مولفه های مرگ اندیشی در شعر معاصر
مرگ تجربه ای است که در حیطه دیگر تجربیات انسانی نمیگنجد. به همین دلیل انسانها دربرابر آن واکنشهای متفاوت و گاه متضادی نشان داده و داوریهای گوناگونی درباره آن نموده اند. شعر فارسی در همه گونه های خود، راوی احساسات و اندیشه هایی بوده- است که شاعران فارسی در مواجهه با مرگ و زندگی داشته و دارند. در این پژوهش دیدگاه، برداشت و مواجهه 9 تن از شاعران معاصر (شهریار، فریدون توللی، احمد شاملو، سیاوش کسرایی، نصرت رحمانی، نادر نادرپور، محمدرضا شفیعی کدکنی، حسین منزوی و قیصر امینپور) درمورد مرگ مورد واکاوی قرار میگیرد.
این پژوهش با روش توصیفی- تحلیلی و براساس داده یابی کتابخانه ای صورت گرفته است.
یافته های تحقیق نشان میدهد مولفه های مرگاندیشی در اشعار این شاعران عبارتند از: مرگهراسی و مرگگریزی، مرگستایی و مرگطلبی، برداشت عاشقانه از مرگ، مرثیه سرایی، حسرت بر ناپایداری زندگی و گذر عمر، آرزوی جاودانگی، و استفاده نمادین از مرگ برای انتقادهای اجتماعی و سیاسی.
بیشترین شواهد و نمونه های شعری در میان این هفت دسته، متعلق به دسته مرگستایی و مرگطلبی است. دلایل عمده مرگستایی در این اشعار رهایی از تعلقات دنیوی، امر شهادت، تسلیم در برابر مرگ، رهایی از اندوه و مشکلات زندگی، و بیهوده انگاشتن زندگی است. همچنین بیشترین پیوند میان عشق و مرگ در آثار شهریار، نصرت رحمانی، نادرپور و منزوی وجود دارد که در این میان منزوی سرآمد است. در اشعار این شاعران هر کجا که مرگ چهره ای مثبت داشته و مورد ستایش قرار گرفته است، با مفهوم مقدس شهادت پیوند خورده است و یا اینکه دلایلی معنوی و مذهبی مانند ترک تعلقات دنیوی در کار بوده است. بخشی از چهره مثبت مرگ نیز در نگاه این شاعران بویژه توللی و رحمانی، به دلیل بیهوده و فاقد ارزش انگاشتن زندگی و راهی برای رهایی از انبوه مشکلات روزگار است. همچنین علت اصلی ارایه چهره منفی از مرگ، هراس از آن و حسرت بر ناپایداری زندگی است.