فهرست مطالب

فصلنامه تاریخ فلسفه
سال یازدهم شماره 4 (پیاپی 44، بهار 1400)

  • تاریخ انتشار: 1400/06/23
  • تعداد عناوین: 8
|
  • دکتر حسین کلباسی اشتری صفحات 15-16

    درباره روابط و مناسبات ایران و فرهنگ ایرانی با اسلام و فرهنگ اسلامی، نوشته‌ها و تحقیقات مختصر و مفصلی در زبانهای فارسی و اروپایی صورت گرفته و میگیرد و البته موضوعی است که نه تنها کهنه نشده و به حد اشباع نرسیده، بلکه همواره بدلایلی، مورد توجه شماری از خاورشناسان و اسلام‌شناسان و ایران‌شناسان قرار دارد. گردآوری و سنجش و ارزیابی این آثار فی‌نفسه کاری است بزرگ و البته با توجه به حجم و دامنه آن، نه کار یک تن، بلکه تنها از عهده گروهی از پژوهشگران برمی‌آید. در میان آثار مشهور در زبان فارسی، بیش از پنج دهه است که از زمان نگارش کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، نوشته استاد مرتضی مطهری میگذرد و هر چند اکنون نیازمند ویرایش و بروزرسانی، بویژه از جهت برخی داده‌های تاریخی است، اما بنوبه خود نشاندهنده دغدغه مهم یکی از اندیشمندان بزرگ معاصر است که به زوایایی از موضوع در زمان تصنیف آن پرتو افکنده است. بجز این اثر، آثار دیگری نیز در دهه‌های اخیر با رهیافتهایی متفاوت نگاشته شده‌اند که بطور خاص بر نقش تشیع و انقلاب اسلامی ایران در تحولات یک قرن اخیر جهان تمرکز دارند. آنچه در این میان برای پژوهشگران فلسفه اهمیت می‌یابد، وضعیت علوم عقلی در منطقه شرق عالم اسلام با محوریت ایران، در این بازه زمانی است. اکنون بی‌اعتباری این سخن برخی مستشرقان و مورخان فلسفه، دایر بر همزمانی مرگ فلسفه در عالم اسلام با مرگ ابن‌رشد، کاملا روشن شده و کمتر کسی است که درباره گسترش خیره‌کننده فلسفه و علوم عقلی، حد فاصل قرن هفتم تا قرن یازدهم قمری و از آنزمان تا امروز یعنی چهارصد سال اخیر، در عالم اسلام و بویژه در قلمرو ایران و شعاع ایران فرهنگی، تردید کند. شاهد بر این معنا تالیف و تصنیف هزاران اثر در علوم عقلی و ظهور ده ها مدرسه و مکتب فلسفی و حکمی در این پهنه و محدوده زمانی، با محوریت ایران و فرهنگ ایرانی است که صد البته جوهر معارف قرآنی و تعلیمات ایمه هدی را در خود جای داده و بمدد آن، به این مقام شامخ دست یافته است. همچنین سخن و تلاش برخی نویسندگان عرب‌زبان در پوشاندن یا حتی انکار سهم ایرانیان در فلسفه، با داعیه‌هایی چون عقل عربی و مانند آن، بیشتر از سر تعلقات ملی‌گرایانه یا اغراض سیاسی است که سستی و بیپایگی آن نیز روشن شده و تقریبا از گردونه گفتمان علمی معاصر خارج افتاده است. با نگاهی به وضعیت کنونی عالم و رویدادهای پرشتاب آن در تمامی سطوح، و بویژه مقایسه وضعیت علوم عقلی میان عمده کشورهای اسلامی از یکسو و ایران از سوی دیگر، نتایج مهمی حاصل میشود که نزدیکترین این نتایج به زمینه‌های ظهور و بروز گرایشهای انحرافی و سلفی و تکفیری در برخی مناطق عالم اسلام بازمیگردد و به اذعان جمهور تحلیلگران سیاسی و اجتماعی، این گرایشها و متعاقب آن، رفتارهای خشونت‌بار و حتی غیر انسانی، عمدتا در بستر انجماد فکری و در غیاب معارف عقلی و فلسفی شکل گرفته و میگیرد. از این جهت، سرزمین ایران هیچ استعدادی برای اینگونه گرایشهای افراطی و سلفی نداشته و ندارد. در دانشگاه هزار ساله الازهر، با آن سابقه درخشان علمی، اکنون نه از تعلیمات فلسفی خبری هست و نه حتی اجازه بحث فلسفی داده میشود و در عوض، به جولانگاه افکار منجمد سلفی و تکفیری و صدور فتواهای آنچنانی بدل شده است. این وضعیت را باید با تحولات مدارس فلسفی شیراز و اصفهان و تهران در چند قرن اخیر و تعلیم و تدریس متون فاخر و اصلی حکمت در مدارس علمیه و دانشگاه‌های کشورمان مقایسه کرد. حاصل آنکه، در روح و ضمیر مردمان این سرزمین ویژگیهایی وجود داشته و دارد که همواره پذیرای خرد و عقلانیت و اجتناب از هر گونه جمود و تصلب نظری و عملی بوده است. با چنین ظرفیت و استعدادی که در اعماق تاریخ این سرزمین قابل جستجو و شناسایی است، اکنون بازخوانی سهم ایران و فرهنگ ایرانی در تاریخ جهان، فارغ از انگاره‌های میهن‌گرایانه و ناسیونالیستی، ضرورت می‌یابد، بویژه آنکه با ظهور انقلاب اسلامی ملت ایران، این مردمان بعنوان ملتی تاثیرگذار و نقش‌آفرین در تمامی سطوح در چهار دهه اخیر در کانون توجه محافل و مراکز علمی و سیاسی جهان قرار گرفته‌اند. این بازخوانی از جهتی ناظر به جستجو در مدارک و شواهد مکتوب و غیر مکتوب و پژوهشهای علمی و میدانی معاصر است و از جهتی ناظر به تاملات و انظار تحقیقی اهل نظر، تا زوایایی از این تاثیر و تاثر را که مغفول مانده است، روشن نمایند.

