به جمع مشترکان مگیران بپیوندید!

تنها با پرداخت 70 هزارتومان حق اشتراک سالانه به متن مقالات دسترسی داشته باشید و 100 مقاله را بدون هزینه دیگری دریافت کنید.

برای پرداخت حق اشتراک اگر عضو هستید وارد شوید در غیر این صورت حساب کاربری جدید ایجاد کنید

عضویت
فهرست مطالب نویسنده:

محمدرضا معتمد

  • بیژن فروغ، مهدی ابراهیمی، زهره میرشاکی *، لعبت مجیدی، فاطمه قضایی، مریم اسماعیلی جمکرانی، علی احمدی، مجید خامسی، معصومه کرمی، محمدرضا معتمد
    مقدمه
    نوروپاتی دیابتی یکی از شایع ترین عوارض میکروواسکولار دیابت است. گاباپنتین و دولوکستین از جمله داروهایی است که در درمان درد ناشی از نوروپاتی دیابتی به کار رفته است. مطالعه حاضر به منظور مقایسه اثر دولوکستین با گاباپنتین در درمان نوروپاتی محیطی ناشی از دیابت طراحی و انجام پذیرفت.
    روش بررسی
    34 بیمار 40 تا 70 ساله مبتلا به نوروپاتی دیابتی به طور تصادفی در دوگروه درمان با دولوکستین و گاباپنتین قرار گرفته و به مدت 45 روز تحت درمان دارویی قرار گرفتند. بیماران قبل و بعد از درمان از نظر شدت درد با استفاده از مقیاس عددی-دیداری، میزان گلوکز و روی سرم ارزیابی شدند.
    یافته ها
    در هر دو گروه دولوکستین و گاباپنتین اختلاف آماری معناداری در میانگین میزان کاهش قند خون، شدت درد و همین طور افزایش میزان روی سرم در پایان مطالعه نسبت به ابتدای آن مشاهده شد (05/ 0>P). در تحلیل بین گروهی داده ها از نظر میانگین میزان کاهش قند خون بین دو گروه اختلاف آماری معناداری وجود نداشت، اما گروه دولوکستین از نظر افزایش میزان روی سرم و کاهش شدت درد، بهبودی معناداری را نسبت به گروه گاباپنتین نشان داد (05/ 0>P).
    بحث و نتیجه گیری
    تجویز دولوکستین به منظور کاهش دردهای نوروپاتی در بیماران دچار دیابت موثرتر از گاباپنتین است؛ چرا که دولوکستین تاثیر بهتری نسبت به افزایش روی سرم را سبب می شود. با توجه به قیمت بالای دولوکستین می توان توصیه کرد در مرحله اول گاباپنتین در درمان نوروپاتی دیابتی تجویز گردد و در صورت عدم پاسخ کافی از دولوکستین استفاده شود.
    کلید واژگان: نوروپاتی دیابتی, درد, دولوکستین, گاباپنتین
    B. Forogh, M. Ebrahimi, Z. Mirshaki *, L. Majidi, F. Ghazai, M. Esmaili Jamkarani, A. Ahmadi, M. Khamesi, M. Karami, Mr Motamed
    Background
    Diabetic neuropathy is the most common micro-vascular complications of diabetes. The drugs including gabapentin and duloxetine are often used for the treatment of pain associated with diabetic neuropathy. This study aimed to compare the efficacy of duloxetine and gabapentin in the treatment of diabetic peripheral neuropathy.
    Materials And Methods
    Totally, 34 patients aged 40 to 70 with diabetic neuropathy were randomly divided into two groups treated with duloxetine and gabapentin and received medical treatment for 45 days. Patients were evaluated for pain before and after treatment using visual analog scale, and also their serum glucose and zinc levels were measured.
    Results
    In both groups statistically significant reduction in mean blood glucose, pain scale, as well as an increase in serum zinc levels at the end of the study was observed compared to baseline. There was no significant difference between the two groups for the mean decrease in blood sugar, but the increase in duloxetine group showed significant improvement compared to gabapentin in increase serum zinc levels and reducing pain.
