به جمع مشترکان مگیران بپیوندید!

تنها با پرداخت 70 هزارتومان حق اشتراک سالانه به متن مقالات دسترسی داشته باشید و 100 مقاله را بدون هزینه دیگری دریافت کنید.

برای پرداخت حق اشتراک اگر عضو هستید وارد شوید در غیر این صورت حساب کاربری جدید ایجاد کنید

عضویت
فهرست مطالب نویسنده:

عبدالصمد مرتضوی

  • محمدعادل ضیائی*، عبدالصمد مرتضوی

    در فقه اسلامی، مشروع بودن طلاق، اجماعی است، اما فقها در مورد حکم تکلیفی طلاق، اختلاف نظر دارند. بررسی دیدگاه فقها نشان می دهد که اختلاف نظر آنان در این باب، غالبا مبتنی بر حدیث مشهور «ابغض الحلال إلی الله تعالی الطلاق» و احادیث مرتبط با آن است. از آنجایی که طلاق، امری مبتلا به در همه ی جوامع و تمامی عصور است، بررسی سندی و محتوایی این احادیث، ضروری است. بررسی سندی نشان می دهد که روایات این باب غالبا دارای اشکالات سندی است. از حیث محتوا نیز باید گفت که مضمون "حلال و مبغوض بودن طلاق در آن واحد"، منطقی به نظر نمی رسد. به علاوه، معقول نیست که همه ی طلاق ها حکم واحد داشته باشند؛ چه، عقلا و شرعا حکم طلاقی که از روی هوا و هوس و به قصد التذاذ و تنوع طلبی ایقاع شده با طلاقی که از سر ضرورت و برای پایان یک زندگی مشقت بار صورت گرفته تفاوت دارد. پژوهش حاضر با روش توصیفی - تحلیلی صورت پذیرفته و در آن به بررسی سندی و محتوایی حدیث«ابغض الحلال...» و روایات همسو با آن پرداخته شده و به این نتیجه رسیده است که طلاق بسته به مورد می تواند احکام مختلفی به خود گیرد.

    کلید واژگان: طلاق, حکم تکلیفی, مباح, مکروه, حرام
    MohammadAdel Ziaey *, Abdolsamad Mortazawi

    Although, Islamic jurisprudence scholars agree on the permissibility of divorce in Islam, they adopt different views on what type of Islamic ruling it should be assigned. A close analysis of the scholars’ stances reveals that their lack of consensus on this issue is mostly based on the popular hadith of “ابغض الحلال…” and other related hadiths. These hadiths mostly have issues with their chain of narrators. Moreover, they are paradoxical in nature due to considering divorce both ḥalāl and at the same time a much-hated act. Such a paradox defies logic. Still another point that defies logic and wisdom is to consider the same type of Islamic ruling for a divorce based on whims and a divorce which is well-justified in Islam. Needless to say that the first one lacks any Islamic justification. The present study, which adopts a descriptive-analytical approach, first scrutinizes the narrations related to divorce from both content and their chain of narrators’ points of view, and then concludes that in different situations, different types of Islamic rulings should be considered for divorce and it is too simplistic to consider it as makrũḥ or mubāḥ in all cases without taking their situational conditions into account.

