آرشیو شنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۳، شماره ۵۸۰۴
اندیشه
۷
داستان داستانها

نوذر

دکتر علی نیکویی

سوی شاه ترکان رسید آگهی|کزان نامداران جهان شد تهی خبر کشته شدن پهلوانان توران به افراسیاب رسید؛ در دلش آتش کینه بپا خاست و فریاد زد تا نوذر شاه [که در دست او اسیر بود] را بیاورند تا به کینه خواهی او را بکشد؛ پادشاه اسیر ایران را سپاهیان افراسیاب از خیمه اش بیرون کشیدند، بازوانش را با بندی تنگ ببستند و بدون تاج، کشان کشان به سوی افراسیاب آوردند. از دور افراسیاب چون نوذر شاه را بدید زبان به تندی باز کرد هر چه بر زبان می آمد بر وی راند، پس به نوذر شاه گفت: اکنون هر بدی به تو کنم سزاوارش هستی و شمشیر را برکشید و گردن شاه ایران را زد؛ یادگار منوچهر شاه کشته شد و تخت و تاج ایران بدون شاه شد.

سپس افراسیاب نزدیکان و بستگان شاه کشته شده که به خواری در بند بودند را خواست که از دم تیغ گذراند که برادرش اغریرث [که نیک مردی بود] از جای خاست به سرعت به افراسیاب رسید و گفت: ای برادر دیگر سر بی گناهان را نزن! آنها را در غاری زندان خواهم کرد و مردان هوشمندی برای مراقبت از ایشان خواهم گمارد. افراسیاب سخنان برادر شنید و از خون ایشان گذشت و آنها را به اغریرث سپرد و وی اسیران را دستور داد با غل وزنجیر به سوی ساری برند؛ سپس افراسیاب تاج کیانی [تاج نوذر شاه] را بر سر گذاشت و به همگان دینار بخشی نمود سپس دستور حرکت به سپاه داد و سپاهیان توران به سوی ری رفتند.

به فرزندان نوذر شاه [طوس و گستهم] خبر رسید که پدرشان را افراسیاب در اسارت سر برید، آن دو در حالی که رویشان گریان بود به همراه شماری از بزرگان سوی زابلستان رفتند و بر آستان زال پهلوان درآمدند و فریاد زدند که ای زال زر، ای بزرگ پهلوان ایران زمین؛ پدرمان، نگهبان ایران و شاه جهان؛ را سر بریدند، ای زال، ما برای سوگواری و دادخواهی به سرای تو درآمده ایم؛ پس روی بر مردم کردند و فریاد زدند که ای مردم فراموش نکنید که نوذر شاه تنها یادگار فریدون بود که چنان ستم بر او شد، پس بر شماست که تیغ برکشید و انتقام شاه تان را بگیرید. صدای ناله و گریه از تمام باشندگان آن انجمن برخاست. زال پهلوان چون احوال شاهزادگان و مردم را بدید سخن را چنین سر داد که از امروز که شمشیرم را برای کین خواهی نوذر شاه بیرون بکشم تا روز رستاخیز آن را در غلافش نخواهم کرد و تخت من زین اسبم خواهد بود؛ روان نوذر شاه درخشنده باد. اما شما شاهزادگان، دل آرام دارید و فراموش نکنید روزی که مادر ما را زایید با ما مرگ مان نیز زاییده شد، پس گریزی از مرگ نیست؛ پس از آن زال پهلوان سپاه را برکشید به سوی ساری؛ همان جایی که بخشی از نزدیکان و بستگان نوذر در اسارت اغریرث بودند.

چون خبر حرکت لشکر ایران به بزرگ زادگان اسیر رسید خواب وخوراک از ایشان برفت، پیش اغریرث رفتند و گفتند: ما همگان زندگی مان را مدیون بزرگی تو ایم، اما اکنون زال با تمام پهلوانان ایران زمین بدین سوی می آیند تا ما را برهانند؛ ترس ما این است پیش از رسیدن زال، افراسیاب دستور دهد تمام ما را بکشند؛ پس شما ما را رها کن پیش از خشم افراسیاب. اغریرث گفت: این راه شما راهی درست نیست؛ زیرا اگر گفته شما را کنم برادرم مرا دشمن خویش می پندارد، من راه دیگری دارم؛ اگر زال لشکر به سوی ساری برای آزادی شما بیاورد من سپاه خویش را در آمل مشغول خواهم کرد و به جنگ زال نمی رسم و زال شما را می رهاند این گونه دیگر ننگ نامی نیز برای من نخواهد ماند. بزرگان اسیر بر بزرگ منشی اغریرث آفرین دادند و پیکی تیزپا آماده نمودند و او را به سوی زال پهلوان در سیستان فرستادند؛ پیک به سرای زال رسید و پیام بستگان اسیر نوذر را باز گفت. زال زر از میان پهلوانان کشواد را برای این مهم برگزید؛ کشواد با سپاه به سوی ساری تاخت، چون خبر رسیدن کشواد و سپاهش به اغریرث نیک مرد رسید از ساری به آمل و از آمل به سوی ری رفت و اسیران را در ساری رها نمود؛ کشواد پهلوان چون به ساری رسید خویشان پادشاه مقتول را آزاد شده بدید و بر هر کدام اسبی مهیا کرد و ایشان را با احترام به سوی زابلستان نزد زال پهلوان فرستاد. چون بزرگان و بستگان به زابلستان رسیدند، زال پهلوان با دیدن ایشان به یاد نوذر شاه مقتول افتاد و زار بگریست پس آنها را نواخت و بر ایوان ها نشاندشان و احترام شان کرد آنچه نیازشان بود را مرتفع نمود.

اغریرث از آمل به حضور برادرش افراسیاب در ری درآمد. افراسیاب که از رها شدن بستگان نوذر شاه آگاه شده بود روی به اغریرث نمود و گفت: مگر روز اول به تو نگفتم ایشان را بکش که میدان جنگ جای خردورزی نیست؟! برای مرد جنگجوی به چه کار آید خرد و خردورزی و آبروداری؟! من مرد جنگ و کینه جویی ام، چه کسی دیده است خرد با کینه یکجا جمع گردد؟! اغریرث در پاسخ برادر گفت: کاش کمی شرم داشتی، ای برادر این تخت و تاج مانند تو بسیارها دیده و خواهد دید! افراسیاب از سخنان اغریرث برآشفت به جای پاسخ شمشیر کشید و برادرش را بکشت.

خبر کشته شدن اغریرث به زال رسید؛ جهان پهلوان ایران گفت: دیگر کار افراسیاب تمام است، پس دستور آراستن سپاه سترگ و زیبایی را بداد و خویش سپهبدی لشکر را بگرفت و نای و کرنای زدند و زال و سپاه ایران به سوی فارس تاختند و از سوی دیگر افراسیاب نیز به فارس درآمد و لشکر مقابل لشکر ایستاد. جنگ طلایه داران دو سپاه ایران و توران آغاز شد و خون بود که در میدان جنگ بر زمین گرم می ریخت و رزم جو از هر دو طرف کشته می شد.

مبارز بسی کشته شد بر دو روی | همه نامداران پرخاشجوی