آرشیو چهارشنبه ۲۴ امرداد ۱۴۰۳، شماره ۵۸۳۵
صفحه آخر
۱۲
پیاده رو

بادها بر بستر نامه ها می دوند!

امید مافی

فنجان دم کرده بابونه را گذاشت روی میز. تاب موهایش را پس زد و در حزنی غریب و قریب به عسرت و حسرت غرقه شد. دل و دماغ گذشته را نداشت و تابستان لب هایش را آغشته نکرده بود. سال ها بود از خانواده اش، اقربایش، دوستانش و سرزمینش دور شده بود تا در گرم ترین نقطه دنیا خیره در باران استوایی، دو حبه قند در دهانش بگذارد و به آینده و آتیه ای بیندیشد که در غبار گم شده بود.

هرم گرما به جان هوا دویده بود. ناگهان دلش لک زد برای خانه، برای کودکی، برای مادر و پدر و برای گندم هم نیمکتی اش در دبستان اندیشه. مدت ها بود دیگر حوصله اینستاگرام، فیسبوک و واتساپ را نداشت.تکنولوژی دمارش را درآورده بود. دلش می خواست به سیاق سال های دور با نامه از حال عزیرانش باخبر شود و دوردست را در کاغذی سپید جست وجو کند.

اولش گفت در هر نامه باید گوشه ای از قلبم را بگذارم و این سخت است. اما وقتی وسوسه نوشتن و خط زدن رهایش نکرد، تصمیم گرفت اولین نامه را با نستعلیق گریه برای مادر بنویسد.از دل به دل.

نوشت: «در غیاب تو موهایم سفید شد و روسری گل دارم لبریز از کویر. دلم این روزها زولبیا می خواهد.نان برنجی می خواهد، خورشیدی را می خواهد که هر سال مرداد ولو می شد در پشت بام و درخت انجیر وسط حیاط که کودکی هایش را می دید و می چید.» نامه را اینگونه تمام کرد: «مادر!کاش مثل آن سال ها موهایت فرفری باشد، چشم هایت سبز، قامتت رعنا و همچنان سه انگشت از من بلندتر باشی.»

دلتنگی از کنار کلماتش جنب نمی خورد. چقدر دوست داشت نامه تا صلات ظهر به دست مادرش برسد تا در خیال همدیگر را بغل کنند و دست در گردن هم به سی وهفت سال پیش برگردند. به خانه ای با حیاط بزرگ، بهار خواب کوچک، پاگرد روشن و دو مرغ عشق در قفس.

هزاران کیلومتر از فرستنده تا گیرنده راه بود و او گریزی نداشت تمام فصل را پشت پنجره منتظر جواب نامه اش بماند.

حالا هفته هاست از میان چوب ها به جاده ها می نگرد، دردی میان استخوان هایش پیچیده که تنها با نامه مادری که سال هاست چیزی ننوشته و با اسکایپ دخترش را ورانداز کرده، خوب می شود.

هنوز چند نفس از تابستان مانده، هوا اما پاییز است و دختری با بلوز سرخ فقط با مرور رقعه ای که شمیم مادرش را دهد بهار را در تنگی سینه اش جای خواهد داد.

چه دشوار است

تماشای قرص ماه

وقتی نامه ات نمی رسد...