    Conclusion
    The use of duloxetine in patients with diabetic neuropathic pain is more effective than gabapentin because duloxetine causes a better increase in the serum zinc. Due to the high price of duloxetine in the treatment of diabetic neuropathy, gabapentin administration can be recommended during the first phase of disease and duloxetine can be used in poor and/or insufficient response.
    Keywords: Diabetic Neuropathy, Pain, Duloxetine, Gabapentin
  • از فیزیوتراپی تا آب درمانی
    محمدرضا معتمد، کیانا فرهی
  • اختلالات خواب در ام اس
    محمدرضا معتمد
  • پاسخ به پرسش های شما
    محمدرضا معتمد
  • سید محمد فرشته نژاد، ندا نجیمی، محمدرضا معتمد، سعید شاه بیگی، مریم جاودانی
    سابقه و هدف
    درمان های کنترل کننده ی بیماری یا Disease-Modifying از روش های رایج درمانی در بیماران مبتلا به مولتیپل اسکلروزیس (MS) است که استفاده از اینترفرون ها در راس آن قرار دارند. تاکنون اکثر مطالعات به اثربخشی کلی این درمان ها بر سطح ناتوانی بیماران مبتلا به MS پرداخته اند. هدف از انجام مطالعه حاضر بررسی تاثیر اینترفرون β-1b یا بتافرون بر تعداد ضایعات مغزی و نیز محل های مختلف پلاک های مغزی در MRI بیماران مبتلا به مولتیپل اسکلروزیس عودکننده- بهبودیابنده (RRMS) بوده است.
    روش بررسی
    این مطالعه آینده نگر بر روی 41 نفر از بیماران مبتلا به مولتیپل اسکلروزیس عودکننده- بهبودیابنده (RRMS) که بیماری آن ها بر اساس معیارهای مک دونالد تشخیص داده شده بود، به انجام رسید. بیماران در طی مدت 24 ماه و در فاصله زمانی دی ماه 82 تا دی ماه 84 و در دو گروه شامل 21 نفر تحت درمان با mcg 250 بتافرون زیرجلدی یک روز در میان (گروه A) و 20 بیمار بدون دریافت درمان Disease-Modifying (به دلایل مختلف همچون مشکلات اقتصادی) (گروه B) مورد ارزیابی قرار گرفتند. معاینات نورولوژیک و بالینی در بدو مطالعه، ماه 12، ماه 18 و ماه 24 از پیگیری بیماران انجام می شد. برای این منظور تعداد حملات جدید، تغییرات یافته های MRI مغزی و سطح ناتوانی بیماران با معیار EDSS یا Kurtzke Expanded Disability Status Scale مراجعه ثبت می گردید.
    یافته ها
    در بیماران گروه A به طور معنی داری تعداد حملات کمتر [(70/0= SD)76/0 در مقابل (76/0= SD)05/2، 001/0> P]، کاهش بیشتر در EDSS [(77/0= SD)09/2 در مقابل (65/0= SD)12/0، 001/0> P] و کاهش قابل توجه در تعداد پلاک های مغزی در MRI [(35/1= SD)29/3 در مقابل (87/0= SD)15/0، 001/0> P] رخ داد. تنها در بیماران گروه A (تحت درمان با بتافرون) بهبودی معنی دار در ضایعات مغزی بروز کرد (001/0> P) و این بهبودی در مناطق ژوکستا کورتیکال (001/0> P)، مخچه ای (008/0= P)، ساقه مغز (004/0= P)، نخاع (008/0= P) و کورپوس کالوزوم (016/0= P) از نظر آماری معنی دار بود.
    نتیجه گیری
    نتایج مطالعه حاضر حاکی از آن است که درمان های کنترل کننده ی بیماری یا Disease-Modifying در بیماران مبتلا به RRMS منجر به نتایج قابل توجهی می شود. همچنین نشان داده شد که بتافرون به طور معنی داری پیشرفت بیماری را به تاخیر انداخته، تعداد حملات جدید را کاهش داده و پلاک های مغزی را به ویژه در نواحی ژوکستا کورتیکال و ساقه مغز کاهش می دهد.