    کلیدواژگان: فرهنگ ایرانی فرهنگ اسلامی تعامل فرهنگی فلسفه در سرزمین های اسلامی
  • محمود هدایت افزا صفحات 17-40

    رجبعلی تبریزی پس از تحصیلات مقدماتی به سلوک شرعی و تهذیب نفس پرداخته، سرانجام در اصفهان به حلقه درس حکیم میرفندرسکی پیوست. اغلب تذکره‌نویسان به طهارت نفسانی و تمحض تبریزی بر طبیعیات، منطق و فلسفه اذعان دارند و تنها برخی همچون صاحب ریاض العلماء، او و برخی شاگردانش را به عدم تسلط بر ادبیات عرب متهم کرده‌اند. حکیم تبریزی از منتقدان جدی تفکر صدرایی است. او بدین منظور، به بسط ادبیات مشایی، بازخوانی برخی قواعد آن و طرح برخی اصطلاحات نو پرداخت تا بستر تحلیل مسایل جدید در قالب «حکمت نومشایی» فراهم گردد. در عین حال، او چندان به کتابت آموزه‌های خویش اهتمام نمیورزید و بیشتر اوقات وی به سلوک فردی، تدریس معقول و تربیت شاگردان سپری میشد؛ از اینرو برخی شاگردان فاضل وی، ‌ بویژه پیرزاده، قوام‌الدین رازی و محمدسعید حکیم تقریرات دروس حکیم و یادداشتهای علمی وی را تدوین کرده‌اند. رساله اثبات واجب، الاصول الآصفیه، المعارف الإلهیه، مصنفات قوام‌الدین رازی و شرح توحید صدوق قاضی سعید؛ اهم منابع پژوهش در باب مکتب نومشایی حکیم تبریزی بشمار می آیند. در اینباره، گزارشهای اصحاب تراجم و برخی آراء مصححان و پژوهشگران معاصر نیز ارزیابی شده‌اند.

