به جمع مشترکان مگیران بپیوندید!

تنها با پرداخت 70 هزارتومان حق اشتراک سالانه به متن مقالات دسترسی داشته باشید و 100 مقاله را بدون هزینه دیگری دریافت کنید.

برای پرداخت حق اشتراک اگر عضو هستید وارد شوید در غیر این صورت حساب کاربری جدید ایجاد کنید

عضویت
فهرست مطالب

یوسف شاقول

  • یوسف شاقول، محمد خلیلی*
    انسان در سنت اسلامی موجودی میانی و مرزی تعریف شده است؛ به این معناکه انسان موجودی است در میانه حیوان و فرشته و در مرز میان آن دو، که هر لحظه امکان سقوط یا عروج وی به یکی از این مراتب هستی وجود دارد. در این مقاله کوشش شده تا براساس تصویر قوه خیال در فلسفه فارابی و کانت، تبیینی فلسفی از این وضعیت میانی و مرزی انسان صورت بگیرد؛ بنابراین مسئله خاص این نوشتار این است که ببینیم چگونه نزد این فیلسوفان، معرفت شناسی، بستری برای ارائه تبیینی هستی شناسی از موقعیت مرزی انسان می شود. این مقاله صرفا مطلع و گامی نخست برای این مسئله است. ازآنجاکه اهمیت و جایگاه قوه خیال نزد کانت در ضمن بحث استنتاج استعلایی به شکل برجسته ای خود را نشان می دهد، ابتدا تلاش می شود تا استنتاج استعلایی در همان مسیری که قوه خیال نقش خودش را آشکار می کند، پی گرفته شود و بر دوسطح خیال مولد و بازتولیدی تاکید شود. در گام بعدی سعی  می شود تا بدون تطبیق سازی خام یا ایجاد این همانی میان دو فیلسوف، همین دو سطح خیال در اندیشه های فارابی پیگیری، و با اتکاء به روش تحلیلی، بنیاد انسان شناسی ای برحسب قوه خیال، در اندیشه این دو فیلسوف جست وجو شود. نقش میانجیگری خیال در تحقق معرفت نزد دو فیلسوف امکان پی ریزی چنین ایده ای را فراهم آورد.
    کلید واژگان: انسان شناسی, فارابی, قوه خیال, کانت, معرفت شناسی
    Yusof Shaghool, Mohammad Khalili *
    In Islamic tradition, man is defined as an intermediary and liminal being, situated between the animal and the angel, with the constant potential for ascent or descent to either of these ontological spheres. This paper endeavors to provide a philosophical interpretation of this intermediary and liminal position of man based on the concept of the imaginative faculty in the philosophies of Al-Farabi and Kant. The central question of this essay is to examine how, in the works of these two philosophers, epistemology serves as a platform for offering an ontological interpretation of man's liminal position. This paper represents an initial exploration of this topic. Given the prominence of the imaginative faculty in Kant's philosophy, particularly in his discussion of transcendental deduction, this paper will begin by tracing the trajectory of transcendental deduction, highlighting the role of the imaginative faculty and its two levels of productive and reproductive imagination. It will then proceed to examine these two levels of imagination (productive and reproductive) in Al-Farabi's thought, without resorting to simplistic comparisons or equating the two philosophers' perspectives. Employing an analytical approach, the paper will seek to establish an anthropological foundation for the imaginative faculty in the philosophies of both thinkers. The intermediary role of imagination in the realization of knowledge in the works of these two philosophers provides the basis for such an endeavor.
    Keywords: Farabi, Kant, Imagination, Epistemology, Anthropology
  • محمدعلی سلطان مرادی، یوسف شاقول*، غلامحسین توکلی

    فرانسیسکو سوارز با ابداع نظریه علیت اشرابی ادعا کرد که علل اربعه وجود را به معلول اشراب می کنند. بدین ترتیب، نظریه اشرابی علیت مفهوم هر چهار علت -به ویژه علت غایی- را شبیه علت فاعلی می گرداند. از این رهگذر، سوارز می توانست در فلسفه خود اراده آزاد و بی غایت الهی را با کنش غایتمند او در طبیعت جمع کند. دکارت نیز، با تاثیرپذیری از نظریه اشراب، علت غایی را از فلسفه خود حذف کرد تا راه را برای توضیح مکانیکی طبیعت هموار نماید. بدین نحو نظریه ای که با اهدافی الهیاتی ابداع شده بود، مبنای توضیح علمی طبیعت قرار گرفت. در این پژوهش تفاوت ها و شباهت های غایت شناسی طبیعی را در متافیزیک دکارت و سوارز بررسی می کنیم. مطالعه تطبیقی این دو نظام مابعدالطبیعی نشان می دهد که چگونه ممکن است دو نظریه از مبانی واحدی متاثر باشند، اما به نتایج متضادی بینجامند. بنابراین، در ابتدا مفهوم نظریه اشرابی علیت را تحلیل خواهیم کرد، پس از آن با تکیه بر شواهد متنی تاثیر نظریه اشراب بر غایت شناسی سوارز و دکارت را آشکار خواهیم ساخت. سپس بررسی می کنیم که چگونه دکارت، با بسط نظریه علیت سوارز، ضرورت علی (فاعلی) را تنها خیر در طبیعت در نظر گرفت.