    کلید واژگان: مولتیپل اسکلروزیس عودکننده, بهبودیابنده (RRMS), اینترفرون β, 1b, عود, پلاک های مغزی
    Seyed Mohammad Fereshte Nezhad, Neda Najimi, Mohammad Reza Motamed, Saeed Shahbeigi, Maryam Javdani
    Introduction
    The aim of our study was to evaluate the effect of disease-modifying treatment with interferon (IFN) beta-1b (Betaferon) on relapses, progression of disability and brain MRI findings in patients with relapsing-remitting multiple sclerosis (RRMS). Patients and
    Methods
    This cohort study was conducted on 41 patients who had RRMS determined using McDonald criteria. They were evaluated during a 24-month study period from January 2004 to January 2006. Patients were assigned in two groups: 21 patients under disease-modifying therapy with IFN beta-1b (Betaferon) 250 mcg subcutaneously every other day (group A) and 20 patients without disease-modifying treatment (group B). Neurological and clinical assessments were done at baseline, 12th, 18th and 24th month of follow-up. For this purpose, number of new attacks, changes of brain MRI findings and Kurtzke Expanded Disability Status Scale (EDSS) were evaluated.
    Results
    Patients in group A represent lesser number of attack (0.76, SD=0.70 vs. 2.05, SD=0.76 P<0.001), more reduction in EDSS (2.09, SD=0.77 vs. 0.12, SD=0.65 P<0.001) and number of ventricular plaques in brain MRI (3.29, SD=1.35 vs. 0.15, SD=0.87 P<0.001) in comparison with group B. The course of EDSS changes was significant in both groups A and B during the study period (PA<0.001 and PB=0.019). But, only patients in group A expressed improvement of brain lesions in MRIs, such as juxta-cortical (P<0.001), cerebellar (P=0.008), brain-stem (P=0.004), spinal-cord (P=0.008) and corpus callosum (P=0.016).
    Conclusions
    Our result demonstrated disease-modifying treatment for RRMS patients may lead to beneficial results. And also IFN beta-1b significantly delayed progression to disability, reduced incidence of new relapses and improved brain lesions especially juxta-cortical and brain-stem plaques.
  • فرزاد سرخیل، زهرا عبدالوهابی، خداداد لطافت کار، داوود خسروی، محمدرضا معتمد، سمانه سلیمی، هانیه رحمتی
    مقدمه
    اغلب تحقیقات نشان داده اند که دستور العمل های BACK SCHOOL روش مؤثری جهت افزایش سطح دانش کارگران است. هدف پژوهش حاضر بررسی تاثیر برنامه های Back Schoolبر کاهش میزان کمردرد و تغییرات قوس های ستون فقرات می باشد.
    مواد و روش ها
    در این پژوهش کارگران کارخانه ایران خودرو، از سه شرایط کاری مختلف (300نفر) با میانگین سنی6/6 ± 31 سال انتخاب شدند. ابتدا زاویه لوردوز کمری، کایفوز سینه ای و میزان کمردرد آن ها اندازه گیری شده و سپس به دو گروه تقسیم بندی شدند و برنامه های Back School روی یکی از گروه ها اجرا گردید. آزمون آماری تی مستقل و تی زوجی برای تجزیه و تحلیل آماری مورد استفاده قرار گرفتند.
    یافته ها
    نتایج آزمون آماری تی زوجی نشان داد که در گروه اجرا کننده برنامه های Back Schoolتغییر قابل توجهی در زاویه لوردوز کمری (p = 0.672)، کایفوز سینه ای (p = 0.517) و میزان کمردرد (p = 0.399) آزمودنی ها مشاهده نشد.
    بحث: بر اساس نتایج تحقیق حاضر نتیجه گیری می شود که شرایط کاری عامل اثر گذاری روی زاویه لوردوز کمری، کایفوز سینه ای و میزان کمردرد افراد می باشد و برنامه های Back School یکی از بهترین برنامه ها برای حفظ وضعیت مطلوب در شرایط کاری است.
    Farzad Sarkheil, Zahra Abdolvahabi, Khodadad Letafatkar, Davoud Khosravi, Mohammad Reza Motamed, Samane Salimi, Hanie Rahmati
    Introduction
    Research results have shown that Back School instruction is an effective method to change the level of knowledge of the workers. The aim of this study was to survey the Effect of Back School program education and decrease of low back pain and alteration in spine curves.
