «عبدالوهاب بیاتی» و «بدر شاکر السیاب» شدم. البته می توان نام های دیگری را مانند «نازک الملائکه»، «علی احمد سعید (ادونیس)»، «الحاج»، «یوسف الخال»، «محمد الماروت» نیز به این اسامی افزود. همچنین از طریق زبان عربی و ترجمه اشعار با شاعرانی از قبیل «ادگال آلاتکو»، «بتلت»، «یاشینین»، «مایکوفسکی»، «پوشکین»، «رمبو»، «تی.اس.الیوت»، «شیلی»، «آراگون» و... آشنا شدم. این مطالعات من را به سمت سرودن شعر نو سوق داد و دوران نوگرایی شعری من از آن پس آغاز شد.
در ادبیات کردی آن سال ها نام هایی مانند محمدصالح دیلان، کامران مکری، احمد هردی و... یا بهتر است بگویم شاعران پسا گوران، بیشتر به چشم می آمدند.
نه متاسفانه. درست یک سال قبل از سرودن اولین شعر من، ایشان از دنیا رفته بودند. من کودکی بیش نبودم و از سلیمانیه دور بودم.
بله، من فرهنگ و دایره المعارفی از ادبیات عربی بودم و از طریق همان ادبیات با شعر اروپایی آشنا شده بودم. داستان نویسندگانی مانند «همینگوی»، «چخوف»، «تولستوی» و... را از طریق زبان عربی می خواندم. در آن سال ها عربی را به سبب اینکه زبان تحصیل مان بود، بهتر می دانستیم. بعدها خودم کردی خواندن را یاد گرفتم. چنان که امروز یکی از استادان عزیز با محبت و تفقد از تسلط من بر زبان کردی سخن می گوید و شکر خدا به نظر ایشان، من و یکی از دوستان جزء چهار، پنج نفر درست نویسی زبان کردی ام.
بله، خودش است!
دو برادر از روستا آمده بودند و من در شهر کفری زندگی می کردم. ما را به عنوان گروه کفری می شناختند. من در سال های تحصیل در دبستان کفری، کنجکاوانه بیشتر وقتم را در کتابخانه ها می گذراندم و می چرخیدم و فرهاد و احمد را نیز بیشتر آنجاها می دیدم. هر دو، کتاب در دست مشغول مطالعه بودند. کتاب های آن سال ها بیشتر جزوه ای و جیبی و پالتویی بودند. یکی از چاپخانه های مطرح عربی در آن سال ها، نشری بود با نام «کتاب الجیب» که رمان و مجموعه شعرها را در قطع جیبی چاپ و منتشر می کرد. کتاب، ما را به هم نزدیک کرد و ما سه نفر کتاب به دست، درباره کتاب ها صحبت می کردیم. مثلا اینکه چرا تو این کتاب را می خوانی؟ من از شعر سرودنم می گفتم و آنها نیز... .
در مقطع راهنمایی بودیم.
اشتباه لفظی بود. باید می گفتم در کتابخانه مدرسه جمع می شدیم.
نه، پسر عمو بودند.
در کتابخانه و بعدها در منازل همدیگر. گاهی هم در کافه ها و قهوه خانه ها.
آنها در شهر کفری منزلی اجاره کرده بودند. گاهی در این منزل یا در خانه ما گرد هم می آمدیم. گاهی هم من به روستای آنها می رفتم.
فرهاد اهل روستای «شاکل» بود اما احمد از روستایی به نام «بنه» آمده بود. خوشبختانه هر سه مشتاق ادبیات نو بودیم و همین میل مشترک فاصله ها را از بین برده بود.
طبیعی است وقتی خانه ای را بنیان می نهی، باید نقشه و پلانی داشته باشی. اما نمی توان چنین طرحی را برای شعر لحاظ کرد. ما در آغاز، شعر موزون (قافیه دار) و موزون می سرودیم. اما بعدها، همچنان که گفتم آشنایی با شاعرانی از قبیل ادونیس، ابن الحاج، بدر شاکر، بلند حیدری، نازک الملائکه و... ما را با نوعی از شعر آشنا کرد که با شعرهای کلاسیکی از نوع «متنبی»، «بوحتری»، «ابونمام»، «ابونواس» متفاوت بودند. همچنان که در ادبیات فارسی شعر فروغ و شاملو با جهان حافظ و سعدی و خیام متفاوت اند.
