آرشیو پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۲، شماره ۲۸۹۷
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

مثل فیلم هالله

سروش صحت

مرد حدودا سی و یکی، دو ساله یی جلوی تاکسی نشسته بود و از پنجره بیرون را نگاه می کرد. راننده مسن بود و آهسته می راند. هوا خوب بود و همه چیز آرام و دلچسب بود... مزدای سفیدی که خانم جوانی راننده آن بود از کنار تاکسی ما گذشت. مرد جوان سرش را از پنجره دور کرد و با دقت بیشتری به مزدا که دور می شد نگاه کرد و داد زد: «آقا لطفا اون ماشینو تعقیب کنید» راننده گفت: «چی؟» مرد گفت: «هرچی بخوای بهت می دم برو دنبال اون ماشین» راننده خندید و گفت: «این حرف ها مال فیلماس... تعقیب چیه؟» مرد گفت: «می شه یه کم تندتر برید؟» راننده گفت: «نه» مرد گفت: «راننده اون ماشین عشق تموم زندگی من بود... رفتم خارج گمش کردم.» راننده گفت: «ای داد و بیداد» مرد گفت: «ای داد و بیداد یعنی چی؟... یه ذره گاز بدین» راننده گفت: «رفت... تموم شد.» مرد جوان گفت: «نمی ذارم... نمی ذارم تموم بشه» و از تاکسی پیاده شد و شروع به دویدن کرد. راننده داد زد: «کیفت... کیفتو جا گذاشتی» ولی مرد جوان نشنید و دور شد. راننده گفت: «مرده شور این زندگی رو ببرن، چیزی رو که گم کردی دیگه گم کردی... نمی تونی پیداش کنی» دو، سه دقیقه بعد مرد جوان را دیدیم که از کنار خیابان به طرف ما می آمد. راننده بوق زد. مرد جوان به طرف تاکسی آمد. راننده پرسید: «رسیدی بهش؟» مرد گفت «بله... معلومه» مرد کرایه اش را داد کیفش را گرفت و رفت. راننده گفت: «انگار گاهی وقت ها هم می شه چیزی را که گم کردی پیدا کنی... خداییش این هم تند دوید.» مردی که عقب تاکسی کنار من نشسته بود گفت «نه بابا دروغ می گفت...

نرسیده بهش.»