    Materials And Methods
    Participants in this study were workers of Iran-Khodro Company in three different workplace posts with mean age 31 ± 6.6 years old. First, lumbar lordosis, thoracic kyphosis and back pain evaluated. Then participants divided into two groups and Back School program administered for experimental group. One sample t-test and Paired t-test used for statistical analysis.
    Results
    The Paired t-test results showed that lumbar lordosis (p=0.672), thoracic kyphosis (p=0.517) and back pain (p=0.399) in Back-School group didn’t have significant changes and were approximately the same as another group with respect to the initial amounts.
    Conclusion
    We concluded that the work situation is an influential factor in occurrence of lumbar lordosis, thoracic kyphosis and back pain amounts and Back School programs is one of the best programs in optimal posture maintenance program in workplace.
  • محمدرضا معتمد، سید محمد فرشته نژاد، نوشین صدیق
    زمینه و هدف
    بیماران دچار حمله ی گذرای ایسکمیک یا TIA (Transient Ischemic Attack) یا سکته ی مغزی ایسکمیک در معرض خطر بالایی برای عود سکته ی مغزی قرار دارند. پیشگیری ثانویه از این امر شامل درمان با آنتی ترومبوتیک ها، درمان فاکتورهای خطر و درمان مداخله ای تنگی کاروتید می باشد. امروزه نتایج مطالعات مختلف بر اثربخشی درمان ضد پلاکتی در پیشگیری اولیه و یا ثانویه سکته مغزی نشان داده شده است؛ ولی پروتوکل دقیق درمانی در این زمینه هنوز مورد بحث می باشد. از این رو، این مطالعه با هدف مقایسه تاثیر آسپیرین، کلوپیدوگرل و ترکیبی از این دو در پیشگیری از عود مجدد سکته مغزی انجام گرفت.
    روش بررسی
    این مطالعه به روش کارآزمایی بالینی تصادفی (Randomized Controlled Clinical Trial) بر روی 92 بیمار مبتلا به حمله گذرای ایسکمیک (TIA) یا سکته مغزی ایسکمیک خفیف تا متوسط، انجام شد. بیماران به طور تصادفی به 3 گروه تقسیم شدند: گروه Aشامل 29 بیمار تحت درمان با آسپیرین (mg/day 100- 80)، گروه B شامل 31 بیمار تحت درمان با کلوپیدوگرل (mg/day 75) و گروه C شامل 32 بیمار تحت درمان دوگانه با هر دو داروی آسپیرین (mg/day 100- 80) و کلوپیدوگرل (mg/day 75). کلیه بیماران به مدت 18 ماه پیگیری شدند. علاوه بر متغیرهای زمینه ای، تعداد حملات جدید و زمان بروز آن برای هر بیمار ثبت می گردید. آنالیز کاپلان مایر برای مقایسه زمان بروز حملات در 3 گروه مورد استفاده قرار گرفت.
    یافته ها
    بیماران شامل 53 (6/57%) مرد و 39 (4/42%) زن با میانگین سنی (36/8=SD) 47/65 سال بودند که بین 3 گروه اختلافی در توزیع جنسی و میانگین سنی وجود نداشت (05/0P). همچنین میانگین زمان بروز عود سکته یا حمله ی مجدد نیز به طور معنی داری در گروه C [(57/0=SE) 12/16 ماه] طولانی تر از گروه های B [(02/1=SE) 71/13 ماه] و A [(21/1=SE) 76/6 ماه] بود (001/0>P).
    نتیجه گیری
    استفاده از درمان ضد پلاکتی در پیشگیری ثانویه از حمله سکته مغزی موثر شناخته شده است. هر چند امروزه پیشنهاداتی در این زمینه به کار بسته می شوند ولی بین مراکز مختلف اختلاف نظر گسترده ای وجود دارد. نتایج مطالعه حاضر نشان می دهد که درمان استفاده از آسپیرین به همراه کلوپیدوگرل بهترین اثربخشی و بیشترین کاهش را در میزان عود در بیماران مبتلا به حمله گذرای ایسکمیک (TIA) یا سکته مغزی ایسکمیک خفیف تا متوسط در این مطالعه تک مرکزی داشت.