مجموعه شعر من با نام «خدا و شهر کوچک مان» اولین کتابی بود که چاپ کردیم. این کتاب نه تنها در شهر کفری، بلکه [خارج از آن نیز] به قدری سروصدا کرد که تا به حال چندین رساله دکتری درباره آن نوشته شده است. این اولین کتاب شعر واجد خصایص نو گرایی در شعر کردی است.
هر دو. دارای تخطی از قاعده زبانی بود. برای مثال: «آبی آسمان را/ همچو شاخه یادگار می شکنم». در اینجا آسمان آبی به شاخه ای تشبیه شده است یا جایی گفته ام: «زلف خورشید در آب ها ریخت». اینها را می توان نمونه هایی از نافرمانی و انحراف زبانی قلمداد کرد که به تعبیر عربی «انضیاح» گفته می شود. یعنی زبان را از هنجار رایج خود خارج کردن و ایجاد زبانی در بطن خود زبان. «وزن و قافیه را شکسته ام و این ستون ها را می شکنم، این باور من است. «آتش من فروکش نمی کند، عمر من شراره بی خاکستری است». در اینجا نیز زبانی کاملا نو به کار گرفته شده است.
نه، زبان گوران متفاوت است. او می گوید «مو کال (بلوند)، لب سرخ، تابش نگاه من/ ای دختر زیبا با گونه های سرخ ناچیز». این متفاوت است با زبان شعر من.
کتاب من در سال 1970 منتشر شد. در همان سال روانگه نیز پا به عرصه نهاد و بیانیه خود را صادر کرد. ما و روانگه همدیگر را می شناختیم. پس می توان گفت انتشار بیانیه روانگه هم زمان است با چاپ و انتشار کتاب من.
نه ما قدیمی تر از آنها بودیم. این چیزی است که در بسیاری از تحقیقات و رساله ها به آن اشاره شده است. حتی خود روانگه نیز به این پیشدستی در انتشار کتاب «خدا و شهر کوچک مان» به نسبت خویش اذعان دارند. اما در انتشار بیانیه آنها پیشدستی کردند. با این حال در بیانیه ای که در آن سال ها در نشریه «هاوکاری» منتشر کردند، می گویند: «ما تا به حال اشعاری مانند لطیف هلمت در دیوان شعر خدا و شهر کوچک مان منتشر نکرده ایم».
جدا از مرحوم شیرکو بیکس، مرحوم جلال میرزا کریم و استاد جمال شارباژیری نیز حضور داشتند و بیانیه روانگه را امضا کرده بودند. البته چند نفر دیگر که عمدتا داستان نویس بودند، مانند «کاکه مم بوتانی» و «حسین عارف».
ما سه نفر بودیم، بعدها تنها من و فرهاد ماندیم. احمد از دنیای ادبیات فاصله گرفت. البته بعدها افراد دیگری رهرو مکتب کفری شدند. اما موسسان و بنیان گذاران این مکتب تنها ما سه نفر بودیم.
نه، آنها حدودا 10 تا 12 سال پس از ما یعنی در دهه 80 پا به عرصه نهادند. اسم گروه آنها «پیشروان اربیل» بود که «عباس عبدالله یوسف» و «هاشم سراج» و چند نفر دیگر در آن حضور داشتند.
«خدا و شهر کوچک مان» را سال 1970 منتشر کردیم.
بنا به شناسنامه ام، من سال 1947 به دنیا آمده ام. البته این تاریخ درست نیست و سال واقعی تولد من 1951 است؛ بنابراین در 19سالگی اولین کتاب شعرم را منتشر کردم. سپس فرهاد شاکلی دیوان «پروژه کودتایه کی نهینی» (پروژه کودتایی مخفی) را در سال 1973 منتشر کرد. این دو دیوان با استقبال بی نظیری روبه رو شد و نقدهای بسیاری بر آنها نوشته شد. لازم است اینجا به نکته ای اشاره کنم، عضویت نداشتن ما در هرگونه جریان و حزب سیاسی، موجب دیر شناخته شدن جریان کفری شده بود. در آن سال ها احزاب سیاسی از روانگه حمایت می کردند و نشریات خود را از قبیل «هاوکاری»، «بیان»، «تاخی» و «برایه تی» در اختیار آنها نهاده بودند، اما شعر ما را منتشر نمی کردند. به همین دلیل ما حتی بیانیه هم نداشتیم. این باعث شد از سر ناچاری بیانیه خود را به صورت دست نویس در سال 1971 در کنفرانس دوم اتحادیه نویسندگان کرد در اربیل منتشر کنیم.
