آرشیو سه‌شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱، شماره ۳۵۶۷
صفحه آخر
۲۰
مناسبت روز

در سکوت بقیع

عبدالرحیم سعیدی راد

کمر نخل های مدینه شکسته است. پرنده ها از آواز مانده اند. تمام راه های منتهی به بقیع خمیده اند. خون در رگ های مردانگی یخ بسته و رنگ از رخ تمام سجاده ها پریده است.

رودهای زلال از حرکت مانده اند. آه از دست آنهایی که مایه شرمساری بشریت اند.

در سوگ عظیم چهارمین امام، هیچ صدایی جز شیون فرشتگان از قطعه خاموش بقیع به گوش نمی رسد. حتی آسمان هم قفس پرنده هایی شده است که آشیانه خود را گم کرده اند.

ای زینت عبادت کنندگان!

در غروب جانگداز عاشورا، درست از لحظه ای که آتش خیمه ها فروکش می کرد، با این که در تب می سوختی، رسالت عظیم تو آغاز شد.

قبل از هر چیز کودکانی را که ستارگان گمشده صحرا شده بودند، جمع کردی.

خودت از درون می گداختی اما سایه امن مهربانی ات به سر همه غنچه های نوشکفته می رسید.

آه چقدر سخت و سنگین است اسارت. آن هم راهی شدن با کاروانی که یک خورشید و هفتاد و دو ستاره را به شام می برد.

چقدر سخت است این که خودت دریای درد باشی و ببینی صبورترین بانوی عالم، سرش را به چوبه محمل می کوبد!

اما هر کلمه کوبنده از خطبه هایت در شام، تیری بود که چشم های ستم را نشانه می رفت.

با این حال وقتی رسول صبح از تو پرسید: در کجا بیشتر سخت گذشت؟ ناله سردادی: الشام... الشام... الشام.

ای سجاده نشین آسمانی!

اشک های زلالت بر سجاده ابر، خورشید شدند و درخشیدند. نور شدند و واژه واژه باریدند تا «صحیفه سجادیه» از پشت میله های زندان طلوع کرد. و مگر می شود شعاع نور را زندانی کرد.

این است که بعد از قرن ها هنوز هم این کتاب آفرینش شوق پرواز را در دل های بیدار زنده می کند.

حالادر سکوت شهدای بقیع که از هر فریادی رساتر است آرمیده ای اما کلمات دعاهایت روشنی بخش دل های مومنان است.