فهرست مطالب

فصلنامه تاریخ فلسفه
سال یازدهم شماره 2 (پیاپی 42، پاییز 1399)

  • تاریخ انتشار: 1400/01/18
  • تعداد عناوین: 7
|
  • دکتر حسین کلباسی اشتری صفحات 15-16

    پیشینه تالیف و تدوین کتاب یا مجموعه کتابهایی با عنوان «تاریخ فلسفه» چندان زیاد نیست و اساسا ظهور عناوینی چون تاریخ هنر، تاریخ ادبیات، تاریخ ادیان، تاریخ تمدن و مانند آن، به ظهور تفکر و نگاه تاریخی که از مظاهر تفکر جدید و معاصر است بازمیگردد. معنای این سخن آن نیست که آدمی قبل از دوره جدید به مقوله تاریخ و تاملات تاریخی التفاتی نداشته است، بلکه مقصود آنست که در این عصر، نحوی از نگاه تاریخی تکوین، بسط و گسترش یافته که عالم و مسیر حوادث و سوانح را نه برابر طرح و مشیت الهی، که مطابق طرح فاعل شناسا و مدرک خودبنیاد و خودآیین (سوژه) تبیین و تقریر میکند. تاریخ در نظر قدما، صحنه ظهور اراده خالق هستی و واجد غایت و فرجامی ابدی است و نقش انسان همانا درک و دریافت غایت هستی و تطبیق اراده فردی خویش با اراده کلی و کیهانی است. این تفاوت و تمایز در همه شیون دانش و عمل، میان دوره اخیر و ماقبل آن بچشم میخورد. تاریخ انگاری و غلبه طرح و شاکله سوژه، صفت عام و مشترک تمامی علوم انسانی و اجتماعی شمرده میشود. در این میان، از قرن نوزدهم میلادی به اینسو و از زمان درسگفتارهای هگل درباره تاریخ فلسفه و فلسفه تاریخ و نیز نگارش پدیدارشناسی روح، مجموعه نوشته هایی با عنوان تاریخ فلسفه رواج قابل ملاحظه یی یافت و ابتدا در اروپای قاره یی و سپس در دنیای انگلیسی زبان، گسترش چشمگیری پیدا کرد. روح و منطق حاکم بر این نوشته ها موضوعی است که نیاز به تامل و سنجش دارد، چرا که اولا، گذشته از تفاوتها در صورت و قالب (حجم، ادبیات، نوع نگارش، ایجاز یا تفصیل، تعداد نویسندگان و...) در محتوا و مضامین (پیش فرضها و انگاره ها، منطق و هندسه، نوع تحلیل و تبیین، نوآوری یا تکرار و تقلید، منابع و مراجع و...)، در برخی مبادی و خاستگاه ها نیز از یکدیگر متمایزند و ثانیا، در نگاه به میراث فلسفی، عرفانی و معرفتی مشرق زمین، غالبا و عملا در مدار منطق و روش «شرق شناسی» و قالبهای کلیشه یی آن قرارگرفته و از انگاره های آن تبعیت میکند. این نسبت میان انحاء تاریخ نگاری غرب با شرق شناسی از یکسو و با فلسفه تاریخ از سوی دیگر، موضوعی است که در ردیف مبادی و مبانی دانش معاصر باید لحاظ شود. حکایت پیامدهای نگاه تاریخ انگارانه و شرق شناسانه به ساحتهای مختلف دانش، حکایت شورباری است، تا آنجا که مثلا برخی نویسندگان عرب زبان که در چند دهه اخیر به نگارش تاریخ فلسفه روی آورده اند، یا مقید و مقهور پیش فرضهای شرق شناسی شده اند یا در دام ناسیونالیزم خام افتاده اند.گذشته از نقدهای گزنده ادوارد سعید و نشان دادن شجاعانه و بیپرده باطن شرق شناسی در نسبت با مقاصد سیاسی و استعماری، باید در نظر داشت که چهارصد سال پیشینه شرق شناسی کلاسیک، نوعی حالت متصلب و سترون در پیکره آن پدید آورد و تاریخ انگاری (هیستوریسیسم) در این تصلب نقش نخست را ایفا کرد. کوتاه سخن آنکه، سنجش و ارزیابی این سلسله نوشته ها که بعضا در محافل دانشگاهی نیز تدریس میشود، ضرورت دارد و به این مطلب، وفور و تعدد ترجمه هایی را باید افزود که در یکی دو دهه اخیر با عنوان تاریخ فلسفه در سطحی وسیع چاپ و منتشر شده است. بررسی آثاری که در زبان فارسی در عداد منابع تاریخ فلسفه قرار گرفته اند مجال مستقلی میطلبد، لیکن همینقدر اشاره کنیم که پس از نگارش سیر حکمت در اروپا به قلم محمدعلی فروغی در حدود هشتاد سال پیش و پس از انتشار مجلدات تاریخ فلسفه کسانی چون امیل بریه، ویل دورانت، برتراند راسل و سرانجام، فردریک کاپلستون، در خلال پنج دهه اخیر (و با لحاظ تمامی تفاوتهای کمی و کیفی میان آنها)، اکنون نیز مجموعه های تک جلدی و چند جلدی تاریخ فلسفه شامل تاریخ فلسفه های موسوم به راتلج، آکسفورد، استنفورد، گاتری، گمپرتس (دو اثر اخیر فقط در حوزه یونان باستان) و اخیرا آنتونی کنی، روانه بازار نشر شده اند و افزون بر این، برخی از این آثار حتی ترجمه مکرر شده است. این تنوع و تعدد، فی نفسه نشان از رغبت و توجه اهالی فلسفه به آگاهی از سیر و صیرورت تفکر فلسفی از گذشته دور تاکنون دارد ولی در عین حال بنظر میرسد برغم تعدد و گوناگونی این دسته از آثار، نوعی مشابهت و حتی اقتباس و تکرار ناشی از وحدت انگاره ها و پیش فرضها نیز در میان این آثار دیده میشود و در عوض، جای مطالعات انتقادی نسبت به مثلا دوره یونانی و یونانی مآبی در آنها خالی است و طنین لحن ستایش گرانه و همدلانه نویسندگان قرن نوزدهم و بیستم میلادی در اینها نیز موج میزند. سخن خود را با طرح یک پرسش به پایان میبریم و آن اینکه، آیا نوبت به عرضه تصویری نو و متفاوت از تاریخ فلسفه و بویژه متفاوت با پیش فرضهای تاریخ انگارانه و شرق شناسانه نرسیده است؟ به دیدگاه ها و پیشنهادهای محققان و صاحب نظران کشور عزیزمان ارج گذارده و از گشوده شدن باب بحث و گفتگو در این زمینه استقبال میکنیم.