    کلید واژگان: علیت, غایت شناسی, نظریه اشراب, دکارت, فرانسیسکو سوارز
    Mohammadali Sultanmoradi, Yousof Shaghool *, Gholamhosein Tavakkoli

    Proposing the theory of influx, Francisco Suárez argued that each of the four causes “inflows” its being into the effect. This theory takes the concept of four causes, especially the final cause, to be similar to the efficient cause. By this move, Suárez can account for God’s purposeless and free will as well as His purposeful action through nature. Influenced by Suárez’s theory, Descartes excluded the final cause from his philosophy, which paved the way for the mechanical explanation of nature. It was thus possible for a theory developed with theological objectives to provide the basis for the scientific explanation of nature. In this study, we examine the differences and similarities between Descartes’s and Suárez’s natural teleology. Comparing these two metaphysical systems reveals how two theories may be influenced by the same principles but produce contradictory results. Thus, we will first analyze the concept of the theory of influx. Following that, we present textual evidence to highlight the impact of influx theory on Descartes and Suárez’s natural teleology. Subsequently, we examine how Descartes took causal (viz. efficient) necessity as the only good in nature by developing Suárez’s theory of causality.

    Keywords: Causality, Mechanism, Freedom, Rene Descartes, Francisco Suárez
  • لیلا خدامی*، یوسف شاقول، رضا صادقی
    معمولا در بیان دیدگاه هیوم از علیت بر ابعاد سلبی و نتایج شکاکانه آن متمرکز می شوند. در حالی که طبق تفسیر طبیعت گرایانه، دغدغه هیوم تبیین ماهیت انسان و تعیین محدوده فهم بشر است. هدف او این نیست که رابطه علیت را به لحاظ فلسفی انکار کند، بلکه منتقد آن نوع تفکر فلسفی است که ادعای عقلانی کردن باورها را دارد. هدف اول نویسنده در این مقاله آن است که با تکیه بر تفسیر بی سابقه کمپ اسمیت، تبیین طبیعت گرایانه ای از بحث علیت نزد هیوم ارایه دهد. در مکانیزمی که اسمیت از کارکرد ذهن انسان ارایه می دهد، منشا تصور پیوند ضروری، احساسی درونی است که به واقعیت تعمیم می یابد و باور به علیت با هیچ استدلالی قابل اثبات نیست. نشات گرفتن باور به علیت از احساس درون ذهن که مبتنی برعقل هم نیست، چالش جدی در پذیرش و توجیه آن ایجاد کرده است. هدف ثانوی و اصلی مقاله بررسی و تبیین ذهنی بودن منشا پیوند ضروری است، سپس مفهوم عقل از دیدگاه هیوم مورد ارزیابی قرارمی گیرد تا روشن شود که به چه معنا باور به علیت نمی تواند مبتنی بر عقل باشد.
    کلید واژگان: کمپ اسمیت, طبیعت گرایی, استنتاج استقرائی, باور به علیت, توجیه عقلانی
    Leila Khodami *, Yousef Shaghoul, Reza Sadeqi
    In discussing Hume's view of causality, it has been generally focused on its negative aspects and skeptical results. Whereas, according to naturalistic interpretation, Hume's purpose is to illustrate the nature of human beings and to determine the limits of human understanding. Hume's aim is not to philosophically reject the belief in causally connected, but rather to criticize the sort of philosophical thinking that claim to rationalize them. In this paper, the author intends to provide first the naturalistic explanation of Hume’s causality discussion, relying on Kemp Smith's unprecedented interpretation. In explanation kemp smith provided for the functioning of human mind, the origin of the necessary connection idea is an inner feeling that is generalized to reality, and the belief in causality cannot be proved by any argument. The emotional origin of belief in causality, which is not based on reason, is a serious challenge in its acceptance and justification. Therfore the second and main purpose of this article is to examine the mental origin of the necessary connection, then the concept of reason is evaluated from Hume's view to clarify in what sense belief in causality cannot be based on reason.
    Keywords: Kemp Smith, naturalism, Inferential Inference, Belief in Causality, Rational Justification
  • سیده آزاده امامی، یوسف شاقول*
    رسانه های مدرن را به سبب تاثیرشان بر زندگی بشر بی هیچ تردیدی مهم ترین پدیده عصر حاضر باید به حساب آورد. از علم و دین و سیاست و اقتصاد تا شخصی ترین مناسبات روزمره، همه متاثر از پیامدهای این پدیده اند. چنین گستره تاثیری اندیشمندان را به نظرورزی در حوزه رسانه واداشته است. حاصل این پژوهش ها سربرآوردن دانشی جدید در عرصه مطالعات میان رشته ای به نام «فلسفه رسانه» است که از زوایای متعدد به رسانه پرداخته است. در رویکرد به ماهیت رسانه برخی برای آن ذات مستقلی قایل شده اند که آن را به خودی خود شایسته تامل می سازد، و برخی دیگر رسانه را جز ابزار نمی دانند و معتقدند رسانه فاقد قدرت لازم برای جهت‎دهی حیات آدمی است و این انسان است که بسته به اراده خود چگونگی بهره‎گیری از آن را تعیین می‎ کند. مقصود پژوهش حاضر بررسی آراء هیدگر و پستمن در رویکرد به رسانه است. دو متفکری که در حوزه رسانه از جمله ذات گرایان به حساب می آیند و از رهگذر تکنولوژی به آن پرداخته اند و هر دو بر کاربست نحوی «خودآگاهی» در مواجهه با هرگونه تکنولوژی از جمله رسانه به منظور برون رفت از بحران عصر حاضر تاکید دارند.
    کلید واژگان: رسانه, فلسفه رسانه, ذات گرایی, تکنولوژی
    Sayedeh Azadeh Emami, Yousef Shaghool *
    Modern media are undoubtedly the most important phenomenon of the current century. Since it has affected all aspects of human life, from science, religion, policy, economy and culture to most personal everyday relations; the “lifestyle” of the contemporary man, in a word. Such a wide range of influence has made thinkers to discuss and study the media. These studies has resulted in a new interdisciplinary field of science known as "Philosophy of Media" which explores the media from various aspects. In a approach to media nature, some believe in an independent essence which is individually devisable. Some other, on the other hand, refer to the media as a means and believe that the media lack the authority to direct human life, and it is the man who determines how to use media, instead. This paper aims to study Heidegger and Postman points of view about the media. Both thinkers are considered to be essentialists who have commented the media from technology aspect and emphasized on self-awareness to encounter any technology, including media, in order to get rid of contemporary crisis.
    Keywords: Media, Media Philosophy, essentialism, Technology
  • یوسف شاقول*، مریم السادات حسینی سیرت