بله، در دانشگاه ها به عنوان منابع تحقیق نگهداری می شوند.
بیانیه روانگه تا حدودی سیاسی بود و کمتر به شعر می پرداخت. از پایگاه اجتماعی و توسعه جامعه گفته بود و اینکه چگونه می توان زمینه تحولات اجتماعی را برای جامعه و ملت خود فراهم آوریم. اما ما باور داشتیم که شعر کردی در مقطع میمون وارگی است و بایستی این شعر را به تکامل و سرمنزل انسان وارگی برسانیم. ما بیشتر درباره وزن و بی وزنی و قافیه داد سخن داده بودیم، نه درباره ملت و جامعه.
بله، هنوز هم بر این باوریم.
این احساسات هنوز نزد ما فروکش نکرده است. من یکی از شاعران حوزه مقاومت ادبیات کردی بودم و جایی گفته ام: «زلف آن دختر سیاه ییلاق و قشلاق من است». این همان شعری است که می توان آن را اولین شعر مقاومت کردی به شمار آورد. پس از داستان الجزایر در سال 1975، اولین شعر مقاومتی که منتشر شد، این شعر من بود که: «گویا پاسبانان می گویند، مرزهایمان را قفل کرده اند، دیگر عشاق چگونه پا در این شهر بگذارند؟». این مجموعه با نام «برای شهری که دوستش دارم و دوستم دارد» با حدود 10 شعر و پیش تر در سال 1976 در روزنامه «روژی کردستان» منتشر شد. تاکنون رساله ها و تحقیقات بسیاری در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری بر پیشرو بودن این کتاب در شعر و ادبیات مقاومت کردی معترف اند.
آنها بیشتر محافظه کار بودند، به این دلیل که سن آنها از ما بیشتر بود. ما جوان تر بودیم و انقلابی تر و تعاملی انقلابی تر با فرم داشتیم. آنها تا امروز نیز با وجود تالیف آثار بسیار نوگرایی، هیچ شعر سپیدی در کارنامه کاری خود ندارند. حتی شیرکو بیکس نیز در این عرصه کار چندانی ارائه نداده است. وی اگر شعر بدون وزن و قافیه می سرود، آن را با اصطلاح «په خشان شعر» (شعر نثرگونه) معرفی می کرد. همین نشان دهنده محافظه کاربودن آنهاست. این در حالی است که 25 شعر از مجموع 50 شعر موجود در دیوان «خدا و شهر کوچکمان»، بدون وزن و قافیه است و به شکلی صریح تحت عنوان شعر ارائه شده است و نه «په خشان شعر». تفاوت دیگر ما تخطی زبانی بود، ما فراروی واقعیت ها کار می کردیم و روانگه در متن واقعیت ها غرق بود.
ما راه را گشودیم و در مرحله پسین، شاعرانی پا به عرصه نهاده اند، مانند «کنعان مدحت» که شاعری بسیار تواناست و دو مجموعه شعر منتشر کرده است. شاعری روشنفکر و از اهالی کفری است. او هم در همان مدرسه ما درس خواند، اما حدود شش هفت سال از ما جوان تر است.
دوست ندارم از کسی نام ببرم. شاید موجب رنجش کسان دیگری شوم. اما می توان گفت امروزه در اقلیم کردستان حدود 10 تا 20 شاعر توانا هستند که رهرو شعر ما و روانگه هستند و به زعم من شعر آنها چیزی کم از شعر نو عربی و جهانی ندارد.
تاکید می کنم دوست ندارم از فرد خاصی نام ببرم. هم نسلان من زیاد نبودند، اما شاعرانی توانا و زبردست و در تراز جهانی بودند.