    کلیدواژگان: تاریخ فلسفه، کتابهای تاریخ فلسفه، تاریخ نگاری، تاریخ انگاری
  • علی فتحی صفحات 17-52

    نقش و تاثیر دیلتای در نظریه های مربوط به علوم انسانی کم نظیر است. دیلتای «هرمنوتیک روشی» را در مقابل «روش پوزیتیویستی» علوم طبیعی قرار داد؛ همانگونه که علوم طبیعی روش واحدی دارند، هرمنوتیک نیز روشی برای «علوم انسانی» است. او با تفکیک میان علوم طبیعی و علوم انسانی، برای اینکه بر هویت مستقل آن در برابر علوم طبیعی تاکید کرده و نشان داده باشد که سنخ کار علوم انسانی با علوم طبیعی متفاوت است، تصریح کرد که علوم انسانی با عالم زندگی، تجربه زیسته یا همان «زیست جهان» سروکار دارد. عالم طبیعت، عالم مکانیکی است ولی عالم زنده و زیست جهان، عالم زنده و پویاست و از اینرو سنخ و روش مواجهه با آن با روش علوم طبیعی متفاوت است. در این جستار با استمداد از روش تطبیقی، از مفهوم زیست جهان در اندیشه دیلتای، به جستجوی فلسفه ملاصدرا و حکمت متعالیه رفته ایم و از رهگذر مبانی فلسفی او همچون اصالت وجود، تشکیک وجود، حرکت جوهری، تبیین مفهوم اراده، سیر تکاملی نفس، وحدت تشکیکی عالم و معلوم و نظریه تاویل، از مفهوم «حیات متعالیه» در فلسفه ملاصدرا سخن گفته ایم و کوشیده ایم نشان دهیم که با توجه به این مبانی و مفاهیم، چگونه میتوان بر بنیاد حکمت متعالیه شرایط امکان «علوم انسانی متعالی» را تبیین کرد.