    با وجود این که اندیشه باختین و هگل در نظر اول ارتباط چندان روشنی با یکدیگر ندارند و به خصوص که باختین در اظهارنظرهای صریح خود منتقد هگل و روش دیالکتیکی اوست، اما می توان بر اساس اصول خود باختین خوانشی بینامتنی از متون باختین داشت و دیالوگیسم او را که در حکم چهارچوب اندیشه اوست بر اساس دیالکتیک هگل خوانش کرد. این خوانش بینامتنی از سه بخش تشکیل شده: در بخش نخست وضعیت های دیالکتیکی که عبارت اند از «وضعیت در - خود»، «وضعیت برای - خود» و «وضعیت در - خود و برای - خود»، در دیالوگیسم باختین شناسایی می شوند. بخش دوم به بازبینی دیالوگیسم باختین با کمک مفاهیم منطقی «کل، جزء و فرد» از فلسفه هگل، اختصاص داده شده است. در بخش سوم نیز ادعای باختین مبنی بر مونولوگی بودن دیالکتیک هگل بررسی و رد می شود. در نتیجه این خوانش بینامتنی از دیالوگیسم باختین هر چند گفت وگوی پنهان او با هگل آشکار می شود اما این گفت وگو هنوز به معنای تطابق صددرصدی اندیشه او با هگل نیست.

    کلید واژگان: دیالوگیسم, باختین, دیالکتیک, هگل, بینامتنیت
    Yousef Shaghool *, Maryam sadat Hosseini Sirat

    Although Bakhtin and Hegel's ideas are not very clearly related at first glance, and especially since Bakhtin is critical of Hegel and his dialectical method in his explicit statements, yet, Bakhtin's principles let us have an intertextual reading of his texts and his dialogism, as a framework of his thought, based on Hegel's dialectic. This intertextual reading consists of three parts: In the first part, the dialectical moments, which are "in-itself", "for-itself", and "in-and-for-itself" are identified in Bakhtin's dialogism. The second part is devoted to a review of Bakhtin's dialogism with the help of the logical concepts of "universal", "particular", and "individual" from Hegel's philosophy. In the third part, Bakhtin's claim that Hegel's dialectic is monologic is examined. As a result of this intertextual reading, although Bakhtin's hidden dialogue with Hegel is revealed, this dialogue does not yet mean that his thought is in complete agreement with Hegel's..

    Keywords: Dialogism, Bakhtin, Dialectic, Hegel, Intertextuality
  • مریم سادات حسینی سیرت، یوسف شاقول*

    هگل، فیلسوف آلمانی و باختین، نظریه پرداز و منتقد ادبی روسی ازجمله متفکرانی هستند که رمان را موضوع تامل فلسفی خود قرار داده اند و هر دو به مولفه «خودآگاهی در رمان» توجه داشته اند. در فلسفه هگل و در سیر تکامل روح به سمت آزادی، رمان از بالاترین تجلیات روح در فرم هنری است؛ جایی که روح به یکی از بالاترین سطوح خودآگاهی در قالب هنر می رسد. ضمن اینکه رمان به واسطه ظهور در دوران رمانتیک هنر، واجد قهرمان خودآگاه است. باختین هم در دو موضع از خودآگاهی در رمان می گوید: یکی آنجایی که رمان را گونه ای خودآگاه معرفی می کند و جای دیگر وقتی است که از خودآگاهی قهرمان رمان سخن می گوید. باختین وقتی داستایفسکی را خالق رمان چندصدا معرفی می کند، می گوید این خودآگاهی قهرمان است که به رمان های داستایفسکی خصلت چندصدایی می بخشد. درعین حال بحث از خودآگاهی در رمان، در هر دو متفکر به بحث از بی خانمانی هم گره می خورد.ما در این مقاله تلاش کردیم نشان دهیم موضع هر یک از دو متفکر نسبت به این موضوع چه بوده، چه شباهت و چه تفاوتی با هم دارند و چه گفت وگویی میان آنها یکی به عنوان فیلسوف و دیگری به عنوان نظریه پرداز ادبی شکل گرفته است

    کلید واژگان: رمان, خودآگاهی, بی خانمانی, حماسه, هنر رمانتیک
    Maryamsadat Hosseini Sirat, Yousef Shaghool *

    Hegel, a German philosopher, and Bakhtin, a Russian literary critic, are the two thinkers who have placed the novel within the framework of their contemplation and have focused on the element of self-consciousness in the novel. In Hegel’s philosophy, in the course of the Spirit’s development towards freedom, the novel is the highest manifestation of the Spirit in artistic form, where the Spirit reaches one of the highest levels of self-consciousness. Moreover, due to its origins in the romantic era of art, the novel has heroes with self-consciousness. Bakhtin views self-consciousness in the novel from two perspectives: one is where he introduces the novel as a kind of self-conscious genre, and the other one is where he speaks about the self-consciousness of the novel’s hero. When Bakhtin introduces Dostoevsky as the creator of the polyphonic novel, he says it is the hero’s self-consciousness that gives Dostoevsky’s novels the quality of polyphony.  Yet, the talk of self-consciousness in the novel intertwines with the talk of homelessness in both thinkers’ discussions. In this paper, we have tried to show the position of each of the two thinkers with regard to this subject, their similarities and differences, and the dialogue between them.
     

