آرشیو یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، شماره ۲۱۳۳۷
معارف
۶

عاقبت صبرسیدهاشم حداد

منبع: کتاب روح مجرد/ علامه طهرانی

سید هاشم حداد از بزرگترین عرفا و بهترین شاگرد آیت الله سیدعلی قاضی بود که در این دنیا به مقام «تجرد برزخی» رسیده بود. مادر زن حاج سیدهاشم یکی از زنان نیرومند، پرخاشگر و تندخو بود و بسیار سیدهاشم را اذیت می کرد.

سیدهاشم روزی به خدمت علامه قاضی می رسد و می گوید: «آزار زبانی و کارهای مادر زنم بی حد شده است و صبر من نیز تمام؛ می خواهم که اجازه بدهید زنم را طلاق دهم.»

ایشان فرمودند: آیا همسرت را دوست داری؟

گفتم: بله.

فرمودند: زنت نیز تو را دوست دارد؟

گفتم: آری.

فرمودند: هرگز راه طلاق نداری! برو و صبر پیشه کن! تربیت تو به دست مادر زنت می باشد.

جریان گذشت و بنده طبق دستور استاد عمل می کردم؛ تا اینکه یک شب تابستانی که خسته و گرسنه و تشنه به منزل آمدم؛ مادر زنم از شدت گرما لب حوضچه نشسته و بر روی پاهایش آب می ریخت.

با ورود من، ناسزا و فحش شروع شد. بنده هم تا این وضعیت را دیدم، داخل اتاق نرفتم و از راه پله ها به سوی بام حرکت کردم. ولی او دست بردار نبود صدایش همین طور بلند و بلندتر می شد؛ حتی همسایه ها نیز می شنیدند، تا اینکه صبرم تمام شد. کلام استادم در مقابل دیدگانم بود. بی آنکه جوابی بدهم، به پائین آمده از خانه خارج شدم.

در کوچه و خیابان بدون هدف و ناراحت می گشتم؛ ناگهان حالتی نورانی پیش آمد و دری بر رویم باز شد؛ دیدم من دو تا شده ام، یکی سیدهاشمی که مورد ناسزا و فحش واقع شده و دیگری من که بسیار عالی و مجرد می باشم و نه ناسزا به او گفته شده و نه به او می رسد.

این اولین تجردی بود که در کربلابرایم پیدا شد و این در برایم باز نشد مگر به خاطر تحمل و صبر و اطاعت از استاد، که اگر نبود، آن غمناکی ها و پریشانی ها همچنان بود.