فهرست مطالب

حکمت و فلسفه - سال شانزدهم شماره 3 (پیاپی 63، پاییز 1399)

فصلنامه حکمت و فلسفه
سال شانزدهم شماره 3 (پیاپی 63، پاییز 1399)

  • تاریخ انتشار: 1400/03/09
  • تعداد عناوین: 7
|
  • حسین سلیمی، لیلا آهار* صفحات 7-34
    تحلیل پدیده های جهان اجتماعی آن هم برمبنای ایده، هدفی است که این مقاله دنبال می کند. تلاش مقاله بر این است تا نشان دهد ایده ها به عنوان یک عامل تبیینی می توانند در مطالعه مسایل اجتماعی و سیاسی به کار گرفته شوند. ما برای توضیح نقش تحلیلی ایده، نگاهی برساختی تفسیری با محوریت پرسش «چگونه ممکن است؟» به آن انداخته ایم. بر این اساس، انسان متفکر در کانون توجه قرار می گیرد. طبق رویکرد برساختی تفسیری ویژگی هایی در انسان متفکر است که به او امکان برساخت ایده معنامند و سپس اثرگذاری آن را می دهد. این ویژگی ها عبارتند از: 1. ساختار ذهنی انسان 2. ادراک ایده پردازانه در انسان 3. نقش بازنمودی مفاهیم و زبان در انسان 4. علیت در انسان 5. عقلانیت در کنش انسان. این مقاله با توضیح ویژگی های مذکور در انسان نشان می دهد که ایده چگونه می تواند بر پدیده های جهان اجتماعی تاثیر بگذارد. همچنین با فهم چگونگی تاثیرگذاری ایده نشان می دهیم که ایده این قابلیت را دارد که به عنوان عاملی تبیینی برای تحلیل پدیده های اجتماعی، از جمله حوزه سیاست، به کار گرفته شود.
    کلیدواژگان: ایده، رویکرد برساختی تفسیری، انسان متفکر، باور، معنا
  • مسعود الوند* صفحات 35-60
    اصل K در منطق معرفت بیانگر این رویکرد معرفت شناختی است که معرفت تحت استلزام های معلوم بسته است. درتسکی به دو دلیل نشان می دهد که بستار معرفت نمی تواند اصلی راستگو باشد: اول آن که عملگر معرفت در بعضی نتایج منطقی گزاره های مورد باورمان نفوذ نمی کند و دوم اینکه دلیل قطعی باور به یک گزاره  نمی تواند برای باور به استلزامات پر وزن آن گزاره قطعی محسوب شود. بنابراین، اگر همچنان بر پایبندی تمام به بستار معرفت اصرار داشته باشیم، ناگزیر از پذیرش شکاکیت خواهیم بود و راهی جز کنارگذاردن این اصل معرفت شناختی و رد اصل K نیست. اما کنارگذاشتن بستار معرفت و در نتیجه رد اصل K بدین معنی خواهد بود که تمام منطق های موجهه ای که شامل این اصل هستند، نمی توانند نظام های صوری مناسبی برای بررسی استدلال های معرفت شناختی باشند. در این مقاله نشان می دهیم که منطق توجیه، به عنوان منطقی وجهی، ضمن برآوردن نظرات درتسکی، می تواند نظام صوری موجهه مناسبی برای بررسی استدلال های معرفت شناختی باشد.
