آرشیو سه‌شنبه ۴ تیر ۱۳۹۲، شماره ۲۷۱۰
کتاب
۱۰

معرفی و نقد مجموعه داستان «من ژانت نیستم»

منظری از شهر

محمد سالاری

مجموعه داستان من ژانت نیستم داستان آدم های امروز و دیروز و فردا است. سر راست تر اینکه ما این شخصیت ها را از مکان هایشان می شناسیم. وقتی از مکان در داستان حرف می زنم صرفا بحث موقعیت یا مکان داستانی نیست. بلکه دقیقا بومیت مکانی را مد نظر دارم. در رمان اولیس جیمز جویس مکان جزیی و چه بسا یکی از شخصیت های داستانی است. مکان جان دارد. ما در آنجا طبق شنیده ها منظری از شهر را در پس زمینه اتفاق ها می بینیم که امروزه همین مکان تبدیل به جاذبه توریستی شده است. حیف از اینکه این رمان همچنان به فارسی چاپ نشده است و طبق شنیده ها ترجمه یی از آن در کشوی میز کار یکی از مترجمان خوب کشورمان خاک می خورد.

در اولیس درست در عین اینکه داستان برگرفته از ذهن است اما مکان واقعی است. در «من ژانت نیستم» هم چیزی که مرا گرفت مکان ها بودند. در داستان داریوش خیس زیر طاقی کتابخانه ملی رشت داستانی است که اگر گذارم به رشت بیفتد حتما به زیر این طاقی خواهم رفت و اگر یادم باشد این داستان را آنجا دوباره خوانی خواهم کرد و از مکان داستانی لذت دیداری فرای تخیل هم خواهم برد. قصد اغراق در این مورد را ندارم. اما ادبیات ما این نوع نگاه به مکان را کم دارد. تهران شهر به این بزرگی را در نظر بگیرید. 12 میلیون نفر تویش زندگی می کنند و دریغ از یک داستان یا رمان که تصویری بدهد که ما را بکشاند به کافه یی، به چهارراهی یا پاساژی. بماند که ما مردمان رمان خوانی نداریم. به هر سو مجموعه داستان از لحن و زبان و شخصیت پردازی خوبی برخوردار است و حتی جاهایی سعی بر استفاده از کلمات داستانی جدیدی کرده که خواننده تازه کار را شاید دچار لکنت کند ولی نشان از دستاورد کلمه یی دارد در ادبیات ما.

نکته یی که باید به داستان ها ایراد گرفت همانا اغراق نویسنده در شخصیت هایش است. لزومی ندارد که شخصیت لمپن را شیفته اپرا نشان دهیم. سر راست تر اینکه داستان ها چیزی کم دارند که نویسنده می خواهد با سبقه فرهنگی دادن به شخصیتش آن را جبران کند. در اینجا اغراق در شخصیت های حاشیه یی شهر لزومی ندارد. بلکه باید واقع گرایی کنیم و شخصیتی را بپردازیم که برگرفته از متن اجتماع و باورپذیر باشد.