    کلید واژگان: حمله گذرای ایسکمیک, سکته مغزی, کلوپیدوگرل, آسپیرین
    Mohammad Reza Motamed, Mohammad Fereshtenezhad, Nooshin Sedigh
    Introduction
    Patients who have transient ischemic attack (TIA) or ischemic stroke are at a high risk of having a first or recurrent stroke. Secondary prevention includes antithrombotic therapy, treatment of risk factors, and interventional treatment of carotid stenosis. The merits of antiplatelet therapy with different protocols in primary and secondary stroke prevention have been demonstrated across numerous trials which lead to somewhat contradictory findings. Our objective was to compare the effects of aspirin, clopidogrel, and clopidogrel plus aspirin in the prevention of recurrent stroke.
    Methods
    Ninety-two patients with TIA or minor ischemic stroke were randomly assigned in three groups: Group A (aspirin, 80-100 mg/day 29 patients), group B (clopidogrel, 75 mg/day 31 patients) and group C (clopidogrel 75 mg/day plus aspirin 80-100 mg/day 32 patients). All patients were followed for a period of 18 months. Rather than demographic data, the number of new attacks and the time it occurs were recorded for each patient. Kaplan-Meier analysis was performed to compare the median time to stroke outcome in each group.
    Results
    The patients were 53 (57.6%) male and 39 (42.4%) female with the mean age of 65.47(SD=8.36) year which was not significantly different in three groups of study (P>0.05). After 18 months of follow-up, the mortality rate was 13.8%, none and 3.1% in groups A, B and C, respectively. The mean number of attacks was significantly lower in group C [0.63(standard deviation (SD)=0.49)] than groups A [1.59(SD=0.95)] and B [0.81(SD=0.65)] (P<0.001). Moreover, the mean time to stroke outcome was significantly longer in group C [16.12(Standard error (SE)=0.57) month] than groups A [6.76(SE=1.21) month] and B [13.71(SD=1.02) month] (Log rank P<0.001).
    Conclusion
    Antiplatelet therapy is effective in secondary stroke prevention. Current recommendations are applied in clinical�practice, but great variability between different centers remains. Our results showed that aspirin combined use with clopidogrel have better efficacy and decreased rate of recurrence in patients with TIA or minor ischemic stroke in this single-center study.
  • محمدرضا معتمد، معصومه اکبری، امیرحسن حبیبی، سید محمد فرشته نژاد، رویا ستاره شناس
    زمینه و هدف
    بیماری دیابت که در ایران از شیوع قابل توجهی برخوردار است، مشکلات، خطرات و هزینه های فراوانی را برای فرد و جامعه به همراه دارد. یکی از عوارض مهم دیابت، درگیری عروق بدن است و عروق مغزی هم از این قاعده مستثنی نیستند که در صورت عدم کنترل، منجر به سکته مغزی که شایع ترین بیماری ناتوان کننده نورولوژیک است، می شود. یکی از مهم ترین عروق مغزی، شریان مغزی میانی است که 85% خون نیمکره های مغزی توسط این شریان تامین می شود. از این رو، این مطالعه با هدف تعیین میانگین سرعت جریان خون شریان مغزی میانی در افراد دیابتیک انجام گرفت.
    روش بررسی
    این مطالعه مقطعی(cross-sectional) در سال 1383 و بر روی 81 نفر از بیماران دیابتی مراجعه کننده به بیمارستان فیروزگر شهر تهران که اندیکاسیون TCD(Transcranial Doppler) را داشتند و همچنین فاقد هرگونه سابقه تایید شده و مستند انفارکتوس قلبی (MI=Myocardial infarction) و یا سکته مغزی (CVA=Cerebrovascular attack) بودند، انجام گرفت. بیماران در بیمارستان حضرت رسول اکرم (ص) تهران تحت TCD قرار گرفتند. همچنین متغیرهای دموگرافیک و نیز مقادیرHbA1C، HDL(High density lipoprotein lipid)، LDL(Low density lipoprotein lipid)، Cholesterol، TG(Triglyceride) و CRP(C-reactive protein) در مورد هر بیمار ثبت گردید. در نهایت کلیه اطلاعات توسط نرم افزار آماری (version 13)SPSS تحت آنالیز آماری قرار گرفت.