    کلیدواژگان: حکمت نومشائی، تقریرات دروس رجبعلی تبریزی، اثبات واجب، الاصول الآصفیه، المعارف الإلهیه، مصنفات قوام الدین، رازی، شرح توحید صدوق
  • محمدسعید عبداللهی، محمدعلی عبداللهی * صفحات 41-58

    بنا بر نظر برخی از فیلسوفان، بی‌اعتنایی به مسایل تاریخی یکی از ویژگیهای فلسفه تحلیلی در مقایسه با دیگر مکاتب فلسفی است. بهمین دلیل همواره اتهام بیتوجهی به موضوعات تاریخی (تاریخ‌هراسی) را به فیلسوفان تحلیلی نسبت میدهند و آنها را سرزنش میکنند. در طرح و بیان این ادعا، فیلسوفان قاره‌یی و سنتگرا با یکدیگر همداستانند. اما آیا منتقدان فلسفه تحلیلی براهین کافی و قانع‌کننده‌یی برای این اتهام دارند؟ یا اینکه بیتوجهی به تاریخ، ادعایی بیپایه است که برخاسته از تلقی نادرست و شناخت ناکافی از این نهضت فلسفی است؟ در این مقاله درصددیم از سویی ادعا، استدلالها و شواهد منتقدان را برای عدم آگاهی تاریخی در فلسفه تحلیلی روشن کنیم و از سوی دیگر، توجه و دقت در نحوه نگرش فیلسوفان تحلیلی به تاریخ فلسفه و دلایل آنها را بیان نماییم. تاکید ما بر اینست که اولا، باید میان تاریخ‌انگاری ذاتی، تاریخ‌انگاری ابزاری و تاریخ‌انگاری ضعیف تمایز قایل شد. فیلسوفان تحلیلی شاید با تاریخ‌انگاری ذاتی مخالف باشند ولی نوعی تاریخ‌انگاری ضعیف را میپذیرند. ثانیا، تاکید بر تمایز تاریخ مسایل فلسفی از تاریخ فلسفه نباید بمعنای تاریخ‌هراسی یا همسانسازی گذشته و حال تلقی شود.

    کلیدواژگان: فلسفه تحلیلی، تاریخ فلسفه، فلسفه قاره یی، متافیزیک، تاریخ هراسی
  • سید محمد موسوی *، سید عباس حکیم زاده خرد، محمدرضا گرگین صفحات 59-86

    مطابق قاعده امکان اشرف که نزد قاطبه فیلسوفان مسلمان پذیرفته شده، تقدم ممکن برتر بر ممکن فروتر در نظام ایجاد، ضروری است. با توجه به برخی قراین تاریخ تحول اندیشه فلسفی در جهان اسلام، نخستین بار در حکمت اسلامی، شیخ اشراق به توضیح و اثبات این قاعده و توجه به ابعاد و لوازم آن پرداخته، هرچند رگه‌هایی از محتوای این قاعده در سخنان ارسطو نیز یافت میشود. پس از سهروردی، حکمای دیگری همچون میرداماد و صدر‌المتالهین در مکتب فلسفی اصفهان و علامه طباطبایی در دوره اخیر، برای اثبات این قاعده براهینی اقامه کرده‌ و نتایج زیادی را بر آن مترتب دانسته‌اند. در جستار حاضر ابتدا براهین حکما بر اثبات این قاعده گزارش میشود و سپس به سیر تاریخی آن میپردازیم. نکته قابل اعتنا در این تحلیل آنست که هر چند مضمون اصلی قاعده از بیانی صحیح برخوردار است و بروشنی با موازین فلسفی مطابقت دارد، اما نمیتوان آن را قاعده‌‌یی جدید در فلسفه بشمار آورد بلکه در حقیقت، بیانی مصداقی از اصل سنخیت میان علت و معلول است.