    Keywords: Novel, self-consciousness, homelessness, Epic, romantic art
  • سیده اکرم برکاتی، یوسف شاقول*، محمدجواد صافیان
    در روند کنترل بحران کنونی شیوع بیماری کوید-19، آنچه بیش از هرچیز شنیده ایم تاکید بر فاصله گذاری است. اما آیا این فاصله گذاری مکانی در نظام روابط افراد، ممکن است در زمان طولانی منجر به دگرگونی هنجارهای رفتاری متداول گردد؟ آیا از هم گسیختن انواع این نظام مندی ها که مانند طرح های روایی می توانند نقش وحدت بخش داشته باشند، قابل بازسازی یا نوسازی خواهد بود؟ در این نوشتار وضعیت بحران رابطه ی خود و دیگری را در این شرایط مورد واکاوی قرار می دهیم. نخست به تبیین رویکرد معرفت شناختی ریکور به رابطه ی من و دیگری در پرتو مفاهیم اخلاق و مسئولیت اجتماعی می پردازیم. سپس تلاش می کنیم براساس نظریه ی حکمت عملی وی امکان هایی را برای مواجهه با این بحران در شرایط پاندمی نشان دهیم. با برقراری پیوند میان قانون و اخلاق از طریق حکمت عملی، خود را به دستورالعمل نهاد سیاسی، به عنوان فرمانی درونی که ندای وجدان است ملتزم می کنیم. این ندا فرمانی اخلاقی از سوی دیگران در درون ما است. این امر می تواند برانگیزاننده ی این امید باشد که مردم و نهادهای سیاسی برای عبور از بحران حاضر با یکدیگر مشارکت کنند.
    کلید واژگان: ریکور, حکمت عملی, خود, دیگری, گووید-1919
    Seydeh Akram Barakati, Yousef Shaghool *, Mohammadjavad Safian
    In managing the crisis of the Covid-19 pandemic, what is most heard is the emphasis on keeping your distance from the others. But whether this spacing could make changes over time in the usual behavioral norms? Could we reconstruct and renovate this various broken rules and norms which like narrative plots had the role of unification?  In this paper, we would analyze the crisis of the relation of the self to the other within this situation. We explain Ricoeur's epistemological approach towards the relation of the self to the other in the light of the concepts of ethics and social responsibility. Then, on the bisis of Ricour's theory of practical wisdom, we try to show some possibilities for encountering the crisis of this relationship in the pandemic situation. By grafting the concept of law onto the ethics through the practical wisdom, we obligate oneself to the order of political institution as an interior command which is the call of conscious. This call is an ethical order from the others within us. It could arise the hope that people and political institutions cooperate with each other to pass the current crisis.
    Keywords: Ricoeur, practical wisdom, self, The Other, Covid-19
  • سیده اکرم برکاتی، یوسف شاقول*، محمدجواد صافیان

    در مواجهه با متون ادبی، آثار هنری،  فیلم ها و... که سرشار از نسبت های میان استعاره‎، روایت و کنش هستند، ممکن است همواره این پرسش مهم مطرح شود که نسبت آن ها با یکدیگر و نیز نسبت آن ها با فهم ما چگونه است؟ در پژوهش حاضر برای پاسخ به این مسیله، اندیشه ریکور را بررسی می کنیم. نظریه ما این است که فهم در تفکر ریکور، از ویژگی استعاری، روایی و کنش مندی برخوردار است. ویژگی استعاری فهم در تفکر ریکور را بر اساس ساختار «به منزله» در فهم و درک شباهت ها در عین تفاوت ها نشان خواهیم داد. در تلقی ریکور روایت و طرح روایی نیز مانند استعاره، امور همگون را از میان امور ناهمگون و متکثر گرد می آورد و وحدتی نظام مند به آن می بخشد. به نظر وی، ابداع و خلاقیت روایی در ارتباط با ارجاع به واقعیت، می تواند منشا کنش های فرد و نمودار نسبت فهم و کنش باشد. به این ترتیب، می توان گفت در اندیشه ریکور، استعاره، روایت و کنش از وجوه ذاتی فهم هستند و در فهم، به نحو مبنایی در ارتباط با یکدیگر قرار دارند. از آنجا که وی در حوزه هرمنوتیک، متن و فهم متن را به فراسوی نوشتار بسط می دهد، تحلیل این مطلب، ما را از اهمیت نوع مواجهه مان با انواع متون، در مفهوم گسترده آن آگاه خواهد کرد.

    کلید واژگان: ریکور, فهم, استعاره, روایت, کنش
    Sayyede Akram Barakati, Yousof Shaghool *, MohammadJavad Safian

    When we encounter with literary texts, works of art and films which are full of the relations of metaphors, narratives and actions, this important question maybe asked that how is their relationship and how it could be related to our understanding? In the present article, we will discuss Ricoeur's ideas concerning this problem.. Our thesis is that understanding in Ricoeur's thought is metaphoric, narrative and actual in nature. The metaphoric character of understanding will be shown on the basis of the "as" structure and seeing similarities simultaneous with differences. In his idea narration and plot are, like metaphor, gathering the differences with similarities and regulating them as unity. Ricoeur believes that narrative innovation with its referral to reality could be the origin of action and indicate the relation of action to understanding. Thus metaphor, narrative and action are the intrinsic aspects of understanding which are closely and fundamentally related to each other. As, In the area of hermeneutics, he extends the concept of text and its understanding beyond just writing, analyzing this theme will inform us the importance of the way of encountering different kinds of texts.

