آرشیو پنجشنبه ۷ تیر ۱۴۰۳، شماره ۵۷۹۷
دیدگاه
۷
تیتر اول

یک تریلوژی درباره نگهبانان زندگی

اسماعیل خلیلی

برای ایرانیان معاصر نام «هلاکو» همردیف کسانی چون چنگیز است و یادآور خاطره هجوم مغول؛ هجومی که تا همین امروز جامعه و تاریخ ایران نتوانسته اثرات ویرانگر آن را ترمیم کند؛ همچنان که اصولا در طول چندهزاره هجوم اقوام بیابانگرد به مراکز تمدنی، به ویرانگری و کشتار انسان ها منجر شده است. نام دستگاه امنیتی رژیم نازی برای میلیاردها انسان یادآور جنایت، سبعیت، ویرانگری و کشتار، برای میلیون ها تن خاطره مستقیم سال های وحشت و مرگ و رنج، و برای میلیون ها انسان نیز گورهایی بی نام و نشان در گستره ای عظیم از دریای ژاپن تا سراسر اوراسیا است. همانطور که کیش شخصیت صاحب منصبان و ایادی رژیم های توتالیتر و ایدئولوژیک در یک و نیم و سده اخیر در همه جهان موجب چنین جنایاتی شده است. موقعیت خطیر نیز صفتی است که بسیاری از لحظات تاریخ معاصر ایران را توصیف می کند: لحظاتی چون لحظه فریب لطفعلی خان زند که منجر به نجات آغامحمدخان قاجار و سلطنت قاجاریان شد؛ جنگ های روس و ایران (بر خلاف خواست عباس میرزا) که منجر به عهدنامه های گلستان و ترکمانچای و از دست رفتن سرزمین و جمعیتی بالغ بر 10 درصد ایران آن زمان شدند؛ جنگ هرات که منجر به جدایی افغانستان از ایران و از دست رفتن حدود 26 درصد از سرزمین و جمعیت ایران (بالغ بر 40 درصد ایران کنونی) شد. سرانجام دو جنگ اول و دوم جهانی و همه مصایب و بالایی که اثرات آنها نیز تاکنون زدوده نشده اند.

سرنوشت «زندگی» در میان جنگ صحرانوردان، اشغالگران مسلط و حشاشین

ابوجعفر محمدبن محمدبن حسن (خواجه نصیرالدین) طوسی (1274-1201م) ، فیلسوف، متکلم، فقیه، ستاره شناس، اندیشمند، ریاضیدان، منجم، پزشک، عارف و معمار ایرانی که هنگام حمله هلاکو در «قلعه الموت» و همراه اسماعیلیان بود، آنان را تشویق کرد که با نوه چنگیز به مذاکره بپردازند. طی مراحلی الموت و دیگر قلاع اسماعیلی به تصرف هلاکو درآمدند و خواجه نصیرالدین نیز در شمار مشاوران هلاکو قرار گرفت.

وی در پیشگیری از خونریزی و کشتار در نبرد میان لشکر هلاکو با اسماعیلیان نقشی درخور ایفا کرد. در این باره که وی در پایاندهی به خلافت عباسی نقش داشته، مورخان هم عصر او ابراز نظر نکرده اند؛ اما رشیدالدین فضل الله در جامع التواریخ حکایتی را نقل کرده که در آن به نقش خواجه نصیر پرداخته است. پس از رشیدالدین دیگر مورخان نیز چنین تاثیری را برشمرده اند. از حیث جامعه شناسی تاریخی اما مساله بسیار مهم نقش او و کسانی مانند او در میانه جنگ هایی است که در یک سوی آن قبایل صحرانورد و اشتهای سیری ناپذیر تصرف و استیلا قرار داشتند، در سوی دیگر ایدئولوگ ها و ایدئولوژی های خونریزی مانند اسماعیلیان و در سوی سوم دستگاه استیلای خلفای بغداد با چندین سده استیلا بر جان و مال بخشی وسیع از مردم آسیا. «مساله» این نبود که کدامیک از این نیروهایی که تاریخ را میدان خونریزی خود قرار داده بودند، بر حسب مدعیات خود کمتر یا بیشتر درست می گویند؛ مساله سرنوشت زندگی هایی بود که در این میان پایمال و تمدن هایی که نابود می شوند و انسان هایی که چه در این تمدن ها و چه حتی در اردوی صحرانوردان و ایدئولوژی ها، یا اکثرا به قتل می رسند یا از حیثیت انسانی آنها چیزی جز شمشیرهای خونچکان باقی نمی ماند. گزینه کسانی چون خواجه نصیرالدین طوسی و هزاران هزار تن دیگر در طول تاریخ ایران پس از قیام مزدک تا همین امروز، دفاع و صیانت از «جان» از «نفس زندگی» و از عاملی بود که می تواند به پاسداشت زندگی بپردازد، یعنی از تمدن و فرهنگ.