    کلیدواژگان: انوار مجرد، علیت، سنخیت، امکان اشرف، ممکن اخس
  • قاسم پورحسن درزی*، علی پیری صفحات 87-120

    یکی از مهمترین و دقیقترین مسایل در فلسفه معرفتی فارابی، پرسش از ادراک و نسبت آن با نفس، عقل و ارتقاء وجودی است. فارابی در گسستی آشکار از ارسطو، نظریه منفعل بودن نفس در ادراک را بچالش کشیده و نفس را خالق ادراک دانسته است و بدین ترتیب بنیاد نظریه فعال بودن نفس را پیریزی کرده است. این دیدگاه در ادامه سنت فلسفی اسلامی بر آراء تمامی فیلسوفان، از ابن‌سینا تا علامه طباطبایی، تاثیرگذار بوده است. فارابی ادراک را با ظهور و حضور که عمدتا در فلسفه سهروردی و ملاصدرا مورد بحث است، پیوند داده و از منظر هستی‌شناسی ادراک دفاع کرده است. خلاقیت نفس در ادراک، مراتبی دانستن ادراک و معرفت، التفات به حیث ظهوری و وجودی معرفت، تفطن به دهشی بودن معرفت در کنار اهمیت دادن بنیادین به ادراک حسی، نقد معرفتهای غیریقینی و طرح دیدگاهی بنیادین در باب معرفت یقینی، و بالاخره فرایندی تلقی کردن ادراک، از ابتکارات فلسفی فارابی محسوب میشود. در نوشتار حاضر بنحو تطبیقی کوشش خواهیم کرد مسئله ادراک و سرشت آن در اندیشه فارابی را با نگاهی به آراء سایر فیلسوفان مسلمان بررسی کرده و اهمیت منظر فارابی در باب ادراک را بتصویر بکشیم.

    کلیدواژگان: فارابی، ادراک، حضور و ظهور، تجرید و تقشیر، یقین ادراک و هستی
  • آرمین منصوری*، عباس ایزدپناه صفحات 121-142

    مقاله حاضر درصدد بررسی ارزش علمی فلسفه اولی از دریچه معرفت‌شناسی کانت و علامه طباطبایی است. کانت بعنوان فیلسوفی که جهتگیریهایش متاثر از علوم دیگر بوده و بسبب شرایط زمانه، تحت تاثیر دو مکتب تجربه‌گرایی و عقلگرایی قرار داشته است، سعی میکند اختلاف میان این دو مکتب را حل کند و با تکیه بر قضایای ترکیبی‌ پیشینی به این اختلافات پاسخ میدهد و در نهایت با این مبنا که معرفت اولا، از راه تجربه حسی حاصل میشود و ثانیا، این معرفت فقط مختص پدیدارهاست، به این نتیجه میرسد که در عین اینکه متافیزیک نباید انکار شود، بلحاظ معرفت‌شناختی، امکان وجود گزاره‌های علمی فلسفه اولی وجود ندارد. اما علامه ‌طباطبایی با این مبنا که غیر از معرفت حسی، معرفت عقلی محض نیز قابل اثبات است و معرفت علاوه بر پدیدار شامل ذات هم میشود، فلسفه ‌اولی را چه بلحاظ روش برهانی آن و چه بلحاظ موضوع و مسایل آن، دارای ارزش معرفتی میداند و آن را در قله تمام دانشهای بشری مینشاند و تمام گزاره‌ها و دستاوردهای آن را صددرصد یقینی و علمی قلمداد میکند.