    یافته ها
    میانگین سنی بیماران (05/11 = SD)91/55 سال بود. میانگین سرعت جریان خون در شریان های مغزی میانی راست و چپ به ترتیب (65/15=SD) 74/50 سانتی متر در ثانیه و (96/15=SD) 87/48 سانتی متر در ثانیه بود. همچنین میانگین سرعت جریان خون انتهای دیاستولی شریان مغزی میانی راست و چپ به ترتیب (80/12= SD) 82/34 سانتی متر در ثانیه و (58/13=SD) 60/33 سانتی متر در ثانیه بود. بین مدت زمان ابتلا به دیابت و سرعت جریان خون انتهای دیاستولی شریان مغزی میانی راست، ارتباط آماری معنی داری وجود داشت (218/0- =r Pearson، 025/0= P).
    نتیجه گیری
    از آنجایی که از مهم ترین ویژگی های حوادث مغزی- عروقی، قابل پیشگیری بودن آنهاست و از طرفی درمان دارویی محدودی برای بیماران حوادث مغزی- عروقی وجود دارد، به نظر می رسد، TCD نقش مهمی در تشخیص این مساله مهم و پیشگیری از آن دارد. نتایج مطالعه حاضر نشان داد که ارتباط معکوسی بین مدت زمان ابتلا به دیابت و سرعت جریان خون شریان مغزی میانی وجود دارد. به نظر می رسد این نتایج بیانگر تغییرات عروقی در افراد دیابتی است که می تواند منجر به بروز ایسکمی مغزی در این افراد شود و همچنین اهمیت درمان توسط داروهای ضدانعقادی و یا ضد تجمع پلاکتی به منظور پیشگیری از حوادث مغزی- عروقی در افراد دیابتی را نشان می دهد.
    کلید واژگان: 1, دیابت 2, سکته مغزی 3, شریان مغزی میانی 4, ترانس کرانیال داپلر سونوگرافی(TCD)
    M.R. Motamed, M. Akbari, A.H. Habibi, S.M. Fereshtehnejad, R. Setareh Shenas
    Background and Aim
    Diabetes mellitus is one the most prevalent chronic diseases in Iran which has a considerable burden on health system. In addition, hyperglycemia is a well-established independent risk factor for ischemic stroke and the development of microvascular and macrovascular diseases in patients with diabetes. On the other hand, middle cerebral artery is one the most important cerebral arteries which may role in up to 85% of cerebral blood flow. Therefore, this study was performed to determine blood flow velocity of middle cerebral artery (MCA) by means of transcranial doppler (TCD) in diabetic patients. Patients and
    Methods
    This cross-sectional study was conducted on 81 diabetic patients who had referred to Firoozgar hospital in Tehran, Iran in years 2004-2005. All the patients were supposed to be free of previous myocardial infarction (MI) or cerebrovascular accident (CVA) and also had the appropriate criteria for undergoing Transcranial Doppler ultrasonography (TCD). For each patient, demographic data (age and sex), level of hemoglobin A1c, CRP, HDL, LDL, clinical features and TCD findings were recorded. Data were analyzed using SPSS v.13.
    Results
    The mean age of the patients was 55.91(SD=11.05) years. The mean blood flow velocities of right and left MCA were 50.74(SD=15.65) cm/sec and 48.87(SD=15.96) cm/sec, respectively. In addition, the mean end-diastolic blood flow velocities of right and left MCA were 34.82(SD=12.80) cm/sec and 33.60(SD=13.58) cm/sec, respectively. Significant statistical correlations were found between duration of diabetes and end-diastolic blood flow velocity of right MCA (P=0.025, r Pearson = -0.218).
    Conclusion
    As cerebrovascular diseases are preventable, it seems that TCD study may play an important role in decreasing such complications in diabetic patients. Our results showed the inverse relation between duration of diabetes mellitus and blood flow velocity of middle cerbral artery. It also demonstrates the effects of vascular changes in diabetic patients on causing stroke. In addition the improtance of anticoagulants in prevention of cerebrovascular accident has been highlighted.
