آرشیو پنجشنبه ۱۱ امرداد ۱۳۹۷، شماره ۶۸۴۲
ایران جمعه: ته نشین
۱۸

ازدواج فلسفی تخیلی

محمدعلی بهشتی (طنزنویس)

روز اولی که سر کلاس نشستیم استاد پرسید اگر روانشناسی نمی خوندین چی می خوندین؟ یکی از دخترهای کلاس گفت استاد من عاشق فلسفه ام و انتخاب اولم هم فلسفه بوده اما به دلایلی الان دارم روانشناسی می خونم. با اینکه به عشق در یک نگاه اعتقاد نداشتم اما عاشقش شدم. عاشق فلسفه که بود، خیلی خاص هم که رفتار می کرد. تو نگاه دوم سوم به چشم همکلاسی هم با کمالات بود. دیگه چی می خواستم؟ تصمیم گرفتم بعد از کلاس سر صحبت رو باهاش باز کنم. شنیده بودم وقتی می خواین با آدم تازه ای آشنا بشید در مورد چیزهایی حرف بزنید که بهش علاقه داره تا صحبت ادامه پیدا کنه. به خودم گفتم از کتاب های فلسفی شروع می کنم، حتما کلی حال می کنه و می شینه کلی حرف می زنه واسم. اسم ساده ترین کتاب های فلسفه رو سرچ کردم و با عرض سلام و ادب نزدیکش شدم. فهمیدم هنوز کتاب فلسفی خوندن رو شروع نکرده و فقط عاشقشه! عشقش به فلسفه پاک پاک بود. من هم که عاشق عشق های پاک. گفتم خب ولش کن رنگ مورد علاقه ات چیه؟ تا گفت آبی گفتم واای لعنتی ما چه قدر شبیهیم! بعد از ازدواج سر اینکه اسم پسر اولمون سقراط باشه یا ارسطو دعوامون شد! الان هم مهرش رو گذاشته اجرا. فردا دادگاه اولمونه. آخه سقراط لعنتی؟!