    کلیدواژگان: بستار معرفت، درتسکی، عملگر معرفتی، دلیل قطعی، منطق معرفت، منطق، توجیه
  • محمود صوفیانی، محمد اصغری، محسن باقرزاده مشکی باف* صفحات 61-86
    انقلاب فرانسه به مثابه نخستین حضور انضمامی فرد مدرن در تاریخ شناخته می شود، جایی که او از برای تحقق حق و آزادی در برابر قدرت مطلق پادشاه می ایستد و خواهان آزادی مطلق است. اما هگل با وجود ستایش های بسیار از این انقلاب به آسیب شناسی و نقد معنای اراده، آزادی و فردیت در نزد آنان می پردازد. هگل در اواخر فصل روح از کتاب پدیدارشناسی، به انقلاب فرانسه و به خصوص عصر ترور می پردازد و در فضای دیالکتیکی خویش با تصور انقلاب از خودآگاهی مطلق، آزادی مطلق، اراده جزیی و اراده عمومی به پیکار برمی خیزد و فهم انتزاعی و توخالی روبسپیر و ملت فرانسه را از این اصطلاحات به اثبات می رساند. هگل در پس این نقد خود به صورت ضمنی، به نقد روسو به عنوان ایجاد کننده پیش زمینه تصور فرانسویان از معنای این اصطلاحات نیز می پردازد. هگل پس از آنکه نتیجه آزادی مطلق و تمامی تعینات آن را تا انتها مورد بررسی قرار داد، به بازتعریف اصطلاحات بنیادین مطرح شده در بخش ترور می پردازد و چگونگی متحقق شدن آزادی و اراده عمومی را در نظام فکری سیاسی خویش به تصویر می کشد. جایی که با نفوذ به درون قدرت و اراده مطلق، نه تنها جزییت فرد را بار دیگر به او بازمی گرداند؛ بلکه امر کلی درون او را از طریق میانجی ها در خارج متحقق می سازد و از این طریق به تعریف دقیق کلی منحصر در فرد نایل می آید و واقعیت خارجی را به صورت پیچیده به درون فرد باز می گرداند.
    کلیدواژگان: هگل، روبسپیر، روسو، اراده ی عمومی، اراده ی جزئی، ترور، وساطت
  • احمد ابراهیمی پور، مالک حسینی* صفحات 87-112
    هرگاه گفته شود که حقیقتی وجود ندارد، این سوال پیش می آید که پس خود این حقیقت وجود دارد یا ندارد؟ به این سوال به دو شکل می توان پاسخ داد. اول این که حقیقتی وجود ندارد، جز این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد (پوچ گرایی مدرن). دوم این که حقیقتی وجود ندارد، حتی این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد (پوچ گرایی پسامدرن). این مقاله پاسخ دوم را با تشریح مصادیق آن واکاوی می کند؛ یعنی نشان می دهد منظور از پوچ گرایی پسامدرن چیست و مصادیق آن در پسامدرنیته کدام اند؟ درحالی که تکثرگرایی می گوید هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد، پوچ گرایی می گوید که مطلقا حقیقتی وجود ندارد و پوچ گرایی پسامدرن می گوید خود این حقیقت هم حقیقت ندارد. پس پوچ گرایی پسامدرن به تعبیر حقیقت باور، خودمتعارض و به تعبیر پوچ گرا خودبازتابی است. پساساختارگرایی از لحاظ معرفت شناختی پوچ گراست، زیرا مدعی است هیچ معرفتی قابل تعمیم و قابل انطباق بر جهان نیست. اما از لحاظ نشانه شناختی احتمالا پوچ گرا نیست، زیرا اصل دلالت را نفی نمی کند. شالوده شکنی برای کسی که پیرو مولف محوری و مرکزمحوری است، پوچ گرایانه و مخرب است اما مفهوم غیاب نزد دریدا مترادف نیستی نیست. پوچ گرایی هسته ای نگران نیستی نهایی توسط یک فاجعه هسته ای است، با این حال برخی معتقدند که پوچ گرایی آسیب زننده نیست. پوچ گرایی پسااستعماری هم نشان دهنده نابودی و نفی هویت سرزمین استعمارزده است و هم نشان دهنده نفی هویت اقلیت های نژادی مثلا سیاه پوستان. پوچ گرایی جنسیتی به نفی جنسیت می پردازد و پوچ گرایی نظریه نابهنجاری، هر گونه بهنجاری جنسی، جنسیتی و هویتی را نفی می کند.
