آرشیو یکشنبه ۲۱ امرداد ۱۳۹۷، شماره ۲۱۹۷۶
فرهنگ: مقاومت
۸

یک شهید، یک خاطره

مریم عرفانیان
تواضع

توی جبهه هر کاری که از دستش برمی آمد و می دانست لازم است انجام می داد. گاهی نقشه پل ها، راه ها و خاکریزهایی را که می کشید می دیدم؛ ولی هیچ وقت در مورد کارش صحبت نمی کرد! در جریان کارش نبودیم و برادری هم نداشت که با ایشان همراه باشد و بیاید از او تعریف کند.

یک بار متوجه شدم به ساعتش تیرخورده! پرسیدم: «ساعتت چی شده؟»

مثل همیشه گفت: «من که کاری انجام نمی دهم، همین طوری پشت جبهه هستم...» و از جواب دادن طفره می رفت.

بعد از شهادت دوستانش گفتند بهمن ماه 64 که در ساعات اولیه عملیات فاو، ام الرساس سقوط می کند؛ او علی رغم آتش شدید دشمن به آن جزیره می رود و از عملکرد گروه هائی که مسئولیتشان را به عهده داشت خبر می گیرد. در زیر آتش شدید عراق قصد داشته آن طرف آب و سوی شهر فاو برود که ترکشی به طرفش می آید و دستش را با عنوان دفاع روی سر می گذارد. ترکش به دستش خورده و وارد صفحة ساعت می شود که او را به اورژانس منتقل می کنند. دکترها با تعجب می بینند ترکش از صفحة زیرین ساعت عبور نکرده و تنها یک جراحت سطحی به وجود آورده است! دست رضا را پانسمان می کنند و او بلافاصله به فاو برمی گردد. آن وقت با همکاری لشکر امام علی(ع) کار کانال کشی و راه سازی را ادامه می دهد.

دوستانش دربارة پل هایی که او ساخته بود توضیح دادند. حتی توی دفترچة خاطراتش هم یک سری از کارهایی را که انجام داده بود، نوشته بود و تازه فهمیدیم پل خیبر را رضا ساخته است!

*خاطره ای از شهید حمیدرضا شریف الحسینی
*راوی: طاهره شعرباف نوروزی، مادر شهی