سرنوشت «زندگی» در میانه خونریزی، فساد و تباهی ایدئولوژیک

اسکار شیندلر (28 آوریل 1908 - 9 اکتبر 1974) یک صنعتگر آلمانی بود که در طول فعالیت اقتصادی خود، قبل، در حین و پس از جنگ جهانی بارها ورشکست شد. وی در سال 1936 به «آبور» (Abwehr)، سرویس اطلاعات نظامی آلمان نازی پیوست. دو سال بعد برای عضویت در حزب نازی درخواست داد و در سال 1939 رسما به حزب نازی پیوست. او از قبل از عضویت در حزب تا اواخر جنگ دوم جهانی به جاسوسی برای آلمان نازی در چکسلواکی و لهستان مشغول بود. در سال 1939، او یک کارخانه ظروف میناکاری در کراکوف، لهستان، خریداری کرد که در اوج خود در سال 1944، حدود 1750 کارگر، که 1000 نفر از آنها یهودی بودند، مشغول به کار بودند. ارتباطات او با آبور و نیز ورماخت به او کمک کرد تا از کارگران یهودی خود در برابر تبعید و مرگ در اردوگاه های کار اجباری نازی ها محافظت کند. در ژوئیه 1944، آلمان در حال شکست در جنگ بود. اس اس شروع به بستن شرقی ترین اردوگاه های کار اجباری و تبعید زندانیان باقی مانده به سمت غرب کرد. بسیاری در آشویتس و اردوگاه کار اجباری گروس-روزن به قتل رسیدند. شیندلر، فرمانده اردوگاه کار اجباری کراکوف-پلاسزوو را متقاعد کرد که به او اجازه دهد تا کارخانه خود را به استان بوهمیا و موراویا منتقل کند. بدین ترتیب کارگرانش را از مرگ حتمی در اتاق های گاز Aus نجات داد. گفته می شود انگیزه آغازین شیندلر برای حفظ کارگران یهودی در کارخانه خود، ارزانی دستمزد آنها بوده، اما سپس تصمیم گرفت که تا می تواند از مرگ آنها جلوگیری کند. در تمام این مدت روش شیندلر ترکیبی بود از دیپلماسی، چاپلوسی و رشوه دادن به نازی ها، به خصوص از طریق اهدای کالاهایی که فقط در بازار سیاه قابل تهیه بودند. با گذشت زمان، مجبور شد به مقامات نازی رشوه های بزرگ تر و اقلامی نایاب و گرانبهاتر بدهد. او برای جلوگیری از اعدام کارگرانش تا پایان جنگ جهانی دوم به رشوه دادن به مقامات اس اس ادامه داد. طی این مدت چندین بار در مظان ارتباط با یهودیان قرار گرفت و دو بار نیز دستگیر شد؛ اما با همان روش خود توانست از مهلکه بگریزد. در پایان جنگ توانست برای فرار از چنگ قشون روسیه خود را به نیروهای امریکایی برساند و به سوییس برود؛ در مه 1945 که به باوریا رفت، تمام دارایی خود را صرف رشوه و خرید کالاهای بازار سیاه برای کارگرانش کرده و در افلاس کامل بود، اما توانسته بود جان 1200 تن را از مرگ حتمی نجات دهد. علاوه بر ارتش متفقین، هزاران تن در اروپای آن دوران، از جمله در نیروی مقاومتی که دوگل رهبری می کرد، با ارتش هیتلر می جنگیدند. می توان دریافت «مساله» انضمامی شیندلر این نبود که ارتش هیتلر شکست بخورد؛ مساله این بود که او «وظیفه» خود را چه می داند و «نتیجه» فعل او چقدر اخلاقی و متضمن اصول و عواطف انسانی اوست.