    کلیدواژگان: پوچ گرایی، نیهیلیسم، پسامدرنیسم، تکثرگرایی، پساآخرالزمان
  • خاطره سبحانیان، محمدجواد صافیان* صفحات 113-134

    زندگی انسان به گونه ای اجتناب ناپذیر با محیط زیست و طبیعت پیوند خورده است؛ انسان بر زمین اقامت دارد و بنابراین وابستگی و تعلق او به زمین و موجودات دیگر پیش فرض همه نسبت های دیگر او محسوب می‎شود. اما عمدتا این نسبت به تدریج به صورت نادیده گرفتن یک طرف؛ یعنی محیط زیست و بهره‎وری از آن در جهت خواست طرف دیگر، انسان، درآمده است. این نسبت، نسبتی مبتنی بر تفکر سوژه-ابژه و دیگر بودگی محیط زیست است. ادامه این وضعیت به حیات زمین و همه موجودات آن آسیب جدی خواهد رساند. هیدگر که تاریخ تمدن غرب را تاریخ غفلت از وجود می داند، ریشه های عمیق نسبت کنونی بشر با طبیعت و در نتیجه بحران زیست‎محیطی را در تلقی خاصی از موجودات می داند که بر اساس آن موجودات به متعلقات صرف شناسایی بشری، جهت تسلط بر آنها تنزل یافته اند. هیدگر چنین نسبتی با موجودات و کل طبیعت را نسبتی سوبژکتیو دانسته و می کوشد با طرح مساله وجود و در-جهان-بودن و هم جواری آدمی با موجودات و سکنی گزیدن او در زمین براساس دوستی و نفی دوگانه انگاری، تقابل انسان با طبیعت را منتفی سازد.

    کلیدواژگان: محیط زیست، سکنی گزیدن، سوبژکتیویسم، اومانیسم، حقوق حیوانات
  • علی فتحی* صفحات 135-164
    «واسازی» در تفکر دریدا نه «روش» بلکه به مثابه «رهیافتی» است که کل انگاره های متافیزیکی و سنت فلسفه غربی را از افلاطون تا هوسرل به پرسش می کشد. وسعت نگاه او، مفاهیم دینی را نیز به جهت صبغه متافیزیکی آن شامل می شود. این جستار، نقش اصطلاح «واسازی» و کاربست و تبیین گری آن را در حوزه الهیات نشان می دهد؛ برای این مقصود ضمن اشاره به تفسیرهای بدیلی که واسازی دریدا را با نیست انگاری پیوند داده است و نقد این ادعا؛ با استمداد از شواهد واسازانه تفکر او از قبیل مفهوم هدیه، پارادوکس ایمان، موعودباوری و عدالت کوشیده است از قرابت میان واسازی و امکان تفکر دینی سخن بگوید. با این بیان، در کنار خوانش نیست انگارانه برخی شارحین او، از امکان تفکر دینی در دریدا و نسبت ایجابی واسازی در تحلیل مفاهیم دینی نیز می توان سخن گفت. و وجه ایجابی و سلبی توامانی که در دیفرانس و امکان ناپذیری به مثابه امارات واسازی وجود دارد می تواند راه را برای امکان و فهم گونه ای از الهیات سلبی در تفکر فلسفی دریدا و پرسش از امر قدسی در دوره معاصر باز کند.
    کلیدواژگان: دریدا، واسازی، نیست انگاری، موعودباوری، الهیات سلبی
  • حسین مصباحیان* صفحات 165-188
    هدف این مقاله، طرح و توسعه این مطلب است که مدرنیته وجود ندارد، بلکه مدرنیته ها وجود دارند و چون چنین است صورت بندی نظریه جدیدی در مورد مدرنیته، فراتر از چهارچوب های نظری مدافع اصلی پروژه مدرنیته یعنی یورگن هابرماس ضرورت دارد. چنین رویکردی که ذیل عنوان «تنوع مدرنیته ها» پیش می رود، ضمن توجه جدی به ادبیات انتقادی غیر غربی در مورد پروژه ناتمام مدرنیته هابرماس ،تلاش می کند تا چهار ویژگی اصلی تنوع مدرنیته ها که خود حاصل تنوع فرهنگ ها است را به کمک ادبیات انتقادی غیر غربی مورد بحث قرار دهد. نخست این که، تنوع مدرنیته ها به مثابه آلترناتیوی در مقابل مدرنیته منفرد، نظرگاه های همه شمول تاریخ را عمدتا با ارجاع به تنوع تاریخ ها به چالش می کشد. دوم این که، تنوع و تعدد کارگزاران یا فاعلان مدرن سازی به مثابه امری در توسعه مدرنیته های مختلف مورد توجه جدی قرار می گیرد. سوم این که، مدرنیته می تواند با دیدگاه ها و بصیرت های متفاوتی ظهور کند، تفاوت هایی که خود نتیجه تفاوت های فرهنگی و تفاوت در عاملان و کارگزاران تغییر است. چهارم این که، دیدگاه «تنوع مدرنیته ها»، بی هیچ تردیدی پیوند بین مدرنیته و تمدن را مورد توجه قرار می دهد و یک عامل مهم در تعریف و تشخیص عاملان مدرنیزاسیون را میراث تمدنی ای می داند که پروژه ها بر مبنای آن ساخته شوند و سامان می گیرند، و چون چنین است مطالعه تنوع مدرنیته ها، همزمان یک مطالعه تمدنی نیز هست.