    کلیدواژگان: علوم انسانی، هرمنوتیک، زیست جهان، دیلتای، ملاصدرا، اسفار اربعه، حیات متعالیه
  • زینب آزادمقدم، عباس جوارشکیان*، سید مرتضی حسینی شاهرودی صفحات 53-78

    ملارجبعلی تبریزی از حکمای مکتب اصفهان و معاصر ملاصدرای شیرازی است. افکار وی بعنوان مکتبی تقریبا در مقابل تفکر صدرایی، بخوبی روشن کننده نقاط قوت و ضعف فلسفه اسلامی است. هدف پژوهش حاضر ریشه یابی اندیشه ملارجبعلی تبریزی درباره حرکت جوهری است. از آنجا که وی به اصالت ماهیت و انکار اصالت وجود گرایش دارد، حرکت را بصورت دفعی و کون و فساد میداند و حرکت تدریجی و جوهری را محال میپندارد. علاوه بر مسئله فقدان موضوع ثابت و عدم بقای نوع در حرکت جوهری، پایبندی به برخی از مبانی فلسفی نیز موجب شده تا حرکت جوهری بعنوان اصلی فلسفی از نظر فیلسوفانی چون ملارجبعلی تبریزی پذیرفته نشود.

    کلیدواژگان: حرکت جوهری، وجود، ماهیت، ماده، صورت، ملاصدرا، ملارجبعلی
  • هاشم قربانی*، عباس بخشنده بالی صفحات 79-112

    این جستار، به بازخوانی انتقادی تاریخی بحث دلالت شناسی در اندیشه ابهری میپردازد و در پی ترسیم مواجهه ابهری با مسایل ساحت دلالت شناسی و تبیین مواضع او در این زمینه است. در این پژوهش عمدتا با اتخاذ دو الگوی اراده متکلم و معنا مخاطب، به سنجش و واکاوی برخی تصویرسازیها از دلالت و گونه شناخت آن پرداخته میشود. بر این اساس، تلاش شده است تصویرسازی ابهری از چیستی گویی دلالت و تحلیل گونه-های آن و نیز سنجش دیدگاه وی در ناکارآمدی دلالت التزام، با بکارگیری برخی شاخصها نظیر لحاظ اراده گوینده در انتقال معنا، به طراحی انتقادی نقش فهم مخاطب در معناسازی صحیح و بافتار فکری پرداخته شود. منطقدانان دلالت را استوار بر وضع دانسته اند و آگاهی بر وضع را نیز شرط کرده اند. اما مقاله حاضر نشان میدهد که علاوه بر این معیار، شاخصهای دیگری در حوزه معنا، مخاطب و گوینده نیز در ساخت دلالت موثرند. ابهری با فرابردن دلالت از مفردات و گسترش شمول آن به جملات و بویژه گزاره ها و نیز مواجهه غیرماهوی با تعین بخشی به مفاهیم حوزه دلالت، دلالت -شناسی را با مباحث معناشناسی پیوند میزند. مواضع او در دلالت شناسی در سنجش با دیگر اندیشمندان طراحی شده است؛ برخی مواضع وی عبارتند از: بازتعریف دلالت بر پایه الگوی معنا مخاطب؛ ارایه دو تفسیر متفاوت از جایگاه وضع در گونه شناخت دلالت، نقادی تحلیل فخر رازی از دلالت مطابقی و تمایز دلالت مطابقی با دو دلالت دیگر با اخذ موضوع له مستقل یا موضوع له غیر مستقل و لحاظ سنجش محوری؛ نقادی تحلیل خونجی و کشی از مجازی انگاری دو دلالت تضمن و التزام، نقادی تصویر سهرودی رازی از روابط مطابقی التزامی و نقادی دیدگاه های ناکارآمدی دلالت التزام و طراحی تصویری مبتنی بر اختلال در فهم بر اساس کثرت انتقالات ذهنی.

    کلیدواژگان: دلالت، معنا، اراده، متکلم، مخاطب، ابهری
  • محمد محمدی نیا *، محمدعلی عبداللهی، حسین صابری صفحات 113-136