    Keywords: divorce, Islamic ruling, mubāḥ, makrũḥ, ḥarām
  • عبدالصمد مرتضوی*
    حکم طلاق مدهوش یعنی کسی که اراده و شعور خود را از دست داده و از خود بی خود شده، موضوعی است که همواره میان فقها مورد بحث بوده است. طلاق مدهوش بر اثر شراب نوشی که در فقه اسلامی از آن تعبیر به طلاق سکران می شود، «مقیس علیه» مناسبی برای طلاق مدهوش بر اثر مصرف مواد مخدر است. در مورد عدم وقوع طلاق سکران غیر متعدی[یعنی کسی که ناآگاهانه یا حسب ضرورتی، ماده ی سکرآور را میل کرده] میان فقها اتفاق نظر است اما در مورد حکم طلاق سکران متعدی[یعنی کسی که عمدا و بدون ضرورت، شراب یا هر چیز مسکری را تناول کرده] فقها اختلاف نظر دارند. گروهی از اصحاب و تابعین و نیز جمهور فقهای اهل سنت و زیدیه، طلاق سکران متعدی را واقع دانسته اند اما برخی از اصحاب و تابعین و برخی از بزرگان حنفیه و شافعیه و فقهایی از جمله قاسم و طاووس و ربیعه و لیث و اسحاق و ابوثور و ابن تیمیه و ابن قیم و شوکانی و بسیاری از فقهای معاصر اهل سنت و نیز فقهای امامیه، طلاق سکران متعدی را واقع ندانسته اند.
    در این تحقیق که با روش توصیفی- تحلیلی انجام گرفته، ضمن قیاس «طلاق مدهوش بر اثر مواد مخدر» به «طلاق سکران متعدی»، دلایل موافقان و مخالفان وقوع طلاق سکران متعدی مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته و در نهایت به دلیل قوی تر بودن دلایل ارایه شده توسط مخالفان وقوع طلاق سکران متعدی از جمله آن که سکران متعدی توانایی اراده ی لفظ یا اراده ی معنای طلاق را ندارد و لذا در حکم مجنون است و احکام جنون نیز به اختلاف اسباب آن مختلف نمی شود؛ حکم به عدم وقوع طلاق سکران متعدی و به تبع آن حکم به عدم وقوع طلاق مدهوش بر اثر مواد مخدر، قول راجح بیان شده است.
    کلید واژگان: سکر, طلاق, مخدر, مدهوش, مستی, معتاد
    Abdosamad Mortazawi *
    The divorce decree for an intoxicated individual, who has lost will, sensibility, and consciousness, has always been a matter of debate among Islamic jurists. The divorce decree for intoxication because of wine drinking is an appropriate analogy for the divorce decree for an addict that is intoxicated as a result of opium consumption. There is consensus among the jurists that non-volitional intoxication does not validate the divorce decree; however, there is disagreement about the divorce verdict for volitional intoxication. A group of the Companions of the Prophet Muhammad, their successors, major Ḥanafī and Shāfiʿī scholars, jurists like Qasim, Tawus, Rabia, Lais, Isḥāq, Abu Thawr, Ibn Taymiyyah, Ibn Qayyim, Shawkani, and most of the contemporary Sunni  and Jaʿfari jurists have invalidated volitional intoxication divorce decree. In the present study, which has been conducted based on descriptive-analytical method, while there will be a comparison between “the divorce decree for an addict intoxicated due to opium consumption” and “divorce decree due to volitional intoxication,” the opinions of the proponents and opponents of the above-mentioned issue will be analyzed. Finally, it will be argued that the reasoning of the opponents of volitional intoxication divorce decree is stronger in maintaining that a volitional intoxicated individual lacks the ability to utter the words solemnizing the divorce or comprehend its meaning, and therefore, that individual is regarded as demented. In addition, as the decrees based on dementia cases are not diversified according to the difference in their causes, the validity of divorce due to volitional intoxication is not established. Consequently, the decree for non-establishment of the divorce that is resulted from opium intoxication is regarded as the dominant viewpoint.
    Keywords: divorce, opium, intoxicated, Intoxication, addict
  • محمدعادل ضیایی*، عبدالصمد مرتضوی
    در روایات منقول از پیامبر و ائمه، طلاق، امری مبغوض تلقی شده و افرادی که بدون دلیل موجه، همسرانشان را طلاق می دهند، نکوهش شدید شده اند. منقولات زیادی در کتب روایی شیعه و اهل سنت و منابع تاریخی وجود دارد که امام حسن را مردی مطلاق معرفی کرده که با همسران زیادی ازدواج کرده و بدون دلیل خاصی آنها را طلاق داده است. این روایات با روایات مشهور دیگری که ایشان را سرور جوانان بهشت معرفی کرده و از مکانت والای دینی و پرهیزگاری ستودنی ایشان حکایت دارد تعارض دارد. بررسی کتب روایی اهل سنت نشان می دهد که مطلاق بودن ایشان در هیچ یک از کتب سته مشهور حدیثی ایشان نیامده و تنها دو روایت در مصنف ابن ابی شیبه در این باب یافت می شود که یکی از راویان این روایات متهم به غفلت و توهم بوده است. روایات موجود در کتب روایی شیعه نیز با وجود زیاد بودن نسبی آنها، به جهت ضعف سندی یا مجهول بودن راوی یا ضعیف بودن راویان، قابل احتجاج نیستند. گزارشهای منقول در کتب تاریخی نیز اولا با فاصله زیاد از زمان حیات امام حسن نگاشته شده اند و ثانیا به جهت عدم اتصال سند، ضعف راوی و اشکالاتی از این دست، قابل استناد نیستند. بنابراین می توان گفت: با توجه به روایات صحیح مبنی بر تقید امام حسن به فرامین شرعی و احتراز ایشان از محظورات و حتی مکروهات و نیز عدم صحت روایات مبنی بر مطلاق بودن امام حسن، انتساب این صفت به ایشان خلاف واقع بوده و از مشهوراتی است که مبنای علمی ندارد.