    کلیدواژگان: روشن گری، مدرنیته تک صدا، یورگن هابرماس، همه شمولی، تنوع مدرنیته ها، منتقدان غیر غربی
|
  • Hossein Salimi, Leila Ahar * Pages 7-34
    Analyzing the phenomena of the social world based on the idea is the purpose of this article. The paper attempts to show that ideas as the explanatory factor can be used in the study of social and political issues. To explain the analytic role of the idea, we take a constructivist-interpretive overview of the question "How is it possible?". Accordingly, the thinking human is at the center of attention. According to the constructivist-interpretive approach, it is the qualities in the thinking human that enable him to construct an idea of meaning and then give effect to it. These features include: 1) the human mental structure, (2) the ideographic perception of human, (3) the representational role of concepts and language in human, (4) causality in human, (5) rationality in human action. This article explains how human beings can influence the phenomena of the social world by explaining these characteristics in humans. By Understanding how the idea is influenced we show that the idea has the potential to be used as an explanatory factor for the analysis of social phenomena, including politics.
    Keywords: Idea, Thinking Human, belief, Meaning, Constructivist-Interpretive Approach
  • Masoud Alvand * Pages 35-60
    The K axiom in the logic of knowledge expresses this epistemological approach that knowledge is closed under known implications. For Dretske, for two reasons, the closure of knowledge cannot be tautology: first, the knowledge operator does not penetrate into some of the logical implications of our believed propositions; secondly, the conclusive reasons of belief in a proposition cannot be regarded as a conclusive for believing in the heavyweight implications of the proposition. Therefore, if we continue to insist on full adherence to the closure of knowledge, we will inevitably accept skepticism, and it is no way to exclude this epistemological principle and reject the axiom of K. But the abandonment of the closure of knowledge and, consequently, the rejection of the axiom of K would mean that all the modal logics that comprise this axiom cannot be suitable formal systems for the study of epistemological arguments. In this paper, we show that the logic of justification, as a modal logic, while satisfying Dretske’s views, can be a proper formal modal system for studying epistemological arguments.
    Keywords: closure of knowledge, Dretske, Epistemic Operator, conclusive reason, logic of knowledge, justification logic
  • Mahmoud Sufiani, Mohammad Asghari, Mohsen Bagherzadeh Meshkibaf * Pages 61-86
    The French Revolution is recognized as the first concrete presence of the modern individual in history, where he stands for the realization of right and liberty against the absolute power of the king and wants absolute freedom. But Hegel, despite much praise for the revolution, deals with Pathology and critiques the meaning of will, freedom, and individuality in them. At the end of the Spirit chapter of Phenomenology, Hegel deals with the French Revolution, especially the era of terror and, in his dialectical space, rises to the battle by imagining the revolution from the absolute self-consciousness, absolute freedom, partial will, and general will, and proves Robespierre’ and the French nation’s abstract and hollow understanding of these terms. Hegel, after this criticism, also implicitly deals with Rousseau's critique as the foregrounding of the French conception of the meaning of these terms. After examining the outcome of absolute freedom and all its determinations to the end, Hegel redefines the fundamental terms in the Terror section and illustrates how public freedom and will are realized in his political thought system whereby penetrating into the absolute power and will, not only does the particular return to the individual again, but also realizes the whole inside him through outer mediators, and in this way, coming up with a very precise definition of the whole exclusive in individual and returning the external reality to the individual in a complex way.