سرنوشت «زندگی» در بحران گذار میان دو دوران و هنگامه سقوط یک کشور

محمدعلی فروغی دردشتی (1254 - 5 آذر 1321) ملقب به ذکاءالملک، نویسنده و سیاستمدار ایرانی بود که در دوره قاجار، چند بار وزیر، دو بار نماینده مجلس شورای ملی و یک بار رییس دیوان عالی تمیز (دیوان کشور) شد. در دوره پهلوی، سه بار به عنوان نخست وزیر، چندین بار به عنوان وزیر، موسس فرهنگستان و از موسسان دانشگاه خدمت کرد. فروغی از فعالان و مبارزان مهم انقلاب مشروطه در ایران بود؛ چندین زبان را خوب می دانست، از دانش وسیع درباره تاریخ و ادبیات ایران برخوردار بود و از معدود ایرانیانی بود که وجوه گوناگون مدرنیته از هنر، ادبیات و معماری، تا فلسفه و سیاست و تا علم و فناوری را به نیکی دریافته بود؛ در عین حال با تمام وجود درصدد حفظ ایران بود؛ نه تنها حفظ میراث فرهنگی و تمدنی، بلکه تعامل فرهنگی و تاریخی با جهان مدرن، به نحوی که ایرانیان بتوانند این جهان را در درون خود نیز تجربه کرده، در غنای فرهنگ و تمدن شان بهره بگیرند و صاحب کشوری در تراز جهانی باشند. اثر فروغی درباره تاریخ فلسفه غرب با عنوان «سیر حکمت در اروپا» هنوز در شمار منابع معتبر به زبان فارسی است. از مشارکت آغازین فروغی در مشروطیت تا نقش قابل توجه او هم در تداوم نوع حکومت و هم در انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی، از فعالیت های سیاسی فروغی برای ایجاد مبانی دولت ملت مدرن در ایران بوده است. این مهم تنها از طریق خود سیاست دنبال نشد؛ نقش بی بدیل فروغی در تدوین مبانی نهادمندی قانون، از جمله «آیین دادرسی»، آیین نامه مجلس شورای ملی و همه اموری که نهادمندی اعمال اراده مردم را ممکن می سازند، در کنار توجه بی بدیل به مبانی فرهنگی اعمال اراده عمومی (که مستلزم توسعه آموزش و پرورش و... است) نشان از ژرفای اندیشه ای می دهد که شاید بیش از هر ایرانی دیگری، به «ضروریات اجتماعی» حکومت واقف بوده است. شاید بتوان گفت هنوز هم کمتر کسی را می توان یافت که این ضروریات اجتماعی را دریافته باشند. گستره فعالیت های فروغی از تصحیح کلیات سعدی و ایجاد و ترمیم آرامگاه فردوسی و سعدی و حافظ تا نمایندگی ایران در جامعه ملل پس از جنگ جهانی اول، درک ضرورت دانشگاه تا مشارکت در سازماندهی نیروهای مسلح، توجه به امکانات واقعی و موجود برای تعیین نوع حکومت تا مذاکرات منجر به حفظ تمامیت ارضی ایران در هنگامه جنگ دوم جهانی و نیز منع کشورهای پیروز جنگ از مداخله برای تغییر حکومت ایران و صدها فعالیت دیگر را شامل می شوند. این گستره حکایت از دانشی تقریبا منحصر به فرد اما بیش از آن حکایت از بینشی ویژه دارند که «چیزی» را در ایران حفظ کرده که در منازعه ایدئولوژیک نه تنها قابل محافظت نبود، بلکه قطعا ویران می شد: فرهنگی که بتواند جامعه را حفظ کند و جان آدمیان را وجه المصالحه دعواهایی قرار ندهد که گرچه هر یک به نوبه خود جایی در تاریخ دارند و شایسته توجه اند، اما در مقام نزاع، شرط امکان جامعه را نقض می کنند. بی شک این سخن بدان معنا نیست که تحت هر شرایطی مصالحه ارجح است؛ این سخن بدان معناست که تحت هر شرایطی نزدیک ترین مسیر به صلح اجتماعی ارجح و اخلاقی تر است.

وقایع هولناک دهه های پس از مرگ فروغی و هم فکران و هم نسلان اجتماعی و فرهنگی او نشان داد که ایران چقدر محتاج کسانی چون اوست. آتاتورک زمانی گفته بودای کاش ترکیه هم کسی مانند فروغی داشت.

«زندگی»، آفریننده نهایی آرمان، معیار و داور نهایی

این سه تن در سه موقعیت تاریخی کاملا متفاوت، از سه شخصیت کاملا متفاوت نیز برخوردار بوده اند. وجه مشترک آنها نقشی است که در حفظ زندگی ایفا کرده اند؛ قطعا اما کسانی چون خواجه نصیر و فروغی، این مهم را با درایتی تاریخی با حفظ و تداوم فرهنگ دریافته و بدان اهتمام ورزیده اند؛ خصوصیتی که در کسانی مانند شیندلر نمی توان یافت. روشن است که قدرت یابی هر یک از ایدئولوژی های سیاسی نسبت به دیگر ایدئولوژی ها، از تفاوت تعیین کننده برخوردار است، اما در این میان خود فرهنگ نسبت به همه آنها ارجح است. سرانجام این که، در مقایسه میان ایدئولوژی ها و هنگام انتخاب، برای این قلم، داوری نهایی میان عواملی است که کمتر یا بیشتر به حفظ و تداوم «زندگی» منتهی می شوند. با این دعوی و بر اساس این «معیار» می توان ممیزی اخلاقی یافت برای انتخاب میان مشارکت یا عدم مشارکت و در صورت مشارکت، گزینه مسعود پزشکیان یا غیر او، در آنچه امروز در ایران موضوع گفت وگوست.