    کلید واژگان: امام حسن, طلاق, مطلاق, ازدواج, راوی
    Mohammad Adel Ziaey *, Abdolsamad Mortazawi
    In narratives quoted by holy prophet (pbuh) and the Imams (pbut), divorce is considered as a hateful subject and those who divorce their wives with no sufficient reasons are seriously criticized. Several narratives in Shiite or Sunnite texts and many other references suggest Imam Hassan (pbuh) as a Mitlaq (The Divorcer) who had gotten married with several women but divorced them consequently without any specific reasons. Such narratives are in conflict not only with the narratives which call him the chief of the youth of Eden, but also with his highly religious rank and adorable piety. A close investigation through Sunni narratives indicates that being Mitlaq has never been mentioned in any of the six main Sunni books and there are only two narratives in this regard in Musnnaf Ibn Abi Shaybah, the narrator of one of which is accused of negligence and hallucination. On the other hand, though there seems to be a rather large number of such narratives among Shia narratives, they can’t be counted on due to their anonymous and weak narrators or the undependability of the documents. Not only are the accounts narrated in history books written with a large temporal distance from the life time of Imam Hassan (pbuh), but also due to discontinuity of the document, narrator’s weakness and other such deficiencies none of them can be relied on. Therefore, it can be concluded that with regard to the accurate narratives regarding commitment of Imam Hassan (pbuh) to religious commands and his avoidance of illegitimacy or even Makruhat on the one hand, and the inaccuracy of the narratives regarding his being Mitlaq on the other, attributing being Mitlaq to Imam Hassan (pbuh) contradicts the reality and, though noted, has no scientific basis.
    Keywords: Imam Hassan (pbuh), Divorce, Mitlaq (The Divorcer), Marriage, Narrator
  • عبدالصمد مرتضوی
    ابوحنیفه حدیث را مهم ترین مصدر پس از قرآن، جهت استنباط احکام تلقی می کرد و تقسیم بندی خاصی را در مورد احادیث قائل بود. وی در مقابل احادیث متواتر و مشهور، کاملا تسلیم بود و از هرگونه نظریه پردازی و یا استفاده از قیاس در برابر آن، خودداری می کرد. او در قبول اخبار آحاد احتیاط می نمود، ولی این گونه هم نبود که به کلی اخبار آحاد را رد کند. ابوحنیفه انواع مختلف حدیث شامل آحاد، مرسل و حتی ضعیف را بر قیاس مقدم می شمرد و تنها در صورت فقدان نص یا عدم اعتماد به نصی که احتمال جعل آن را می داد، به قیاس متوسل می شد. البته باید توجه داشت قیاس مورد استناد ابوحنیفه، قیاس مبتنی بر قرآن و سنت می باشد، نه قیاسی که از صرف عقل یا هوای نفسانی نشئت گیرد.
    Abu Hanifeh believed that Hadith after Qur’an is the most important source for understanding Ahkam of Islam, and in this case, he had a specific categorization for Hadith. He in the case of Motevater and Mashhur Hadith was submission and didn’t use analogy (Ghiyas) for them. Abu Hanifeh was considerate in hearing Akhbar Ahad but he didn’t deny them at all. Abu Hanifeh also preceded all type of Hadith to analogy (Ghiyas) and if there wasn’t any reliable Nas, he would use analogy (Ghiyas). The analogy (Ghiyas) that Abu Hanifeh used it was an analogy which depends on Qur’an and Sonnah, and this analogy weren’t only relying on logic and desires.
  • امام ابوحنیفه و روایت حدیث
    عبدالصمد مرتضوی
    امروزه خیلی ها از ابوحنیفه به عنوان فقیهی یاد می کنند که به احادیث نبوی بی توجه بوده و بیشتر به قیاس متوسل شده است، در حالی که وی نه تنها چون سایر فقهای اسلامی حدیث را به عنوان دومین مصدر استنباط پذیرفته، بلکه به طور محدودگاه به روایت حدیث نیز پرداخته است. علاوه بر کتاب های حدیثی اهل سنت، در بسیاری از کتاب های حدیثی...
بدانید!
  • در این صفحه نام مورد نظر در اسامی نویسندگان مقالات جستجو می‌شود. ممکن است نتایج شامل مطالب نویسندگان هم نام و حتی در رشته‌های مختلف باشد.
  • همه مقالات ترجمه فارسی یا انگلیسی ندارند پس ممکن است مقالاتی باشند که نام نویسنده مورد نظر شما به صورت معادل فارسی یا انگلیسی آن درج شده باشد. در صفحه جستجوی پیشرفته می‌توانید همزمان نام فارسی و انگلیسی نویسنده را درج نمایید.
  • در صورتی که می‌خواهید جستجو را با شرایط متفاوت تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مطالب نشریات مراجعه کنید.
درخواست پشتیبانی - گزارش اشکال