    Keywords: 1) Diabetes Mellitus 2) Cerebral Stroke 3) Middle Cerebral Artery(MCA)
  • محمدرضا معتمد، سید محمد فرشته نژاد، مهسان خالقی پناه
    زمینه و هدف
    بیماری مولتیپل اسکلروزیس(MS=Multiple sclerosis)، شایع ترین بیماری دمیلیناتیو سیستم عصبی مرکزی و علت شایع ناتوانی در جوانان می باشد. تفاوت هایی که در سیر بالینی، انواع کلینیکی، پراکندگی جغرافیایی، پاسخ دهی به درمان و شیوع جنسی بیماری دیده می شود، دال بر وجود نقش عوامل مختلف و چندگانه در بروز این بیماری می باشد. یکی از فاکتورهای مهم در سیر بیماری MS، شیوع جنسی آن و تغییراتی است که به موازات نوسانات هورمون های جنسی در شدت حملات و علایم بیماری دیده می شود. تمامی این شواهد بیانگر نقش احتمالی هورمون های جنسی در بیماری MS است. این مطالعه به منظور ارزیابی اثرات درمانی هورمون های جنسی در سیر نوع عودکننده- بهبودیابنده MS و مقایسه آن با درمان معمول با اینترفرون صورت گرفت.
    روش بررسی
    مطالعه به روش هم گروهی(Cohort) انجام شد. برای این منظور، نهایتا 39 بیمار زن که بر اساس معیارهای مک دونالد مبتلا به Relapsing/Remitting MS(RRMS) بودند، در مدت 32 ماه (از دی ماه 1380 تا مردادماه 1383) مورد مطالعه قرار گرفتند. بیماران در 4 گروه قابل تقسیم بودند: گروه A، شامل 11 بیمار که اینترفرون و هورمون جنسی را به صورت توام مصرف می کردند، گروه B، شامل 12 بیمار که فقط اینترفرون مصرف می کردند، گروه C، شامل 6 بیمار که فقط هورمون جنسی مصرف می کردند و گروه D(شاهد)، شامل 10 بیمار که اینترفرون و هورمون جنسی مصرف نکردند. در ابتدا و انتهای مطالعه، میزان ناتوانی بیماران بر اساس جدول EDSS(Expanded disability status scale)، تعداد حملات و متغیرهای دموگرافیک در فرم های جمع آوری اطلاعات، ثبت و توسط نرم افزار آماری(version 11.5)SPSS آنالیز گردیدند. در آنالیز داده ها از شاخص های توصیفی و تستهای K.S، Paired T Test، Kruskal-Wallis، Mann-Whitney U و Correlation استفاده شد.
    یافته ها
    میانگین سنی بیماران 36/ 28 سال(36/8 SD=) بود که 9 نفر، مجرد و 30 نفر، ازدواج کرده بودند. بیش ترین و کمترین میانگین تعداد حملات به ترتیب در گروه های D(5/2 حمله) و A(36/1 حمله) دیده شد. درآنالیز تحلیلی نیز ارتباط آماری معنی داری بین تعداد حملات و دریافت هورمون جنسی بدست آمد(013/0 P=). همچنین نتایج، نشان دهنده وجود اختلاف آماری معنی دار بین EDSS قبل و بعد از درمان(000/0 P=) و نیز بین تغییرات EDSS با مصرف هورمون جنسی (019/0 P=) بود. این در حالی است که درمان با اینترفرون فقط با تعداد حملات ارتباط آماری معنی داری داشت(033/0 P=) و با تغییرات EDSS ارتباطی نداشت(32/0 P=).
    نتیجه گیری
    مطالعات مختلف، نتایج متناقضی را در مورد اثرات هورمون درمانی بر سیر بیماری MS نشان داده اند. در صورتی که نتایج مطالعه حاضر، مطرح کننده نقش هورمون های جنسی در بیماریMS است و می توان گفت برقراری سطح بالای هورمون های جنسی بویژه استروژن(مانند زمان بارداری)، در کاهش حملات موثر است، ضمن آن که تجویز همزمان هورمون های جنسی و اینترفرون می تواند منجر به کاهش میزان ناتوانی و کاستن از تعداد حملات شود.