    کلیدواژگان: فلسفه اولی، معرفت شناسی، معرفت عقلی، تجربه، کانت، علامه طباطبایی
  • فاطمه کوکرم*، عبدالله صلواتی، عین الله خادمی صفحات 143-162

    قیامت در زبان رایج و بعقیده همگانی، صرفا ناظر به قیامت آفاقی است که جزییات آن در ادیان الهی بیان شده است. اما عارفانی همانند سیدحیدر آملی با تفسیر انفسی از قیامت، گونه های متنوعی از قیامت را ترسیم و تبیین کرده اند؛ قیامتهایی که بیشینه آنها با مرگ ارادی در ارتباط است. پرسش اصلی نوشتار حاضر اینست که از منظر سیدحیدر آملی، مرگ و انواع قیامت چه ارتباطی دارند؟ یافته های این پژوهش عبارتند از: 1) سیدحیدر قیامت را به قیامت آفاقی و انفسی تقسیم میکند و هرکدام از آنها را دارای دو قسم صوری و معنوی میداند و هر یک از اقسام صوری و معنوی را به صغری، وسطی و کبری تقسیم کرده است؛ به این ترتیب، او از دوازده قسم قیامت نام میبرد. به بیان دیگر، قیامت انواع گوناگونی دارد که بیشینه آنها با مرگ ارادی در ارتباط است و آدمی باید به مرگ ارادی بمیرد تا بتواند قیامتهای گوناگون را شهود کند. 2) مرگی که آملی از آن سخن گفته است موجب امتداد انسان میشود، او را از انحصار زندگی این‌جهانی بیرون آورده و گسترده-تر میکند و آفاق را بروی وی میگشاید و به حیاتش، خودش و نگاهش، وسعت میبخشد؛ انسانی که بدنبال مرگ ارادی نیست و حیات این‌جهانی دارد، بتعبیری انسانی کوتاه‌قامت است. 

    کلیدواژگان: قیامت، اقسام قیامت، تحلیل هستی شناختی، مرگ ارادی، سید حیدر آملی _
  • محمود صیدی صفحات 163-178

    مسئله تناهی ابعاد از قدیمیترین مباحث فلسفه طبیعی است که نتایج آن وارد حوزه فلسفه الهی نیز شده است. سوال اینست که ابعاد عالم و هر یک از اجسام طبیعی محدود و متناهی است یا نامحدود و نامتناهی؟ ارسطو نخستین فیلسوفی است که در تاریخ فلسفه به بررسی این مسئله پرداخته و نامتناهی بودن ابعاد یک جسم و عالم طبیعی را ممتنع دانسته است. ابن‌سینا نیز بپیروی از ارسطو، ابعاد جسم را متناهی میداند و براهین سه‌گانه تطبیق، مسامته و سلمی را برای اثبات این نظریه بیان میکند. فخررازی که مهمترین منتقد ابن‌سینا در تاریخ فلسفه است، در این مسئله نیز انتقاداتی بر نظریه ابن‌سینا وارد میداند. در این پژوهش اثبات میشود که اکثر اشکالات فخررازی در اینباره ناشی از خلط ذهن با خارج و مغالطه میان احکام مقولات نه‌گانه با مقوله کم متصل است.

    کلیدواژگان: تناهی، نامتناهی، ابعاد، ابن سینا، فخررازی
|
  • Mahmoud Hedayatafza Pages 17-40

    Rajab‘alī Tabrīzī became involved in religious wayfaring and purification of the soul after his preliminary studies and, finally, joined the classes of Ḥakīm Mīr Fendereski. Most biographers acknowledge Tabrīzī’s inward purification and mastery over physics, logic, and philosophy, and only a few of them, such as the writer of Riyāḍ al-‘ulamā and some of his students, have accused him of not having mastery over Arabic literature. Ḥakīm Tabrīzī, who lived about 30 years after Mullā Ṣadrā, was one of the serious critics of Sadrian thought. In doing so, he expanded the Peripatetic literature, reinterpreted some of its principles, and introduced a number of new terminology so that a cradle could be provided for the analysis of new problems within the framework of Neo-Peripateticism. However, he did not try to record all his teachings in writing and spent most of his time on individual wayfaring, teaching intellectual sciences, and training his students. Therefore, some of his knowledgeable students, particularly Pirzādeh, Qawām al-Dīn Rāzī, and Muḥammad Sa‘īd Ḥakīm, transcribed his teachings and scientific notes. The treatise of Ithbāt al-wājib, al-Uṣūl al-aṣfīyah, al-M‘arīf al-ilāhīyyah, Muṣannafāt-i Qawām al-Din Rāzī, and Sharḥ-i Tawḥīd Ṣadūq by Qāzī S‘aīd comprise the most important research sources on Ḥakim Tabrīzī’s neo-Peripatetic school of philosophy. The reports of translators and the ideas and theories of some contemporary editors and researchers have also been evaluated in this paper.

