آرشیو دوشنبه ۲۶ امرداد ۱۳۹۴، شماره ۳۳۱۸
سیاست
۳
تاریکخانه

شاگردم قالب پنیری دید

شهرام شهیدی

مشتری از دوستان قدیم مرحوم آقا بزرگ بود. گفت: خدارحمت کند آقاجان تان را. عکاس خوبی بود. آرتیست بود. یادش به خیر یکی از آن بنزهای معروف به بنز معماری را انداخته بود زیر پاش و می زد به دل طبیعت. بنز سوار بود از اولش هم. گفتم: شما لطف داری به ما. شاگرد جدیدی آورده ایم که کارش خوب است اما زیاد حرف می زند. همین طور که دنبال عکس های شش در چهار خانم جوانی می گشت، گفت: پدر جان، بنز، سواری آن وقت ها حسن بود اگر الان اون خدابیامرز زنده بود مدام به ما می گفتند صلاحیت هیچ کاری نداری. بنز که هیچی، حتما می گفت به درد غاز چراندن می خوری.

نمی دانم این شاگرد ما این همه خاطره از کسی که ندیده را از کجایش درمی آورد؟ دوست آقابزرگ جواب داد: البته همان بهتر که بنز سوار نشوی. کسی که سوار بنز شود از حال ما که خبر ندارد. حساب ما چقدر شد؟ گفتم قابل شما را ندارد. ناقابل است. چهل و هفت هزار تومان. دست کرد این جیبش آن جیبش. گفت: انگار پول همراهم نیست پسرم. می دهم عصری یکی از نوه ها برای تان بیاورد. مشکلی نیست؟ صدای موسیو شیطان را از تو تاریکخانه شنیدیم که گفت: آدم سوار بنز شود بهتر از این است که سوار دیگران شود. تو اصلانوه داری که می گویی پول را می دهی نوه ات بیاورد؟ به دوست آقاجان خیلی برخورد. گفت ایشان کی باشند؟ گفتم: یک شاگردی ما داریم تقلید صدا می کند بی ادب است. گفت: حقا که آن بالایی ها درست توصیه کرده اند که باید برخورد محکم در تایید صلاحیت ها انجام شود. این جواز کسب شما را کی صادر کرده نمی دانم؟ همین طور کتره ای جواز دادن نتیجه اش این می شود. حالامی دهم مغازه تان را پلمب کنند که دست تان بیاید باید به مشتری احترام گذاشت. شاگرد جدیدمان که نمی داند چی را باید کجا بگوید یکهو گفت: اوستا ببین تو روزنامه چی چاپ کرده؟ اینجا از قول هاشمی نوشته یک عده تنبل و یک عده تندروی بی ترمز همیشه به ما آسیب رساندند. چشم غره من هم فایده نداشت. فعلاتا رسیدن بازرس صنف فعالیت شاگردمان به حالت تعلیق درآمده. برای اینکه بیکار نباشد داده ام صد بار از درس های «دو مرغابی و لاک پشت» و «زاغکی قالب پنیری دید» رونویسی کند تا بفهمد نباید بی موقع حرف زد.