آرشیو دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲، شماره ۵۷۲۸
صفحه آخر
۸
پیاده رو

منزل های بهار بی نشان است!

امید مافی

سماور زغالی به جوش آمده بود. بوی ماهی دودی مطبخ را پر کرده بود. ما بی صبرانه چشم انتظار عمو نوروز بودیم تا از راه برسد، کنار سفره هفت سین چمباتمه بزند، سکسکه سرکه را در فراخنای نوروز به فال نیک بگیرد و قلب های شکسته را با نوبرانه های بهار سودا کند! آن سوتر از آشیانه ما، پیرزنی در حوالی هشتاد سالگی، صورتش را بند انداخته، موهایش را گوگوشی زده و حیاط محقرش را آب و جارو کرده بود. همو که با ناخن های مانیکور و جبین بوتاکس زده، در روزهای استیلای گرانی، نان نارگیلی را در ظرفی چشم نواز چیده و برای رسیدن عمو نوروز بی تابی و بی قراری می کرد. سرنوشت ما و زنی واله، انگار درهم تنیده شده بود، که پیش از آمدن عمو نوروز هر دو پلک هایمان سنگین شد و اسیر خواب ناز، خواب نما شدیم تا به وقت حضورش خرناس بکشیم و از عطر تنش غافل شویم. تا مسافر عزیز، مایوس از ملاقاتی رمانتیک، جنگی کوکب ها را در باغچه هایمان بکارد، نامه ای بالای سرمان بگذارد و با رفتنش تحسر را برای فوج فوج درنای درنگ کرده، رقم بزند. حالا چند قرن از آن سال تحویل گذشته و ما قامت افراخته بهار را در درازنای یک فصل فلاکت بار، به خاطر می آوریم و خود را شماتت می کنیم که در کریدورهای سبزرنگ، آنی از عالیجناب نوروز باوقار غافل شدیم و از انقیاد رستگاری سرباز زدیم تا عمری با شنیدن بوی توپ، انگشت به دهان بمانیم؟

اینک اما در معرکه ای شگفت انگیز، هم ما و هم پیرزن بیش فعال، برای ربیع بق کرده و بیغ، اسپند دود می کنیم و چشم هایمان را به ضرب چوب کبریت باز نگه داشته ایم تا در هنگام پاگشایی بهار، جیره روزانه مان را از دستانش بگیریم. دنیا را چه دیدید. شاید این بار پیرزنی که طره های زلفش را زیر روسری اش جمع کرده و لچک زیبایش را به سبزه ها گره زده، مسافر رسته از شتا را وادار کند، شباب از کف رفته اش را برگرداند تا دگرباره به مثابه عالم پیر، جوان شود و زیر بوته های کوچک، دنبال بذر بهار برگردد. ما نیز خیره به شیرازه پاشیده گیتی، به صدای پای غوک ها گوش سپرده ایم، بلکه با ورود عمو نوروز به این خانه و چشم چرانی اش، به لطف ضرباهنگ بربط، بر ملالت و ملامت تفوق یابیم و سه چهار فریم عکس آنالوگ با بهاران بگیریم.

دوست داشتنت

پیراهن نازکی ست

که آرام از روی بند

بر می دارم

بهار بهانه های برنایی!