آرشیو دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶، شماره ۶۶۲۵
صفحه آخر
۲۴
عکس نوشت

مراسم خاکسپاری «اهورا» کودک 2/5ساله گیلانی

اهورای غمگین سرزمین مادری

الهه خسروی یگانه

مادر بودن دردناک است. توی این سرزمین دردناک است. صبح چشم باز می کنی و می بینی خبر آمده بچه ای کشته شده است. بچه چه کسی؟ مگر مهم است؟ داغ پشت داغ می ریزد روی سرمان. مثل سرب مذاب. هنوز از بهت خبر ستایش درنیامده، جنازه آتنا می ماند روی دست مان. با اندوه او دست به گریبان می شویم که تصور تشنگی بنیتا توی جهنم ماشین رها شده زیر آفتاب، تکه تکه مان می کند. اسم بچه های مان هر بار تیتر اخبار می شود، اما با مرگ، با تجاوز، با درد.

دیگر چه اتفاقی باید بیفتد که به یاد بچه ها بیفتیم؟ چه چیزی قانونگذار و مجری قانون را تکان می دهد؟ با این تنوع جنایت و تجاوز و مرگ دردناک، دیگر چه کم داریم که فکری نمی کنیم؟ این زن، که این طور سوگوار بر سر قبر اهورای دو ساله نشسته است، مادرش نیست. مادربزرگش هم نیست. آنها کمی جلوترند. اسباب بازی هایش را بغل کرده اند و فریاد می زنند. این زن، فقط مادر است. مادری که می داند داغ فرزند یعنی چه. می داند عذاب کشیدن یک بچه دو ساله چه معنی دارد. چه شکلی است. همین کافی است تا این طور روی زمین بنشیند و اندوه تمام جهان را با اشک هایش بیرون بریزد. این همه آدم انگار حواس شان نیست زمین پر شده از اشقیا و صدای بچه ها به هیچ جا نمی رسد.

صدای بچه هایی که قرار است آینده این خاک را بسازند اما کدام آینده؟ چه فردایی؟ وقتی امروزشان این طور به ناتوانی و غم پیچیده است. یا می میرند، یا زیر دست پدر و مادری که انگار هیچ دغدغه شان را ندارند پرپر می زنند. خبر خودکشی های شان از گوشه وکنار می رسد. همین دیروز خبر رسید که دو دختر نوجوان از روی پلی در اصفهان خودشان را پرت کرده اند. چه کسی از خودش می پرسد در ذهن کوچک شان چه می گذشته؟ چه کسی خودش را بابت این پوچی و ناامیدی مسئول می داند؟ تکلیف ما با این همه سوال چیست؟ تکلیف ما با این بچه ها چیست؟