    Keywords: Hegel, Robespierre, Rousseau, General Will, Partial Will, Terror
  • Ahmad Ebrahimipur, Malek Hosseini * Pages 87-112
    Whenever it is said there is no truth in place, this question comes up as to whether the truth itself does exist or not? Two answers are offered for this question. First, there is no truth other than the truth that there is no truth (modern nihilism). Secondly, there is no truth even the truth that there is no truth (postmodern nihilism). This paper aims at exploring the second answer by presenting examples of the claim in postmodernism. While pluralism states that there is no absolute truth, nihilism asserts that there is absolutely no truth and that the same truth is not true as well. Hence, postmodern nihilism is self-contradictory based on its realistic interpretations and self-reflective based on its nihilistic interpretations. Post-structuralism is nihilist from the epistemological perspectives because it claims that no cognizance can be generalized and adjusted to the world but it is probably not nihilist in terms of semiotics because it does not deny the principle of implication. Deconstruction is nihilistic and devastative for the authorship-oriented person exercising centralism. Post-colonial nihilism is also indicative of the destruction and disapproval of the identity of the colonialized lands as well as reflective of the denial of the identity of the minority races like the black. Gender nihilism engages in denial of gender and queer nihilism denies any sort of sexual, gender, and identity normality.
    Keywords: nihilism, postmodernism, Pluralism, absurdism, Post-apocalypse
  • Khatereh Sobhanian, MohammadJavad Safian * Pages 113-134

    Human life is inevitably linked with the environment and nature. Water, air, food, etc all are guarantors of the survival of human life and activities on earth. Humans reside on the earth, and so their dependence on the earth and other beings is supposed to be all other proportions of them. But mostly the relation gradually ends up neglecting one side, the environment, and using it as a resource in favor of human on the other side. This relation is based on the dominant thinking of the subject-object and neglect of other environmental values. The continuation of this situation will seriously damage the life of the earth and all beings. Martin Heidegger, a contemporary German philosopher who considers the history of Western thought as a history of neglect of being, believed that the deep roots of the current human relationship with nature and environmental crisis are in the particular perception of beings according to which beings are considered as mere human’s objects for domination of them. Heidegger considers such a relation to beings and the whole of nature as a subjective relation and attempts to solve the problem by means of the question of being and dwelling in the earth on the basis of friendship and the negation of dualism.

    Keywords: Environment, Dwelling, Subjectivism, Humanism, Animals Rights
  • Ali Fathi * Pages 135-164
    In Derrida's thought, "deconstruction" is not a "method" but an "approach" that questions the whole of metaphysical ideas and the tradition of Western philosophy from Plato to Husserl. The scope of his view also includes religious concepts because of their metaphysical nature. This paper shows the role of the term "deconstruction" and its application and explanation in the field of theology. To this end, while pointing to alternative interpretations that link Derrida’s deconstruction with nihilism and critique of this claim and relying on the deconstructive evidence of his thinking, such as the concept of the gift, the paradox of faith, the promise of faith, and justice, it has been tried to speak of the similarity between deconstruction and the possibility of religious thought. With this statement, the metaphorical reading of some of his commentators becomes irrelevant, and the positive and negative aspects that exist in differentiation and impossibility as deconstructive devices can pave the way for the possibility and understanding of a kind of negative theology in Derrida's philosophical thought and questioning of the sacred in the contemporary era.
    Keywords: Derrida, deconstruction, nihilism, Messianism, negative theology
  • Hossein Mesbahian * Pages 165-188
    This paper argues against a singular and definitive notion of modernity and calls for a new formulation of this elusive concept that moves beyond the framework established by its strongest proponent: Jurgen Habermas. In addition to serious consideration and analysis of non-Western critiques of Habermas’ unfinished project of modernity, the approach advocated here seeks to examine four central components of what I shall refer to as “multiple modernities”—components which are themselves the product of cultural diversity. 1) By reference to the multiplicity of cultures and histories, the notion of multiple modernities challenges the concept of universal history. 2) This concept takes into account the multifaceted roles of the various agents involved—in the development of multiple modernities. And because this is so 3) the underlying values of these cultures allow modernity to take on various forms. 4) The concept of “Multiple Modernities” definitively acknowledges the link between modernity and civilization—a link which I argue is a defining feature of the project of any modernity.
    Keywords: enlightenment, Singular Modernity, Jurgen Habermas, Universalization, Multiple Modernities, Non-Western critiques