    دییسم به دیدگاهی فلسفی و الهیاتی درباره خداوند، انسان و دین اطلاق میشود. مقاله حاضر تلاشی است برای تحلیل مفهومی دییسم در قرن هفدهم و هجدهم، از طریق ریشه شناسی و روش تحلیلی توصیفی و قصد دارد با استفاده از طبقه بندی کلارک، تقسیمبندی یی کلی از دییسم ارایه کند. تعریف دانشنامه یی دییسم دچار ایهام و ابهام است و رجوع به فرهنگنامه های ریشه شناختی نشان میدهد که در تبدل واژه دیوس به دییسم، ظرایف ریشه شناختی این واژه چندان مورد توجه نبوده است. اما با گونه شناسی کلارک میتوان تمایز دییسم زمانه او از تییسم و گونه های مختلف این تفکر را بهتر شناخت. طبقه بندی چهارگانه کلارکی، بمثابه نخستین گزارش جامع از دیسیم، مدعی است که قرابت و شباهت دییسم به مسیحیت، از نوع اول تا نوع چهارم، بصورت پلکانی از حداقل به حداکثر میرود. دییستهای نوع اول، منکر مشیت الهی هستند، در حالیکه به وحدت، خالقیت و علم خداوند اعتقاد دارند. دییستهای نوع دوم، ضمن باور به گزاره های دییسم نوع اول، قوانین فیزیکی را مشیت الهی می انگارند اما شمول مشیت بر قوانین اخلاقی را نفی میکنند. دییستهای نوع سوم معتقدند مشیت تدبیری خداوند با کمالات اخلاقی او ارتباط دارد و خداوند با صفات عدالت، خیر و درستی بر این جهان حکم میراند. دییسم نوع چهارم، علاوه بر آموزه های فوق، جاودانگی روح و ثواب و عقاب اخروی را نیز میپذیرد. به ادعای کلارک، تمامی انواع دییسم مدرن در انکار وحی مسیحی مشترکند و یکی از تفاوتهای اساسی آنها با ادیان وحیانی، مفهوم شناسی و اعتقاد به وحی الهی است.

    کلیدواژگان: دئیسم، دئوس، دین طبیعی، ربوبیت، وحی، ظهور الاهی، مشیت، کلارک
  • محمد کرمی نیا*، مهدی دشت بزرگی، محمداسماعیل عبدالهی صفحات 137-152

    خواجه نصیرالدین طوسی در آثارش گاه دو رای مختلف در مورد یک مسئله علمی ارایه داده است، یکی بشیوه اهل کلام و دیگری بشیوه فلاسفه. در وهله نخست ممکن است تصور شود که خواجه به ورطه تعارض فرو افتاده است اما تحلیل مباحث نشان میدهد که این تعارضها صوری هستند و در چارچوب نظام کلی اندیشه وی قابل تبیینند. یکی از این موارد متعارض درباره مقوله جوهر است. خواجه در آثار منطقی خود جوهر را همانند حکمای مشاء، مقوله یا جنس الاجناس شمرده اما در تجرید الاعتقاد، جوهر را معقول ثانی دانسته است. مقاله پیش رو به تبیین این چندگانگی مقوله جوهر پرداخته، سپس در مقام داوری، احتمالات ممکن را مطرح کرده و از میان آنها، رایی که بنظر میرسد با واقعیت مطابق است را بعنوان نظر مختار نویسندگان، معرفی مینماید. مقاله با استناد به عبارات خواجه نصیر و در نظر داشتن موقعیت اجتماعی و علمی دوره حیات وی که با هجمه گسترده متکلمان بر ضد فلاسفه مواجه بود، همچنین با توجه به شخصیت متعادل و حق محور و دانش دوست خواجه، نشان میدهد که این تعارض بدوی است نه واقعی. این تحقیق بر اساس پژوهش در آثار خواجه نصیر و بروش کتابخانه یی صورت گرفته است؛ گرچه گاه بضرورت بحث، دیدگاه های شارحان وی نیز مد نظر بوده است.

    کلیدواژگان: تعارض، جوهر، خواجه نصیرالدین طوسی، اساس الاقتباس، تجرید الاعتقاد
  • سعید انواری*، مریم مهدوی مزده صفحات 153-192

