آرشیو چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، شماره ۲۳۵۶۸
فرهنگ مقاومت
۷
یک شهید، یک خاطره

نماز در سینما!

گردآورنده: مریم عرفانیان

یک روز عصر، من و علی و چند نفر از دوستان به سینما رفتیم. قبل پیروزی انقلاب، برای دیدن فیلم توی سالن تجمع زیادی می شد. و مردم مقداری معطل می شدند. وقتی سالن سینما خالی می شد، کمی طول می کشید تا آنهایی که منتظر بودند وارد شوند. معمولا زن های بی حجاب و سرلخت تنهایی یا همراه شوهرانشان به سینما می آمدند و کنار هم، به تماشای فیلم می نشستند. آن روز، من و علی و دوستانمان مجبور بودیم چنددقیقه ای منتظر تمام شدن فیلم بمانیم. علی که انگار تازه چیزی یادش آمده بود، رو به یکی از دوستان گفت: «من هنوز نماز نخوندم.»

دوستمان گفت: «خب! عیبی نداره، حالا که می خواهیم بریم فیلم رو ببینیم. اینجا هم که نمازخونه و مسجد نداره...»

- نخیر، باید نمازم رو بخونم.

هر چه سعی کردیم قانعش کنیم که بعدا قضای نمازش را بخواند و فعلا برای دیدن فیلم به سالن برویم، بی فایده بود! دوباره گفت: «من این حرف ها سرم نمی شه، باید نمازم رو بخونم...»

و رفت تا وضو بگیرد. وقتی برگشت، وسط سالن شلوغ انتظار، به نماز ایستاد. مرد و زن، با تعجب نگاهش کردند. حتی بعضی با تمسخر او را به همدیگر نشان می دادند. من و دوستان اما به خودمان می بالیدیم که چنین رفیقی داریم...

خاطره ای از شهید علی اسدالله زاده هروی

راوی: حسن ارفعی دوست