آرشیو پنجشنبه ۷ تیر ۱۴۰۳، شماره ۶۷۹۸
سبک زندگی
۱۲

برای احساس رضایت و خوشبختی چه باید بکنیم؟

لذت در لحظه بودن

نرگس خانعلی زاده

«من؟ نه وقتش را دارم و نه پولش را». این را راننده تاکسی گرجی در پاسخ به این سوال که چرا به ایران سفر نمی کنید، می گوید؛ پاسخی که شاید برای خیلی از افراد جامعه ما آشنا باشد.

افرادی که به طورکلی وقت و پولی مازاد بر مخارج روزمره شان برای سفر به خصوص سفر خارجی ندارند؛ موضوعی که می تواند به آنها احساس نارضایتی از زندگی بدهد اما برای یک راننده تاکسی گرجی، در یکی از توریستی ترین شهرهای گرجستان وضعیتی معمول است؛ خب، وقت و پولی بیشتر از حالت معمول ندارد دیگر. همین قدر بدیهی و طبیعی!

همه چیز خیلی عادی و معمول در جریان است. آدم ها با لباس هایی بسیار معمولی، گاهی لباس فرم یک مجموعه و گاهی یک تیشرت و شلوار ساده و بدون هیچ زیبایی چشمگیری، سوار اتوبوس می شوند تا خودشان را به سر کارشان برسانند. از شلوغی اتوبوس، از این که جایی برای نشستن نیست و باید بایستند، از این که بیشتر از یک ربع در انتظار رسیدن اتوبوس بوده اند و از مسائلی شبیه به اینها گله ندارند! انگار که همه چیز برای شان تعریف شده و می دانند که باید روزشان را همین طور بگذرانند: با بیدارشدن صبح زود، رفتن به سر کار با اتوبوس، پول درآوردن و... در این میان حتی به تو لبخند هم می زنند و به خاطر بچه ای که در بغلت داری، جای شان را هم به تو می دهند؛ بدون هیچ غر زدن و بالا و پایین کردن ابرویی! اما طرف دیگر چه خبر است؟ مسافری ایرانی که احساس می کند روز آخر سفر، روز تمام شدن خوشبختی هایش است؛ قرار است به ایران برگردد و دوباره کار کند و بدود و تلاش کند و... و این بدیهی ترین و معمول ترین رفتارهای یک شهروند در جامعه جهانی را نشانه خوشبخت نبودن می داند. انگار هیچ وقت هم به این فکر نمی کند که چقدر از آن راننده تاکسی گرجی خوشبخت تر است که می تواند وقت و پول کافی داشته باشد که یک هفته به کشور دیگری سفر کند و حالا با انگیزه و نشاط ناشی از تعطیلاتی که گذرانده، به زندگی معمول و نرمال خودش برگردد. اصلا مگر زندگی چیزی غیر از این است؟

عینک بدبختی را از چشمانت بردار

فکر می کنید دنیا از نگاه کسی که در رستورانی در کشور ایران و شهری مانند تهران کار می کند، چگونه است؟ احتمالا خیلی ناعادلانه، به دور از زیبایی، سخت و مشقت بار! اما همه جای دنیا لازم است که پیشخدمت هایی باشند که سفارش مشتری ها را بگیرند و برای شان بر سر میز بیاورند. پیشخدمت هایی که درست شبیه همان کارمندانی که صبح زود سوار اتوبوس می شوند، خودشان را کارمند مجموعه ای می دانند، از شغل شان لذت می برند، در حین انجام کار لبخند می زنند و با مجموع درآمدهای شان در یک هفته و یک ماه، دو روز از آخر هفته شان را با خانواده و دوستان سپری می کنند و دوباره از اول هفته، همان ماجرای تکراری. به نظر می رسد آنچه که زندگی رابرای یک پیشخدمت رستوران در ایران و پیشخدمت دیگر در پایتخت کشوری مانند گرجستان متفاوت می کند، تعریف ها و تبلیغاتی است که از بیرون از دایره امنش به او القا می شود؛ تبلیغاتی که به فرد ایرانی احساس ناکافی بودن و شاید بدبختی بدهد و به آن دختر جوان گرجی، احساس رضایت از داشتن شغل و درآمدی برای گذران یک زندگی معمولی!

ما با هم فرق داریم

سبز است اما تقریبا کچل و بی رنگ و رو؛ مسیری که ما را به یکی از توریستی ترین نقاط شهر می رساند و قرار است با آبشاری تعریفی روبه رو شویم: «حیف است تا اینجا بیایید و این آبشار را نبینید!» این نقل قولی تکراری از همه اهالی شهر است که با چه به به و چهچهی از آبشار شهرشان تعریف می کنند؛ آبشاری که وقتی به آن می رسیم، از تماشای آن رشته باریک آبی که از بالای کوه جاری شده است، بیشتر خنده مان می گیرد تا این که حظ بصری ببریم. اگر این آبشار است، آبشار مارگون در سپیدان شیراز، آبشار بیشه در لرستان، آبشار شیرآباد گلستان و آبشار ویسادار رضوانشهر گیلان چه است؟ ما چقدر به وجود این آبشارها در کشورمان و در یک قدمی مان به خودمان می بالیم و اطرافیان مان را به تماشایش ترغیب می کنیم؟ انگار آنها بهتر بلدند از آنچه که هستند و آنچه که دارند لذت ببرند تا ما و این مهم ترین فرق بین ما و آنهاست.

برش
نیمه همیشه خالی لیوان

معمولی ترین زندگی های امروز ما، زندگی پادشاهان قدیم بوده است؛ پادشاهانی که روی تخت می خوابیدند و در داخل خانه های شان سرویس بهداشتی داشتند! حالا همه مردم همین طور زندگی می کنند؛ روی تخت می خوابند و برای رسیدن به سرویس بهداشتی، مسیری طولانی از داخل خانه به بیرون از خانه را طی نمی کنند. نه این که بگوییم قدر همین بدیهیات را بدانیم که البته باید بدانیم، بلکه این موضوع از این جهت بااهمیت است که بدانیم دنیا همیشه در حال پیشرفت و افزایش میزان رفاه نسبت به دهه های گذشته بوده است. با وجود این اگر از مردم سوال شود که اکنون رضایت بیشتری از زندگی دارند یا چند دهه قبل، شاید اکثر آنها از گذشته بیشتر به نیکی یاد کنند؛ این درحالی است که در گذشته مردم به لحاظ رفاه در شرایط سخت تری زندگی می کردند. پس علت این حجم از نارضایتی از کجاست؟ این دیگر تفاوت در نوع نگاه و بینش افراد و شاید ریشه فرهنگی آن کشور دارد: «ملاک های موفقیت در جامعه ما، ملاک های مصرف گرایی شده است و افراد برای آن که نشان بدهند انسان های شکست خورده ای نیستند، مجبورند این طور رفتار کنند که به یک طبقه اجتماعی فراتر از آنچه که هستند تعلق دارند و همین کار را برای شان سخت می کند.» این را امان الله قرایی مقدم، جامعه شناس می گوید و معتقد است که این موضوع اصلی ترین منشا اضطراب های روحی و روانی است؛ ضمن این که آگاهی نداشتن مردم از اوضاع و احوال جهان و چشم انداز کاذب هم یکی دیگر از عوامل این ناخوش احوالی و احساس نارضایتی است: «اهداف زیادی برای مردم ایجاد شده و چون به همه این اهداف دست نمی یابند، نمی توانند به رضایت برسند.»