    Keywords: Ricoeur, understanding, Metaphor, Narration, action
  • سیده اکرم برکاتی، یوسف شاقول*، محمدجواد صافیان

    فهم خویشتن در حوزه های مختلف تفکر همواره بسیار مهم و از جهات گوناگون مورد بحث بوده است. برخی از اندیشمندان، فهم ما از خود را شهودی و یا بی واسطه می دانند و برخی نحوه ی فهم ما از خود را امری تاملی و تفسیری تلقی می کنند. در تاریخ تفکر فلسفه ی غرب، به ویژه در حوزه ی هرمنوتیک و پدیدارشناسی، می توان هیدگر و ریکور را به تعبیری نماینده ی این دو رویکرد متفاوت دانست. از این منظر، دیدگاه هیدگر را هستی شناسانه و رویکرد ریکور را معناشناسانه نامیدیم. در این نوشتار تلاش خواهد شد ضمن تبیین دیدگاه هستی‎شناسانه ی هیدگر و رویکرد معناشناسانه ی ریکور در مساله ی خودفهمی، امکان  برقراری پیوند میان این دو دیدگاه متفاوت مورد بررسی قرار گیرد. برای آشکار کردن امکان این پیوند، بر دو وجه متمرکز خواهیم شد؛ نشان خواهیم داد که: 1- خودفهمی در اندیشه ی هیدگر و ریکور در افق های مشترک "زمان"، "زبان" و "دیگری"، گرچه از دو منظر متفاوت هستی شناختی و معرفت شناختی، محقق می شود و 2-می توان برای این سه افق، در مفهومی که ریکور از آنها ارایه می دهد، بنیانی هستی شناختی در ساختار دازاین قایل شد. به نظر می رسد می توان این مبنای هستی شناختی را به عنوان "سرآغاز" راه طولانی معرفت شناسی ریکور مورد ملاحظه قرار داد. به این ترتیب می توان به نحوی مبنایی میان این دو رویکرد، پیوند برقرار کرد.

    کلید واژگان: هیدگر, ریکور, خودفهمی, هستی شناسی, معناشناسی
    Seydeh Akram Barakati, Yousef Shaghool *, Mohammadjavad Safian

    Understanding oneself has been of great importance in various areas of thought and discussed from different aspects. Some thinkers believe that self-understanding is intuitive and others consider it to be reflective and interpretative. In the history of western thought, especially in the areas of hermeneutics and phenomenology, Heidegger and Ricoeur are representative of these two different approaches. From this perspective we entitle their views as ontological and semantics. In this writing, we try to elaborate the ontological view point of Heidegger and the semantic approach of Ricoeur concerning the problem of self-understanding in order to pursue the possibility of any graft between them. For revealing the possibility of this graft, we focus on two aspects; We show that: 1- Self-understanding in Heidegger's and Ricoeur's thought be realized within the common horizons of "time", "language" and "the other", though, through different approaches of ontology and epistemology; and 2- For these three horizons in Ricoeur's definition of them, we can define an ontological foundation within the structure of  dasein.  It seem that this ontological basis can be considered to be at the beginning of Ricoeur's epistemological long route. In this regard, we can graft fundamentally these two approaches onto each other.

    Keywords: Heidegger, Ricoeur, self-understanding, Ontology, Semantics
  • سید جمال قریشی خوراسگانی، علی کرباسی زاده اصفهانی*، یوسف شاقول

    در این مقاله نقش بنیادین کران مندی در کارهای هایدگر و فوکو بررسی می شود. استدلال می شود که کران مندی، فهم هایدگر از هستی و تاریخ هستی و نیز فهم فوکو از مدرنیته و سپس کل تاریخ اندیشه غربی را امکان پذیر می کند. گام هایی که در این مسیر برداشته می شود ازاین قرار است: نقش بنیادین تناهی در فهم هایدگر از هستی تحلیل می شود؛ تحلیل تناهی در کارهای دوره اولیه فکری فوکو یعنی نظم اشیاء و زایش پزشکی بالینی بررسی می شود؛ تفسیر فوکو از صورت بندی تناهی در فلسفه هایدگر توضیح داده می شود؛ نقش نیستی جزیی و نیستی نسبی در مقابل نیستی مطلق در فهم دو فیلسوف از کران مندی انسان تبیین می شود؛ مفصلا شرح داده می شود که چگونه فردیت یافتگی، ایستادگی، حقیقت و تاریخ مندی سوژه بر پایه کران مندی و مرگ امکان پذیر می شود؛ درنهایت، چگونگی تلاقی فوکو با هایدگر در گذار از فهم شناخت شناسانه تناهی و رسیدن به فهم عملی از تناهی خود و ترسیم تاریخ هستی تحلیل می شود.

    کلید واژگان: هستی, کران مندی, فردیت, ایستادگی, فوکو, هایدگر
    Jamal Ghoreyshi Khorasgani, Ali Karbasizadeh Isfahani *, Yousef Shaghool

    In this article, we analyze the basic role of finitude in Heidegger and Foucault’s philosophy. We argue that finitude makes possible Heidegger’s concept of being and the history of being as well as Foucault’s concept of the modernity and the entire history of western thinking in later Foucault. To accomplish this objective, we conduct the following: We analyze the basic finitude in Heidegger’s ontology; We explain “analytic of finitude” in early Foucault’s work namely the birth of the clinic and the order of things; We describe Foucault’s interpretation of Heidegger’s formulation of finitude; We specify the place of partial and relative nothingness in Heidegger and Foucault’s approach to human finitude; We explain that individuality, resistance, truth and historicity are possible by finitude in philosophy of them; And finally, we analyze how Foucault meets Heidegger in passing epistemological understanding of finitude and arriving at practical understanding of self-finitude and outlining the history of being.

