آرشیو سه‌شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۱، شماره ۳۵۶۳
فرهنگ و هنر
۵

تکیه شعر

دکتر محمود اکرامی فر

حسین، مرد همیشه، هنوز مظلوم است

از آن دمی که شکستیم پا به پای چگور

سکوت ریشه دوانیده در صدای چگور

نشسته گریه به چشمان بی ریای همه

و خنده دست تکان می دهد برای همه

شکسته پشت درختان باغ در باران

نشسته خانه ما بی چراغ در باران

در انزوای چه فصلی زمین پراندوه است؟

چه رفته است که گویند خنده مکروه است؟

زمان اگرچه گذر کرد و عمر می ساید

هنوز بوی تبر از درخت می آید

***

درخت اگرچه نبوده ست آشنای تبر

ولی شده ست به صد حیله مبتلای تبر

به جرم داشتن سایه، جرم سرسبزی

هنوز می رسد از باغ ها صدای تبر

میان کوچه رگبرگ های توتستان

زمان گذشت ولی مانده ردپای تبر

خدا کند که ببینیم عاقبت یک روز

درخت را که نشسته ست در عزای تبر

***

منم که در قدم گلفروش می میرم

سر بریده خود را به دوش می گیرم

مپرس این که چرا نوجوان مان پیر است

مپرس این که چرا گریه ام سرازیر است

کسی رسید و خبر از غروب یاران داد

دوباره دست دلم را به دست باران داد

شبی که چهره گل ها غبار غم دارد

دلم برای شکستن چه چیز کم دارد؟

قبیله ای که به درد طناب می خوردند

و حق خون خدا را چو آب می خوردند

از آن کویر عطش خیز آب را بردند

به بزم باده سر آفتاب را بردند

چنین که می گذرد روزگار معلوم است

حسین مرد همیشه هنوز مظلوم است