    Keywords: Neo-Peripatetic philosophyclass notes of Rajab‘alī TabrīzīIthbāt al-wājibal-Uṣūl al-aṣfīyahal-M‘arīf al-ilāhīyyah Muṣannafāt-i Qawām al-Din RāzīSharḥ-i Tawḥīd Ṣadūq
  • MohammadSaeid Abdollahi, MohamadAli Abdollahi * Pages 41-58

    According to some philosophers, not heeding historicity is one of the characteristics of analytic philosophy in comparison to other philosophical schools. That is why analytic philosophers are always being accused of ignoring historicity and blamed for this charge. Continental and traditionalist philosophers are unanimous in this regard. However, the question is whether the critics of analytic philosophy can support this accusation with sufficient and convincing arguments, or whether not taking heed of history is a baseless claim rooted in an incorrect perception and insufficient knowledge of this philosophical movement. This paper is intended to explain the critic’s claims, arguments, and proofs as to historical ignorance in analytic philosophy, on the one hand, and to describe the attention and accuracy invested in analytic philosophers’ view of history of philosophy and their arguments. The authors emphasize that, firstly, one must distinguish between essential, instrumental, and weak types of historicity. Analytic philosophers might reject essential historicity but accept a kind of weak historicity. Secondly, an emphasis on the distinction of the history of philosophical problems from history of philosophy should not be understood in the sense of anti-historicity or equating the past and presence.

    Keywords: analytic philosophyhistory of philosophycontinental philosophymetaphysicsanti-historicity
  • Seyyed Mohammad Musawy *, Seyyed Abbas Hakimzadeh Kherad, MohammadReza Gorgin Pages 59-86

    According to the principle of the possibility of the nobler, which is accepted by all Islamic philosophers, the priority of superior possible over lower possible in the system of making is necessary. Given the existing evidence in the history of the evolution of philosophical thought in the world of Islam, Suhrawardi was the first Islamic philosopher who explained and demonstrated this principle and paid attention to its dimensions and concomitants, although there are some traces of the content of this principle in Aristotle’s words. After Suhrawardī, some other philosophers such as Mīr Dāmād and Mullā Ṣadrā in the philosophical school of Isfahan and ‘Allamāh Ṭabāṭabā’ī in the contemporary period presented some arguments to prove this principle and referred to several of its consequences. Here, the authors initially report the philosophers’ arguments for demonstrating this principle and then discuss its historical development. The noteworthy point of this analysis is that, although the main content of this principle has been correctly phrased and clearly corresponds with other philosophical principles, it cannot be considered a new principle in philosophy. It is, rather, another form of the principle of the commensurability of the cause and effect.

    Keywords: immaterial lightscausality commensurability possibility of the noblerinferior possibility
  • ghasem porhasan * Pages 87-120

    One of the most important and accurate problems in Fārābī’s epistemological philosophy is the question of perception and its relationship with the soul, reason, and ontological promotion. In sharp contrast to Aristotle, Fārābī challenges the theory of the passivity of the soul in perception, considers the soul to be the creator of perception and, in this way, founds the theory of the soul as an active agent. This theory has influenced the ideas of all the philosophers after him in the field of Islamic philosophy, from Ibn Sīnā to ‘Allamāh Ṭabāṭabā’ī. Fārābī connects perception with manifestation and presence, which are mainly discussed in the philosophical schools of Suhrawardī and Mullā Ṣadrā and defends it from the view point of ontology. Some of Fārābī’s innovations include acknowledging the creativity of the soul in perception, granting a graded nature to perception and knowledge, paying attention to the emergent and ontological mode of knowledge, understanding the generous and giving nature of knowledge alongside attaching fundamental importance to sense perception, criticizing non-certain types of knowledge and presenting a fundamental view regarding certain knowledge and, finally, introducing perception as a process. Following a comparative approach, the present study examines the problem of perception and its nature in Fārābī’s philosophy, while considering the views of other Muslim philosophers, and portrays the significance of his theory of perception.