    Keywords: being, Finitude, Individuality, Resistance, Foucault, Heidegger
  • سیده اکرم برکاتی، یوسف شاقول*، محمدجواد صافیان

    پدیدارشناسی هرمنوتیکی (hermeneutical phenomenology)، رویکرد فلسفی ای است که از ترکیب دوگرایش مهم پدیدارشناسی و هرمنوتیک در فلسفه ی قاره ای به وجود آمد. هیدگر(1976-1889) را می توان بنیانگذار پدیدارشناسی هرمنوتیکی دانست که با تاثیر از لوازم پدیدارشناسی هوسرل درنسبت با معنی و تفسیر، و شعار معروف او یعنی به سوی خود چیزها، با نوآوری درهردو نگرش، میان آنها پیوند برقرار کرد. ریکور(2005-1913) نیز تحت تاثیر مفهوم اپوخه در پدیدارشناسی هوسرل، پس از هیدگر به نحو بدیعی این پیوند رابرقرار می سازد. تفاوت آنها در این است که به بیان ریکور، هیدگر راه کوتاه تحلیل هستی شناسانه دازاین را در برقراری این پیوند دنبال می کند و ریکور راه طولانی تحلیل معناشناختی آثار و نشانه های انسان را پیشنهاد می دهد.  فرضیه ی اصلی در پژوهش حاضر این است که نشان دهیم با وجود تفاوت در نوع رویکرد آنها به این پیوند، می توان "فهم" را یکی از مهمترین لوازم امکان برقراری این پیوند دراندیشه ی دو فیلسوف تلقی کرد. دیدگاه مشترک دو فیلسوف درباره ی فهم را می توان دلیلی براین مدعا دانست. اهمیت اثبات این فرض این است که می توان با بررسی همه ی امکان های فهم، بستر گسترده ای از امکانات در این پیوند یافت که افق های متعددی در حوزه های هرمنوتیک، معرفت شناسی، هستی شناسی و پدیدارشناسی بگشایند و  ما را در مسیر درک حقیقت یاری نمایند.

    کلید واژگان: هیدگر, ریکور, پدیدارشناسی, هرمنوتیک, فهم
    seyede Akram Barakati*

    Hermeneutical phenomenology is a philosophical approach which is emerged from the compound of two important attitudes in the continental philosophy. Heidegger (1889-1976), who is considered as a founder of hermeneutical phenomenology, makes a conjunction between these two attitudes innovatively. This task is influenced by Husserl's phenomenological requirements concerning the sense and interpretation and his known slogan, toward the things itself. After Heidegger, Ricoeur (1913-2005) who is influenced by the concept of epoche in Husserl's phenomenology, makes such a conjunction in an innovative way. The difference between their views is that Heidegger, in Ricoeur's statement, follows the short route taken for ontological analysis of dasein, and Ricoeur proposes a long detour, starting with semantic considerations within the analysis of symbolic expressions of the human being. The basic thesis for present research is to show that, despite of different approaches in Heidegger and Ricoeur's thought toward this subject, in both views ''understanding'' can be considered as one of the most important requirements of the possibility of this connection. Their common viewpoint about ''understanding'' could be considered as a good reason for this claim. The importance of proving this thesis is that we can then by scrutinizing all the implications of understanding, find a vast area of possibilities in this conjunction that open lots of horizons in hermeneutics, epistemology, ontology and phenomenology which help us toward the way of truth.

    Keywords: Heidegger, Ricoeur, Phenomenology, Hermeneutics, Understanding
  • سیده اکرم برکاتی، یوسف شاقول*، محمدجواد صافیان
    مفهوم کنش در اندیشه هیدگر با فهم و طرح افکنی امکان ها مرتبط است. طرح هایی که دازاین (چونان آنجای وجود) پیش می افکند، تداعی گر طرح (plot) در روایت هستند. گرچه روایت از اصطلاحات هیدگری نیست، برخی مفسران براساس مفاهیم تاریخمندی و زمانمندی دازاین، برداشت روایت گرایانه ای از اندیشه وی داشته اند. در این نوشتار بر تفسیری متمایز که مدعی روایتمندی بنیادین دازاین است، متمرکز می شویم و ارتباط آن با کنش را بررسی می نماییم.  فرضیه اصلی ما این است که میان کنشمندی و روایتمندی دازاین، وابستگی متقابل و دوری هرمنوتیکی وجود دارد و هردو به جهت مساوقت با فهم و طرح افکنی، در بنیاد و ساختار اگزیستانسیال دازاین هم سرچشمه اند. هدف این بحث این است که نشان دهیم  چگونه نحوه روایت و تفسیر ما از زندگی و فهم خویش، می تواند تعیین کننده نوع کنش های ما باشد. تحلیل این تاثیر، نقش مهمی در فهم ما از نحوه اثرگذاری انواع روایات از جمله داستان ها، فیلم ها، نقدها و... بر رفتار و خودفهمی ما دارد. درخواهیم یافت که فهم ما از موقعیت و امکان هایی که داریم، نوع کنش ما را شکل می دهند و هر کنش به منزله فهم، گستره ای از امکان ها را می گشاید که در غیرآن صورت بر ما فروبسته می ماند؛ این دور پیوسته ادامه دارد و عالم ما را می گسترد.
    کلید واژگان: هیدگر, کنش, روایت, طرح افکنی, خودفهمی
    Seyede Akram Barakati, Yousof Shaghool *, Mohammadjavad Safian
    The concept of action in Heidegger is related to understanding and projection. What Dasein projects is something like the plot in narration. Although narration is not a word of Heidegger, some commentators have a narrativistic interpretation based on historicallity and temporality of Dasein. In this writing we focus on a different interpretation based on fundamental narrativity of Dasein and its relation to action. Our basic thesis is that there is a mutual dependence and hermeneutical circle between actuality and narrativity of Dasein; They are both equal to understanding and projection, so coexist in Dasein' s existential structure. The aim of our discussion is to show that how our actions can be influenced by the way of our narration and interpretation of our life and self-understanding. The analysis of this influence has a basic role in our understanding of the way different narrations such as stories, films, criticisms and…, could affect our behavior and our self-understanding. We find that the understanding of our situation and possibilities can form the kind of our action; Every action as understanding, can open a vast area of possibilities which nonetheless stay hidden. This circle continues perpetually and extends our world.
    Keywords: Heidegger, action, Narration, projection, self-understanding
  • سید مجید کمالی، سعید بینای مطلق*، یوسف شاقول

