آرشیو سه‌شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۷، شماره ۳۳۵۵
اندیشه
۸
مرور

فلسفه و روان درمانی

الگوهای علی درک پریشانی ذهنی - شامل الگو هایی است که سروکارشان با سازوکار و فرایندهای به ظاهر معیوب درون و ذهن مغز است - نتایجی به دست می دهند که لزوما با پزشکی مبتنی بر شواهد همخوانی ندارند. هنوز دانسته های ما درباره علل و عوامل پریشانی ذهن بسیار ناچیزند. از این رو، از اواخر قرن بیستم فلسفه تحلیلی به عنوان راهی برای فهم ذهن و درمان روان مورد توجه قرار گرفت. در این دوران بود که خاستگاه روان درمانگر از روان شناسی بیش از پیش به فلسفه تغییر یافت و به همین ترتیب «فلسفه درمانی» رواج یافت. کتاب «ویتگنشتاین و روان درمانی» تلاشی است از این منظر برای درمان ناراحتی های روانی. جان هیتون، نویسنده کتاب، که خود روان درمانگر است در اثر خود با تبیین ارتباط فلسفه با درمان روان تلاش می کند به درک سنتی از پریشانی ذهنی برگردد. او تلاش می کند نشان دهد که در حوزه درمان نباید به انجام کشفیات جدید در مورد ذهن و رفتار و روابط پرداخت، بلکه باید توجه را به چگونگی معنی دار بودن یا نبودن معطوف ساخت و این موضوع را به افراد گوشزد کرد. ماهیت عقل، سلامت عقلانی، چگونگی کارکرد ما با کلمات به نحوی که معنادار باشند یا بی معنی، مضامین اصلی و بنیادی کتاب اند.

نویسنده در کتاب مواجهه ای از دو متفکر بزرگ، تاثیرگذار و هم عصر اهل وین ویتگنشتاین و فروید خلق می کند. ویتگنشتاین با دیدگاه های فروید درباره تفسیر رویاها مخالف بود و به طور کلی تبیین تاریخی وی را از نمادها بی معنا می دانست. هانس گئورگ گادامر یکی از چهره های مهمی است که روی نویسنده تاثیر داشته و مطالعه آخرین نوشته های ویتگنشتاین را به او توصیه کرده است. هیتون می گوید در دهه 1980 دریافتم که برخی فیلسوفان تحلیلی، تحت تاثیر ویتگنشتاین، به موضوع درمان علاقه مند می شوند. هیتون معتقد است در گفتگو درمانی نشان می دهیم که افراد تصویرهای مبهمی از منطق و استدلال برای خود ایجاد کرده اند، چراکه تفکر از نظر آنها منحصرا جنبه مقابله ای پیدا کرده و به صورت موافقت یا مخالفت درآمده است. بنابراین جای تعجب نیست اگر تلاش کنند از قید آن آزاد شوند. او با پیروی از ویتگنشتاین و سایرین توجه خود را به این موضوع معطوف می کند که چگونه یاد می گیریم معنا و منطق را تشخیص دهیم. اگر به روشی بسیار غیرمنطقی بزرگ شده باشیم، ممکن است تصاویری از منطق برای خودمان به وجود بیاوریم و آنها را باور کنیم. تصویر منطق به معنی شناختن و تصدیق آن نیست. تصاویر را خودمان خلق می کنیم، و این تصاویر صرفا می توانند محدودیت های منطق و استدلال را نشان دهند. به همین دلیل ایده منطق به ایده ای مقابله ای تبدیل می شود.

یکی از اهداف کتاب پیش رو اثبات این واقعیت است که روان درمانی زمانی بهترین نتیجه را خواهد داشت که درمانگر مانند آینه عمل کند و هیچ آموزه، تشخیص و «باید» جزم اندیشانه ای نداشته باشد. آینه صرفا هرچه را رو به رویش قرار دارد منعکس می کند و چیزی را تعیین نمی کند. بنابراین، درمانگر هم نباید چیزی را تعیین کند. درمانگر برای اثبات چیزی تلاش نمی کند، نه در پی اثبات برخورداری اش از تکنیک یا نظریه ای خاص است و نه تلاشی برای اثبات برخوردارنبودنش از آنها می کند. وقتی بیمار ببیند آنچه می گوید در درمانگر همچون آینه بازتاب می یابد، می تواند درمانگر را به مثابه آینه به رسمیت بشناسد. تحقق این شرایط بسیار سخت است، زیرا هم درمانگر و هم بیمار صاحب نظریات، دیدگاه ها و تکنیک هایی اند که به آنها تعلق خاطر دارند و بنابراین طبق آنها نیز عمل خواهند کرد.

یکی دیگر از اهداف این کتاب آن است که نشان دهد چگونه سردرگمی درباره کارکرد واژه ها خیالات باطلی ایجاد می کند که ما را به بند می کشند. این موضع نه فقط برای افرادی که به دنبال کمک اند، بلکه برای جامعه ای نیز که پذیرای خیال باطل است تاثیرات مخربی به همراه دارد. نویسنده با تمرکز بر کاربرد واقعی نشانه ها، به دنبال راهی برای تضعیف «خودکامگی» این باور است که فرایندهای درونی ذهنی علل افکار و رفتارهایمان هستند. این باور نادرست مبتنی بر این تصور است که واژه هایی مانند فکر، باور، شهوت، نیت و احساس به حالات، ابژه و فرایندهای موجود در جهان درونی ذهن یا مغز اشاره دارند که علت رفتار محسوب می شوند و در نتیجه این باور تصور می کنیم که جستجوی ناخودآگاه یا مغز به رهایی از تعارض های ذهنی می انجامد. این تصویر به دلیل فهم محدود کننده ما از زبان به وجود می آید. در این تصویر به روش های مختلف کاربرد کلمات و بافتاری که کلمات در آن استفاده می شوند توجه نشده است.