    کلید واژگان: 1 - مولتیپل اسکلروزیس(MS) 2 - هورمون های جنسی 3 - اینترفرون 4, EDSS
    M.R. Motamed, S.M. Fereshte Nejad, M. Khaleghi Panah
    Background and Aim
    Multiple sclerosis(MS) is the most common demyelinative disease of central nervous system among young adults. The differences which are seen in clinical types, drug responses and geographical distribution of MS indicate the role of various factors in the etiology, pathogenesis and epidemiology of this disease. In addition, sexual prevalence and alteration of clinical manifestation during pregnancy may strongly suggest an important role for sex hormones. The aim of this study was to compare the impacts of interferon(IFN) and sex hormone as disease modifying agents in relapsing remitting MS(RRMS). Patients and
    Methods
    This cohort study was conducted on 39 women which were supposed to have RRMS according to McDonald criteria. They were evaluated during a 32-month study period from January 2002 to August 2004 in four groups: 11 patients under both sex hormone and IFN(group A), 12 patients under IFN(group B), 6 patients under sex hormone(group C) and 10 patients who received neither sex hormone nor IFN(group D). The progression of disability which was determined using Kurtzke Expanded Disability Status Scale(EDSS) at the beginning and the end of study period, the number of relapses and demographic data were recorded and analyzed using SPSS v.11.5. For statistical analyses k.s, Paired T-Test, Kruskal-wallis, Mann whitney and correlation tests were used.
    Results
    The mean age of patients was 28.36yr. (SD=8.36). The maximum and minimum number of relapses were seen in groups D(2.5 attacks, SD=1.17) and A(1.36 attacks, SD=0.50), respectively. Analysis showed significant statistical relation between number of attacks and sex hormone therapy(P=0.013). Also results demonstrated significant statistical difference in EDSS before and after treatment(P=0.000) and between EDSS changes and sex hormone therapy(P=0.019). IFN therapy influenced only the number of relapses(P=0.033) and did not show any relation with EDSS changes(P=0.32).
    Conclusion
    The therapeutic role of sex hormones is still controversial. However, the results of our study indicate the role of sex hormone in women with RRMS and suggest that high concentration of sex hormones, especially estrogen(e.g during pregnancy), can decrease the number of relapses. Meanwhile, combination therapy with IFN and sex hormone may have a beneficial influence on decreasing the number of relapses and progression of disability.
    Keywords: 1) Multiple Sclerosis 2) Sex Hormone 3) Interferon 4) EDSS
  • بررسی فراوانی سوراخ بیضی باز (PFO) در دیواره بین دهلیزی بیماران مبتلا به سر دردهای میگرنی
    محمدرضا معتمد، سید محمد فرشته نژاد، ندا نجیمی، مسعود مهرپور، نونا امیری منش
  • مقاله / ژن ها، ام اس و خانواده
    محمدرضا معتمد
    مترجم: دکتر محمدرضا معتمد
  • مقاله / سندرم ایزوله بالینی چیست؟
    محمدرضا معتمد
  • افسردگی و ام اس
    محمدرضا معتمد
    مترجم: دکتر محمدرضا معتمد
  • پاسخ به پرسش های شما
    پاسخ دهنده: محمدرضا معتمد
  • رابطه عفونت های ویروسی و بیماری ام اس
    محمدرضا معتمد، یاسمین هنربخش
  • پاسخ به پرسشهای شما
    پاسخ دهنده: محمدرضا معتمد
  • سندرم بالینی ایزوله چیست
    محمدرضا معتمد
  • پاسخ به پرسشهای شما
    دکترمحمدرضا معتمد
  • مولتیپل اسکلروزیس
    محمدرضا معتمد
  • بررسی دو ساله افتادگی پا به دنبال تزریق سدیم دیکلوفناک در شهر کرمانشاه در سال های 77-1375
    محمدرضا معتمد، کامبیز خاموشیان
بدانید!
  • در این صفحه نام مورد نظر در اسامی نویسندگان مقالات جستجو می‌شود. ممکن است نتایج شامل مطالب نویسندگان هم نام و حتی در رشته‌های مختلف باشد.
  • همه مقالات ترجمه فارسی یا انگلیسی ندارند پس ممکن است مقالاتی باشند که نام نویسنده مورد نظر شما به صورت معادل فارسی یا انگلیسی آن درج شده باشد. در صفحه جستجوی پیشرفته می‌توانید همزمان نام فارسی و انگلیسی نویسنده را درج نمایید.
  • در صورتی که می‌خواهید جستجو را با شرایط متفاوت تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مطالب نشریات مراجعه کنید.
درخواست پشتیبانی - گزارش اشکال