    در این مقاله امکان تشکیل جامعه اصیل انسانی بر اساس «وجود و زمان» تبیین می شود؛ همچنین نشان داده می شود، فهم هایدگر از چنین جامعه ای مبتنی است بر خوانش پدیدارشناسانه او از برخی مفاهیم اخلاقی ارسطویی – مفاهیمی همچون دوستی و شجاعت- در کتاب اخلاق نیکوماخوس. انسان هم در اندیشه ارسطو و هم در تفکر هایدگر، پیشاپیش – یعنی قبل از هر فکر، تصمیم یا کنشی – نسبتی وجودی با عالم پیرامونی خود دارد. در اینجا مراد از امکان تشکیل جامعه، در واقع، امکان فرارفتن از «خود» و ربط یافتن «وجودی» با «دیگری» است. برای تبیین این نظر، می کوشیم قرائت پدیدارشناسانه هایدگر از «اخلاق نیکوماخوس» و تاثیری را که این قرائت بر شکل گیری «وجود و زمان» داشته، به نحوی مقتضی بیان کنیم.

    کلید واژگان: ارسطو, هایدگر, اخلاق نیکوماخوس, وجود و زمان, جامعه اصیل, عمل, نظر
    kamali seyed majid, binayemotlagh said*, shaghool yousef

    This article explains the possibility of forming an authentic society based on "Being and Time." It also shows that Heidegger's understanding of such a society is based on his phenomenological reading of some Aristotelian moral concepts – concepts such as friendship and courage- in Nicomachean Ethics Book. Human beings, both in Aristotle's thinking and in Heidegger's thinking, have beforehand – that is, before any thought, decision, or action- has an existential relation with its peripheral world. Here the meaning of the possibility of forming a community is, in fact, the possibility of transcending "self" and of having the "existential" relation with "other". To explain this point, we attempt adequately to express Heidegger's phenomenological reading of Nicomachean Ethics and the effect that this reading has on the formation of "Being and Time.

    Keywords: Aristotle, Heidegger, Nicomachean Ethics, Being, Time, authentic society, praxis, theoria
  • جعفر مذهبی*، یوسف شاقول
    این نوشتار تلاشی است برای نشان دادن این امر که چگونه نقد سوم کانت مستعد پاسخ گویی به پرسشی است که می توان آن را مسئله اساسی فیلسوف استعلایی نامید: چطور می توان قواعدی داشت که از یک سو دارای اعتبار کلی و ضروری باشد و از سوی دیگر با واقعیت های عملی زندگی انسانی سازگار باشد؟ می توان گفت کانت در نقد قوه داوری این مسئله را به این صورت مطرح می کند که چگونه می توان برای احکام زیبایی شناختی به کلیت و ضرورتی دست یافت که با کلیت و ضرورت عینی احکام طبیعی و اخلاقی متفاوت باشد. توانایی نقد سوم در حل این مسئله به استفاده کانت از مفهوم حس مشترک بازمی گردد. بنابراین در این نوشتار با تمرکز بر مفهوم حس مشترک نشان داده می شود که چگونه نقد سوم کانت می تواند بستری مناسب برای حل مسئله یادشده فراهم کند، به طوری که پیامدهای آن در فلسفه هگل و رویکردهای ویتگنشتاین، به ویژه ویتگنشتاین متاخر نیز دنبال شود.
    کلید واژگان: حس مشترک, کانت, نقد قوه داوری, ویتگنشتاین, هگل
    Jafar Mazhabi *, Yosoof Shaghool
    This paper is an attempt to show arguably how, and to some extent, Kant's third Critique is more prone than other ones to tackling a problem which can be called transcendental philosopher's main problem, i.e. how it is possible to have rules which both determine the validity (universality and necessity) of our propositions and accord with the changeable facts of our life. In Critique of Judgment, Kant brings up this main problem in this form: how is it possible to reach reliable rules for aesthetic propositions which are not objective? What may enable Kant's third Critique to overcome the given problem is his referring to the concept of common sense which provides an open forum for the construction of more dynamic rules. Therefore, here by focusing on the concept of common sense, I attempt to indicate that how kant in third Critique provides a circumstance prone to resolve the main problem, and also open to two readings followed by Hegel and Wittgenstein in two different ways.
    Keywords: common sense, Critique of Judgment, Hegel, Kant, Wittgenstein
  • امیرحسین وحید دستجردی*، سعید بینای مطلق، یوسف شاقول

    سنت گرایی، اعتقاد به حقیقتی ازلی و ابدی است که از امر مطلق و لایتناهی سرچشمه می گیرد و در قالب سنت برای انسان نمودار می گردد. اصطلاح سمبول و مشتقات آن از واژگان کلیدی سنت گرایان است. بیان فلسفی سمبولیسم را می توان در نظریه مثل افلاطون مشاهده کرد. در فلسفه افلاطون، اساس سمبولیسم، به «علت نمونه‌ای» برمی‌گردد. علت نمونه ای ایده یا صورت مثالی شیء است که آفرینش بر طبق آن نمونه صورت می پذیرد. بنابر این، هر سمبولی نماینده یک حقیقت اعلی است. مبنای حقیقی سمبولیسم آن است که همه موجودات، در مراتب گوناگون هستی، با یکدیگر پیوند دارند و در یک هماهنگی کلی در تناظر با یکدیگر قرار می گیرند. از این رو، سمبولیسم دارای اصلی فوق انسانی است و امری قراردادی و دلخواهانه نیست و حقیقت شیء، به نحوی در سمبول حضور دارد. سمبولیسم زبان متافیزیک است و شناخت معنی سمبولیکی نیاز به حکمت دارد.