بدیهی است که از شاعران کلاسیک ایرانی اشعار استاد «هیمن» را بسیار دوست دارم و او را شاعری بسیار بزرگ می شناسم. اما فردی که در معرفی شعر نو قدم های بسیار بزرگی برداشت، «سواره ایلخانی زاده» بود. او حدود 40 سال گذشته با «خه وه به ردینه» (خواب سنگی) توانست راه خوبی را به روی نوگرایی در شعر نو کردی بگشاید و واجد زبان زیبایی در شعر است. می توان گفت استاد هیمن آخرین و بزرگ ترین شاعر کلاسیک کرد است که مضامین نوی را در شعر خود به کار گرفته است. جلال ملکشاه نیز شاعر توانمندی است. شعری که درباره گاراژ سنندج سروده، بی شک یکی از شاهکارهای شعر نو کردی است.
مطمئنا اتفاقات خوبی نیز در اینجا رخ داده که شاید چندان به گوش ما نرسیده است. مثلا هم اکنون در سنندج نشریه سیروان منتشر می شود که به دست ما نمی رسد. این اتفاق شامل مجله سروه نیز می شود. بهتر است درمورد جوانان اینجا نیز به نام خاصی اشاره نکنم. متاسفانه شبکه ارتباطی وسیعی میان دو طرف نیست. من دوست داشتم هماهنگی های ادبی و فرهنگیمان در حد و اندازه روابط ما با کردهای ایران بود. برای مثال کتاب هایمان به دست همدیگر می رسید و بیشتر با همدیگر در ارتباط باشیم.
بدون شک قابل مقایسه اند.
این موضوع ریشه سیاسی دارد. درحالی که جامعه جهانی ما را به عنوان یک ملت قبول ندارند، شهدای بزرگ ما را قبول ندارند، چگونه می توان انتظار داشت شعر ما را به رسمیت بشناسند؟!
بله، من از این بابت مطمئنم. بیشتر کتاب هایی که جایزه نوبل گرفته اند را کم و بیش با ترجمه عربی خوانده ام. به اعتقاد من، همان 20 شاعر کردی که به آنها اشاره شد، اگر از بیشتر برندگان نوبل بالاتر نبوده باشند، کمتر نیستند.
اجازه بدهید این را هم گفته باشم که در ادبیات فارسی فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و شاملو بسیار فراتر از برندگان جوایز نوبل شعر گفته اند. حتی فراتر از شاعری مانند «شیمبورسکا» که تنها دو تا سه مجموعه شعری منتشر کرده است.
مسئله ایران متفاوت است. ایران از «فلسطین» دفاع می کند و علیه صهیونیسم جهانی و مخالف سیاست های آمریکاست. باور های دینی چنان مرا ساخته که نه آمریکا را دوست داشته باشم و نه اسرائیل. حداقل این موضع برای شخص خود من تبعاتی به دنبال داشته است.
نه به این راحتی ها نیست. برای مثال رمان نویسان بسیار بزرگ تری از نجیب محفوظ در میان اعراب و در زمانه او زندگی می کردند، اما می دانی چرا جایزه نوبل به وی داده شد؟
چون توافق کمپ دیوید را امضا کرد و از آن حمایت کرد. اگر وی چنین توافقی را تایید نمی کرد، هرگز نوبل به وی اختصاص نمی یافت. وگرنه چرا تا به حال شاعر و نویسنده دیگری از عرب ها جایزه نوبل نگرفته است.
راستش دوست داشتم فرد دیگری به جای من به این سوال جواب می داد. اما حالا که پرسیدید، باید بگویم که من اولین کسی هستم که ادبیات کردی را با تاثیرات ادبی دادائیسم و سوررئالیسم آشنا کرد. سوای این، از آغاز فعالیت شعری ام تا به حال، همواره دوست داشتم شاعری پست مدرن باشم.
سوررئالیست ها نیز رمانتیک و خیال گرا بوده اند. من هویت صوفیانه در پیش گرفته ام. سوررئالیسم و تصوف مانند خواهر و برادرند. هر دو در مرزهای فرای واقعیت سیر می کنند و با خیال سروکار دارند. یکی از ویژگی های والای شعر عرفانی و تصوف و شعر سوررئالیسم، بهره مندی آنها از عناصر فراخیالی است.
