آرشیو چهارشنبه ۵‌شهریور ۱۳۹۳، شماره ۵۷۲۸
صفحه آخر
۲۴
حوالی فرهنگ

خونه مادربزرگه، هزارتا قصه داره!

یزدان سلحشور

زمانی بود که بچه ها به سینما نمی رفتند. زمانی بود که در اکثر خانه ها تلویزیون نبود و تلویزیون جعبه جادویی ای بود که پشت ویترین مغازه های بالای شهر که آن موقع، مغازه های توپخانه و بهارستان بود، می شد دیدش. زمانی بود که بچه ها در کوچه جمع می شدند و یکی که وضع پدرش بهتر بود برای بقیه، «قصه شب» رادیو را تعریف می کرد که از رادیوی نفتی قدیمی خانه شان که قد تلویزیون های 20 اینچ حالابود، شنیده بود و آن وقت، بچه ای که پدرش کارمند بود، پز می داد که همان قصه را از رادیوی توشیبای قد دیوان حافظ شنیده، که با قصه آن رادیوی نفتی فرق داشته و بهتر بوده! این ها را که می گویم، زیاد هم قدیمی نیستند و مال چند سالی قبل از سال 57 اند که برای بچه هایی که مدرسه نمی رفتند هنوز قصه هایی که مادربزرگ ها تعریف می کردند، مهم ترین رویداد زندگی شان بود و وقتی که به مدرسه می رفتند، به کلاس چهارم ابتدایی نرسیده، کتاب محبوبی که زیر نیمکت ها یواشکی خوانده می شد، امیر ارسلان نامدار بود بنابراین این بچه ها مشکلی نداشتند که تا به کلاس پنجم برسند، شعرهایی که از حافظ و سعدی و نظامی و فردوسی از حفظ دارند، 10 برابر فارغ التحصیلان دوره های دکترای فعلی باشد!

الان البته، همه چیز فرق کرده و قهرمانان کمیک استریپی جای پهلوانان قصه های مادربزرگ را گرفته اند و آنچه حفظ می شود، جملاتی است که تند تند خوانده می شوند و به آن ها می گویند ترانه های رپ مجاز و دیگر در حافظه حتی نوجوانان ما، از شعرهای حافظ و سعدی و نظامی و فردوسی اثری نیست. چگونه به اینجا رسیدیم؟ بسنده می کنم به یک جواب که سید احمد وکیلیان نویسنده و پژوهشگر حوزه ادبیات و فرهنگ عامیانه، به این سوال داده: «متاسفانه آموزش و پرورش، کودکان و نوجوانان را در دوران معاصر به چالش کشیده و رسانه های ایرانی و جهانی، آن طور که باید و شاید برای کودکان برنامه ریزی انجام نمی دهند در صورتی که در گذشته، مادربزرگ ها تجربه های خود را به فرزندان و نوه ها انتقال می دادند و آنها هم سعی می کردند از جاده درست فرهنگ انحراف پیدا نکنند.»