آرشیو یکشنبه ۱ مهر ۱۳۹۷، شماره ۵۲۰۷
زندگی
۱۳
کودکانه

آن که گفت آری؛ آن که گفت نه!

الهام امجدیان

در جمع مهمانان نشسته ایم. پسر جوان صاحبخانه به کودک بازیگوش و پر از شادی و نشاط می گوید: عمو! بدو بیا بغلم. پسر توجه نمی کند.

مادرش ناراحت می شود. اخم می کند و می گوید: «مگر عمو صدایت نکرد چرا نرفتی؟»

پسر مضطرب می شود و زیر لب می گوید: «دوست نداشتم بروم.» و مادر تشر می زند: «دوست نداشتم یعنی چی! هرچی بزرگ ترت گفت فقط بگو چشم!» و پسر پیش عمو رفت.

سن سالاری و اطاعت پذیری محض کودک در همه روابط و همه جا ادامه می یابد و کودک حق نه گفتن ندارد.

چند سال بعد پسر یازده ساله شد. پر انرژی و زیبا. مثل هر روز غروب برای خرید نان تازه بیرون رفت، اما دیر به خانه برگشت. هراسان و آشفته. گریه می کرد. به زور راه می رفت و سرش پایین بود. نگاه های پدر و مادرش آزارش می داد. پدر سکوت کرده بود. می ترسید فکری که می کند درست باشد. تصویر تیترهای صفحات حوادث روزنامه ها و شبکه های اجتماعی در ذهنش می چرخید. مادر فرزند را در آغوش گرفت تا آرام شود و ماجرای دیر آمدن و ناراحتی او را بداند. درست بود. پسرش مورد آزار و اذیت همسایه جوانشان قرار گرفته بود. این بار، پدر و مادر به عنوان بزرگ تر درمانده شده بودند و کاری از دست شان بر نمی آمد. مادر فقط گریه می کرد و مدام می گفت: چرا رفتی؟

پسر هق هق کنان گفت: «خودتان همیشه می گویید بزرگ تر هر چی گفت فقط بگو چشم.»

ذهن مادر را صداهایی پر کرد که نمی دانست از کجا می آیند؛ «نه گفتن را به پسرت یاد بده. نه گفتن یاد گرفتنی است. نه گفتن یک مهارت زندگی است. نه گفتن حق هر کودک است. بچه ها نباید از نه گفتن خجالت بکشند.»

پدر به مقاله ای فکر می کرد که دیگر خیلی به کارش نمی آمد. مقاله ای درباره حقوق و تکالیف کودکان و نوجوانان بود؛ این که باید در کنار آموزش تکالیف و وظایف به فرزندانمان، حقوق آنها را بشناسیم و به آنها هم یاد بدهیم. مثل حق شادی، بازی، آموزش، بهداشت و حق نه گفتن و چیزهای دیگر.

حالا پدر و مادر مجبور بودند به چیزهای دیگری فکر کنند: پزشکی قانونی، نیروی انتظامی، روانپزشک کودکان، مدد کاراجتماعی و....