در واقع نمی توان به این قطعیت تن در داد که تصوف رویدادی تماما اسلامی است. نه! من خودم دو کتاب درباره تصوف به زبان کردی دارم. به باور من تمامی ادیان زمینی و آسمانی به یک اندازه در تکوین تصوف نقش داشته اند.
من خودم فردی منزوی و گوشه گیر هستم و به دور از هیاهوی سیاسی، با هیچ دسته و جناحی در ارتباط نیستم. کردی هستم که تنها برای ملتم می نویسم و نه برای جریانی خاص. حاضرم شعر و آثارم را در تمامی جراید و رسانه های کردی (بدون توجه به سلایق مختلف فکری و سیاسی) منتشر کنم؛ البته اگر آنها حاضر به انتشار آثار من باشند. نوشتن تنها سرمایه من است، اما با این وجود تن به هر بازی سیاسی و حزبی نداده ام.
بله این نقد به بنده وارد است. اما همچنان که در جواب سوال پیش تر شما گفتم که آثار چندانی از شاعران جوان کرد ایرانی نخوانده ام. این دوست عزیز ما نیز که در سنندج چنین نقدی را متوجه بنده کرده اند، بایستی اذعان می داشت که شعر نو لطیف هلمت به ویژه آثار اخیر بنده را نخوانده است. ایشان بدون اینکه شعر من را بخوانند، من را نقد کرده اند و من به سهم خودم جوابی به نقد ایشان دادم و نوشتم که منتقدان و محققانی که بر روی اشعار من کار کرده اند، بیشتر بر روی اشعار نو من تاکید داشته اند. برای مثال یکی از کتاب های بنده «هم میهنان الکترونیکی جمهوری لطیف هلمت» نام دارد که از 600 صفحه شعر متفاوت تشکیل شده است. تا جایی که پیش تر در یکی دو مصاحبه به این موضوع اشاره کرده ام که نه در شعر کردی، نه در شعر عربی و نه حتی در کشورهای اروپایی چنین فرمی تجربه نشده است. من در این شعرها گاهی از زبان محاوره کوچه و بازار بهره گرفته ام. متن ها به صورت باز ارائه شده اند. من در درون افسانه، افسانه ساخته ام. ساختار افسانه های کردی، عربی و جهانی را شکسته و به هم ریخته ام و از دل آنها افسانه های جدیدی ساخته ام. برای مثال از «مم و زین» افسانه دیگری ساخته ام که داستان متفاوتی است. این ابتکار نیازمند زبان جدیدی است که من برای خلق آن تلاش کرده ام. البته همچنان که گفتم فردی منزوی و گوشه گیر هستم و مراکز معدودی حاضر به نشر و پخش آثار بنده هستند. اگر به کتاب های من نگاه کنید، می بینید که بیشتر آنها را با سرمایه شخصی خود چاپ کرده ام. این مجموعه اخیر نیز پس از سروصداکردن و اقبال عامه، به عنوان تجلیل و حمایت از شخص بنده، توسط مرحوم جلال طالبانی در سال 2001 منتشر شد. این تجلیل نیز اتفاقی خارج از مدار حزبی برای فردی بود که عضو هیچ کدام از احزاب سیاسی نبوده و نیست. به همین جهت چاپ این کتاب نیز اتفاقی غیر سیاسی و صرفا جهت تجلیل و تقدیر از یک عمر کار ادبی بنده بوده است. هرچند این کار تبعات خوبی برای شخص بنده به دنبال داشت که مهم ترین آنها رفع حذف نام و تحریمات موجود در آن سال ها علیه بنده بود.
بله، من مجموعه «هم میهنان مجازی جمهوری لطیف هلمت» را در سال های پس از جنبش 1991 سروده ام که خود بازتابی است از تمامی ابعاد مثبت و منفی آن روزها؛ این مجموعه طی هشت سال سروده شد.
سال 1992 تا 2000. در طول این سال ها هیچ کدام از جراید و روزنامه ها حاضر به چاپ و نشر اشعار من نبودند. به همین دلیل طی بیانیه ای اعلام کردم که تا سال 2000 میلادی هیچ شعری از من منتشر نخواهد شد.
