امروز سه‌شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳، شماره ۵۸۶۹
صفحه آخر
۱۲
لایف استایل؛ مادرانگی

ما می توانیم با بچه های مان دوباره بزرگ شویم

غزل حضرتی

یک هفته ای می شود که مدرسه شروع شده و از یک هفته قبلش هم تبلیغات مدرسه شروع شده بود. در اینستاگرام که می چرخیدم،ویدیوهایی می دیدم مخصوص مادرهایی که بچه مدرسه ای دارند؛ چگونه لقمه درست کنیم، چه چیزهایی برای خوراکی وسط روز بچه ها بگذاریم، چگونه وعده های سالم را قشنگ درست کنیم که بچه رغبت کند بخورد. از آنجایی که پسرم بدغذاست و یکسری خوراکی محدود را بیشتر نمی خورد، اینها را که می دیدم رد می شدم. اما مساله دیگری هم این وسط بود که باعث می شد تا این ویدیوها را می بینم، دربروم. این حجم از دغدغه برای یک خوراکی ساده وسط روز برایم قابل هضم نبود. مگر بچه ها چه می خواهند از یک خوراکی؟ همه بچه ها یا یک لقمه نان و پنیر می برند حالا با گردو یا هرچیزی یا بیسکویتی، میوه ای چیزی. اما اینکه بیایید به شما 10 مدل لقمه وسط روز مخصوص بچه مدرسه ای ها یاد بدهم یا این طوری خوراکی بچینید برای بچه تان تا در زنگ تفریح به وجد بیاید و همه اش را بخورد را نمی فهمم. بچه من با چیدمان هنری، امکان ندارد خوراکی که دوست ندارد را بخورد. این هم مثل همه کارهای مادرها، برای دل خودشان است تا به وجد آوردن بچه.

اما سمی ترین چیزی که در این روزها دیدم، کسانی هستند که برای بچه 7، 8ساله شان میز صبحانه لاکچری می چینند تا پرنس یا پرنسس شان خاطره خوبی از اول مهر در ذهنش بماند. به زور یکی از این ویدیوها را تا انتها دیدم به این نیت که تعداد غذاهایی که برای گل پسرش می چیند را بشمرم. به جرات می شود گفت 10 مدل صبحانه را برای روز اول مهر پسرش تدارک دید در حجم یک مهمانی؛ نیمرو با خامه، پنکیک، پنیر خامه ای های فرم داده شده که وسط بشقابش را با گردو و گوجه خیار ریز شده پر کرده بود، ظرف میوه های تازه هنرمندانه برش خورده، ظرف مزه شامل ژامبون، گردو، انواع پنیر، زیتون، فلفل. چای و کره و مربا هم که آن گوشه ها جزو بخش کاملا معمولی میز بود و کسی به آنها نگاه نمی کرد.

پسرکی آمد و چای را هم زد و یک لقمه گرفت و تمام. این حجم از تبلیغات، این حجم از ذوق زدگی برای شروع درس و مدرسه، این حجم از شوآف و اعلان عمومی که من مادری هستم که برای فرزندم میزی اندازه یک مهمانی می چینم حتی اگر همه اش را دور بریزم را نمی فهمم. کامنت های زیر این ویدیو نشان می داد که من تنها کسی نیستم که از دیدن این ویدیو تعجب کرده ام و درکش نمی کنم. کاربران خودشان را با فرزند این خانم مقایسه کرده بودند و هرکسی خاطره ای از لقمه ای که برایش می گرفتند تا با خود به مدرسه ببرد، نوشته بود. در عین حال که خنده دار بودند، حجم تناقض بین این دو نسل؛ کودکان دیروز که مادران امروز شده بودند را نشان می داد. این مادر حتما خودش هم جزیی از ما کامنت گذاران بوده و در سال های دهه شصت و هفتاد، وقتی صبح می خواسته راهی مدرسه شود، مادر یا پدرش لقمه ای هول هولکی درست می کرده و در کیسه فریزر می گذاشته و او را راهی می کرده. نهایتا یک سیب یا نارنگی هم ته کیفش می انداخته که معمولا بعد از چند روز همان میوه به شکل گندیده از کیفش راهی سطل آشغال می شده. ما داریم از آن ور بوم می افتیم. درست است که نسل ما دچار کمبودهایی بوده، بی توجهی های زیادی به خود دیده، محدودیت های زیادی را تجربه کرده، اما این مدل توجه آن چیزی نیست که کودک امروز به آن نیاز داشته باشد. بچه ها 7 صبح که دارند راهی مدرسه می شوند اصلا دهان شان باز نمی شود صبحانه بخورند. به زور باید دو، سه لقمه سرپایی برای شان گرفت تا اگر تا 10 صبح چیزی نخوردند، ضعف نکنند. کاش مشکلاتی که در نسل خودمان شاهدش بودیم را این طوری جبران نکنیم. کاش به جای اینکه از این سر میز تا آن سر میز صبحانه بچینیم، کودک مان را صبح با ناز و نوازش بیدار کنیم، کاش وقتی کودک مان از آقای ناظم ترسید، راهی مدرسه شویم و با او صحبت کنیم و تلاش کنیم ناظم در چشم بچه، آدم ترسناکی نماند. کاش تلاش کنیم مدرسه را جایی امن برای کودک تعریف کنیم و از معلم و ناظم هم بخواهیم همین کار را کنند، دقیقا برعکس چیزی که برای ما اتفاق افتاد. کاش در انجام تکالیف مدرسه طوری با کودک پیش برویم که از مشق نوشتن فراری نشود و فکر نکند شروع مدرسه مساوی است با پایان روزهای خوش کودکی اش. کاش اسم همکلاسی هایش را یاد بگیریم، در راه بازگشت از مدرسه از او بخواهیم روزش را تعریف کند، چه چیزهایی شادش کرده، از چه چیزهایی نگران شده. اینها را ما نداشتیم. به او یاد بدهیم وارد مرحله جدیدی از زندگی ات شدی، تو حالا هر روز چیزهای بیشتری در مدرسه یاد می گیری. دوست دارم همه چیزهایی که یاد می گیری را به من هم یاد بدهی. ما می توانیم با بچه های مان دوباره بزرگ شویم.