    در قرن گذشته (13001399 شمسی) شاهد نهضت دوم ترجمه آثار فلسفی غرب در ایران بودیم. در این کتابشناسی فهرستی از آثار اصلی چهل تن از فلاسفه معروف مغرب زمین از پیش از میلاد تا قرن نوزدهم، که به زبان فارسی ترجمه شده اند معرفی شده است. مترجمانی که آثار فلاسفه کلاسیک را به فارسی ترجمه کرده اند، گاه علاقمند و متمرکز بر یک فیلسوف خاص شده اند و بصورت تخصصی به ترجمه آثار وی پرداخته اند؛ بعنوان مثال، منوچهر بزرگمهر به آثار بارکلی؛ محمدحسن لطفی به آثار افلاطون و فلوطین؛ داریوش آشوری به آثار نیچه؛ زیبا جبلی به آثار مارکس و منوچهر صانعی دره بیدی به آثار کانت توجه نشان داده اند. آثار تعدادی از فلاسفه نیز چندین بار ترجمه شده اند؛ در این میان کتاب چنین گفت زرتشت با چهارده ترجمه مجدد، بیشترین آمار را بخود اختصاص داده است. در مواردی نیز هیچ کتابی از برخی از فیلسوفان معروف مغرب زمین مانند: مالبرانش، اسکوتوس، بوناونتورا و اوکام، به فارسی ترجمه نشده است. در این کتابشناسی، آثار فلاسفه زیر معرفی شده اند: آکویناس، آگوستین، آنسلم، اپیکتتوس، اپیکور، ارسطو، اسپنسر، اسپینوزا، افلاطون، افلوطین، انگلس، اورلیوس، بارکلی، بیکن، پاسکال، پیش سقراطیان، دکارت، روسو، سنکا، شلایرماخر، شلینگ، شوپنهاور، شیلر، فویرباخ، فیشته، کانت، کنت، کیرکگور، لاک، لایب نیتس، لوکرتیوس، مارکس، ماکیاولی، منتسکیو، مور، میل، نیچه، هابز، هگل و هیوم.

    کلیدواژگان: تاریخ فلسفه، کتابشناسی، فلسفه غرب، آثار کلاسیک، ترجمه
|
  • Hossein Kalbasi Ashtari Pages 15-16
  • Ali Fathi Pages 17-52

    The role and influence of delta in theories related to the humanities is unique. Dilthey contrasted the "methodic hermeneutics" with the "positivist method" of the natural sciences. Just as the natural sciences have a single method for themselves, so hermeneutics is a method for the "humanities"; Distinguishing between the natural sciences and the humanities, in order to emphasize its independent identity vis the natural sciences and to show that the nature of the humanities works differently from the natural sciences, he emphasized that the humanities lived or experienced with the world of life. The same "life-world" deals with, and therefore the type of encounter and the way we go to the natural world is different from the type of way we go to the living world and lived life. The natural world is a mechanical world. But the living and living world is a living and dynamic world and requires a different method from the one that exists in the field of natural sciences.In this essay, inspired by the concept of life-world in Dilthey, we have gone to Sadra's philosophy and transcendent wisdom and through his philosophical principles such as principality of being, gradation of being, substantial motion, explanation of the concept of will, evolution of the soul and gradational unity of the knower and the known. We have talked about the concept of "transcendent life" in Sadra's philosophy and have tried to show how, given these principles and concepts, the conditions for the possibility of "transcendent human sciences" can be explained on the basis of transcendent wisdom.

    Keywords: Dilthey, Humanities, Hermeneutics, life-world, Sadra, The Four Journeys, Transcendent Life
  • Mohamad Mohamadinia *, MohamadAli Abdollahi, Hossein Saberi Pages 113-136

    Deism is a philosophical and theological view of God, man, and religion. This article is an attempt to conceptually analyze deism in the seventeenth and eighteenth centuries, through etymology and analytical- descriptive method and seeks to provide a general classification of deism using the Clark classification. The encyclopedic definition of deism is ambiguous and the etymological dictionaries show that in the transformation of the word Deus to Deism, the etymological nuances of this word have not been taken into consideration. In contrast, with Clark's typology, one can better understand the distinction of deism from theism and the different forms of this thinking. Clarke's fourfold classification, as the first comprehensive account of deism, claims that from the first to the fourth type of deism, the affinity and similarity to Christianity gradually increases from the minimum to the maximum. The first type denies the providence of God, while believing in His unity, creation, and knowledge. The second type, while believing in the propositions of the first type of deism, considers physical laws as divine providence, but denies the inclusion of providence over moral laws. According to the third type, God’s all-governing providence is related to the moral perfections of God, and God governs this world with the attributes of justice, goodness and righteousness. The fourth type, in addition to the above teachings, also accepts the immortality and doctrine of reward and punishment. According to Clark, all the four (modern) types of deists do not believe in any Christian revelation. The concept and belief in divine revelation is one of the main difference between deism and revealed religions.

    Keywords: Deism, Deus, Natural Religion, Divine Lordship, Revelation, Divine Revelation, Providence, Clark