به لحاظ فرم، می توان آن را شعری پست مدرن تلقی کرد. هم نسلان من تاکنون چنین سبک و فرمی را در شعر تجربه نکرده اند. به لحاظ محتوایی نیز، سوای انحراف و نافرمانی زبانی، حاوی افسانه های زیادی است؛ افسانه هایی که خود ساخته ام و وجود ندارند و از دل ویرانه افسانه های کردی، عربی و اروپایی سر بر آورده اند. از این نظر می توان این کار را شعری افسانه ای تلقی کرد. سعی من در این اثر بر آن بوده که بستری فراروی بینامتنیت های شعری عربی، فارسی و اروپایی فراهم آورم.
من دوست ندارم شعر را به مقتضیات زمانی - مکانی تقلیل دهم.
بله چنین تفاوتی در کار بود. پیش از 1991 شعر و ادبیات مقاومت غالب تر بود. برای مثال نشست های شعری بیشتری در شهرهای سلیمانیه و اربیل برگزار می شد. من خودم یکی از بانیان برگزاری چنین جلساتی بودم. گاهی بیش از سه تا چهار هزار نفر پیر و جوان و زن و مرد برای شنیدن ادبیات و شعر مقاومت صف می کشیدند و شور و غوغای خاصی بر نشست ها حاکم بود. اما امروزه نشست های شعری با استقبال و اقبال چندانی روبه رو نیست، حداکثر 50 نفر در این جلسات حضور دارند. همین 50 نفر نیز به زور و اصرار در نشست ها مشارکت می کنند.
اجازه دهید به نکته دیگری اشاره کنم! بدون آنکه رازی را برملا ساخته باشم. باور دارم که نویسندگان کرد در سال های پیش از 1991 اتحاد و همبستگی بیشتری داشتند. در آن سال ها احزاب کمتر در مناسبات ادبیات دخالت می کردند. همگی در جبهه ضد بعث گرد هم آمده بودیم و دشمن مشترکی داشتیم و درد مشترکی را فریاد می زدیم. اما امروزه [تجمع] شاعران در سایه دخالت احزاب، از هم پاشیده اند. من فرد بی طرفی هستم، دیگری طرفدار فلان حزب است، دیگری بدون آنکه حتی یک شعر خوب سروده باشد، از سوی حزب در صدر نشانده شده و انواع تریبون ها در اختیارش گذاشته اند. من اگرچه ملتم را دوست دارم و به تمامی احزاب کرد احترام می گذارم. از هر کس هم خطایی سر دهد، به زبان شعر خطای او را یادآور می شوم؛ چراکه من هیچ وابستگی خاصی ندارم و تنها به ملت خویش وابسته ام.
شعر همواره سرگردان است.
شیخ رضا طالبانی [شاعر، عارف و بذله گوی کرکوکی، در قالب شعری طنز] در جایی تعدد بی شمار شاعران در روزگار خویش را به سخره و طعنه می گیرد و آن را به «حشر نره خر در حجره ها» تشبیه می کند. (چنان شاعر زیاد شده در این عصر/ که گویی در این حجره حشر نره خر است) ! نگاه کنید از تمامی آن صداها و شاعرانی که شیخ به سخره گرفته تنها چند نام معدود به جای مانده اند که شاید خود شیخ یکی از آنها باشد. بنابراین سرگردانی همیشه بوده و هست. صدها نفر شعر گفته اند، تنها یک نفر از آنها لقب شاعری گرفته است. شاید هزاران نفر دوشادوش فروغ و سهراب و شاملو شعر سروده اند، اما امروزه هیچ نام و نشانی از آنها نیست.
شعر، امری فردی است و نه جمعی یا دولتی و حزبی. در حال حاضر شاعران پراکنده و منزوی اند. اما با این حال معتقدم که شعر کردی - در سایه سار فعالیت شاعرانی که باور دارم شاعر اند- در مسیر قله ها گام برمی دارد و رو به ارتقا و تعالی است.
بله.
تمامی دفاتر شعر فروغ را خوانده ام. هشت کتاب سهراب را نیز چندین بار مرور کرده ام. به قدری دوستش دارم که تاکنون دو بار مجموعه آثارش را خریده ام. شاملو را نیز خوانده ام.
مانند هر ایرانی دیوان حافظی بر طاقچه نهاده ام، سعدی را نیز بسیار دوست دارم.