    Keywords: Fārābīperceptionpresence, manifestationabstraction, gradednessperception, beingcertainty
  • Armin Mansouri *, Abbas Izadpanah Pages 121-142

    The present study investigates the scientific value of philosophia prima from the epistemological perspectives of Kant and ‘Allāmah Ṭabāṭabā’ī. As a philosopher whose standpoints were under the influence of other sciences and, due to the conditions of his time, he sided with both empiricism and rationalism, Kant tried to solve the conflicts between these two schools relying on apriori synthetic propositions. Finally, he argued that, firstly, knowledge is acquired through sense perception and, secondly, it is limited to phenomena. Hence, he concluded that, while metaphysics cannot be denied, the existence of scientific propositions of philosophia prima are not epistemologically possible. Nevertheless, based on the ideas that, apart from sensible knowledge, pure rational knowledge can also be demonstrated, and that knowledge includes not only phenomenon but also essence, ‘Allāmah Ṭabāṭabā’ī believed that philosophia prima enjoys epistemological value in terms of its demonstrative method, subject, and problems. He places it on the top of all human sciences and considers all of its propositions and achievement to be certain and scientific.

    Keywords: philosophia primaepistemologyrational knowledge experienceKant‘Allāmah Ṭabāṭabā’ī
  • Fatemeh Kookaram *, Abdullah Salavati, Einollah Khademi Pages 143-162

    Resurrection commonly refers to objective resurrection, the details of which have been explained in divine religions. However, some gnostics such as Sayyid Ḥaydar Āmulī have presented and elucidated different types of resurrection based on spiritual and subjective interpretations of this concept. He refers to some resurrections which are mostly connected with voluntary death. This study mainly focuses on the question of what the relationships between death and different types of resurrection are. The findings of the investigation indicate that Sayyid Ḥaydar Āmulī divides resurrection into objective and subjective types and then divides each into two formal and spiritual categories. Later he classifies each formal and spiritual form into minor, middle, and major types and; hence, refers to 12 types of resurrection. In other, words, in his view, resurrection is of various types, most of which are related to voluntary death. He maintains that Man should die a voluntary death in order to witness different forms of resurrection. The findings of this study also show that the death Āmulī discusses leads to Man’s continuity; frees them from the limits of this-worldly life; expands their worldview; opens new horizons before them, and grants depth to their life, their selves, and their insight. A human being who does not seek a voluntary death and lives a worldly life is, in a sense, a dwarf or insignificant person.

    Keywords: Resurrectiontypes of resurrectionontological analysisvoluntary deathSayyid Ḥaydar Āmulī
  • Mahmoud Saidiy Pages 163-178

    The finitude of dimensions is one of the oldest problems of natural philosophy, the consequences of which have entered the realm of divine philosophy. The question is whether the dimensions of the world and each natural body is finite and limited or infinite and limitless. Aristotle was the first philosopher who studied this problem in the history of philosophy and ruled out the infinity of the dimensions of bodies and the natural world. In the same view, Ibn Sīnā maintained that the dimensions of body are finite and presented the three-fold arguments of correspondence, parallelism, and hierarchy in order to demonstrate this theory. Fakhr al-Dīn Rāzī, who is the most important critic of Ibn Sīnā in the history of philosophy, advanced some criticisms against this theory of Ibn Sīnā. This study proves that most of Fakhr al-Rāzī’s misconceptions in this regard originate in mixing the mind with the outside and the principles of the nine-fold categories with the category of quantity.

    Keywords: finitudeinfinitudedimensionsIbn SīnāFakhr al-Dīn Rāzī