    کلید واژگان: سنت گرایی, سمبولیسم, زبان, متافیزیک, گنون, شوان
    Amir Hossein Vahid Dastjerdi, Said Binaye Motlagh, Yousef Shaghool

    Traditionalism is the belief in the eternal Truth that comes from the Absolute and the Infinite, and is manifested in the traditions for human beings. The term symbol and its derivatives is a key word for traditionalists. The philosophical expression of symbolism can be seen in the Plato's theory of ideas. In Plato's philosophy, the foundation of symbolism is referred to as "the paradigmatic cause". The paradigmatic cause is the idea of an object which the creation is made according to it. Therefore, each symbol represents a supreme truth. The true basis of symbolism is that all beings, in different degrees, are interconnected and in the same harmony, they are aligned with each other. Hence, the symbolism has a supra human essence and is not a contract, and the truth of the object is somehow present in the symbol. Symbolism is the language of metaphysics and understanding the symbolic meaning requires wisdom.

    Keywords: Traditionalism, Symbolism, language of metaphysics Guenon Shc
  • امیرحسین وحید دستجردی، یوسف شاقول، امیراحسان کرباسی زاده، سعید بینای مطلق *
    چکیده نظریه شناخت سنت گرایان، به لحاظ فلسفی، ریشه در شناخت شناسی و هستی شناسی افلاطون دارد. بر این مبنا، و هماهنگ با عوالم معقول و محسوس، عقل انسان در دو سطح یا مرتبه، کار شناخت را انجام می-دهد. عقل کلی در بالاترین مرتبه شناختی قرار دارد و قادر به ادراک حقایق کلی است. در مرتبه پایین تر، عقل جزوی است که خود یکی از وجوه جزئی عقل کلی به شمار می رود. متناظر با این دو نوع عقل، دو گونه شناخت وجود دارد، یکی شناخت مابعدالطبیعی و دیگری شناخت استدلالی. عقل کلی، حقایق مابعدالطبیعی را به نحو شهودی و بی واسطه و به یکباره درک می کند اما ادراک عقل جزوی، تدریجی و باواسطه و به کمک فرایند استدلال صورت می گیرد. شناخت حاصل از عقل کلی، حقیقی و کامل است و شناخت حاصل از عقل جزوی، محدود و ناقص است. عقل جزوی با مفاهیم سروکار دارد اما در عقل کلی، فاعل شناسایی و موضوع شناسایی با یکدیگر اتحاد دارند. شناختهای حسی و ادرکات عقل جزوی، به شرط آمادگی فاعل شناسایی، می توانند علت معده بیداری عقل کلی و به یادآوردن حقایق کلی باشند.
    کلید واژگان: سنت گرایان, نظریه شناخت, عقل کلی, عقل جزوی, گنون, شوان
    amir hossein vahid dastjerdi, said binayemotlagh *, Yousef shaghool, Amirehsan karbasizadeh
    Abstract The Traditionalists’ theory of knowledge is philosophically grounded in Plato's epistemology and ontology. Based on this, and in harmony with the intelligible and the tangible realms, human intelligence acquires knowledge at two levels or two degrees. The intellect is at the highest cognitive level and is capable of perceiving universal truths. At a lower level, there is reason that is itself a partial aspect of the intellect. According to these two forms of intelligence, there are two types of knowledge: one, of the metaphysical knowledge, and the other, of the reasoning. The intellect comprehends metaphysical truths intuitively, immidiately and at once, but the perception of reason is partial, gradual and intermediate, and through the process of reasoning. Recognition arising from the intellect, is true and complete, but the recognition resulting from reason is limited and incomplete. Reason deals with concepts, but in intellection, the subject and object of knowledge are united. The sensory knowledge and the rational cognition, can cause to awaken the intellect and recall univresal ideas, if the subject has certain qualifications.
    Keywords: traditionalists, epistemology, intellect, reason, Guenon, Schuon
  • محمدرضا بهتاش، علی کرباسی زاده، یوسف شاقول
    یکی از روش های ارتباط میان فلسفه اسلامی با فلسفه غرب، عرضه کردن پرسش های هر کدام به دیگری و تلاش برای پاسخ دادن به آنها بر اساس امکانات موجود در آن فلسفه هاست. بر این اساس، در این نوشته بر آنیم تا با مواجه کردن فلسفه ملاصدرا با پرسش و اشکال هیوم در مورد اصل و منشا مفهوم علیت تجربی، به تبیین مفهوم علیت تجربی بپردازیم. هیوم بر اساس مبنای تجربه گرایی خود، با انکار ادراک و شناخت علیت توسط عقل، عینیت مفهوم علیت را انکار کرد. در پاسخ به پرسش هیوم، می توان گفت بر اساس امکانات موجود در متون ملاصدرا در بحث ادراک و نیز ارتباط نفس و بدن، عقل انسان در همان موطن حس، علیت را به نحو مستقیم ادراک کرده و در مرحله دیگر با تحلیل عقلی، مفهوم آن را انتزاع می کند. به عبارت دیگر بر خلاف هیوم که شهود عقلی در مورد علیت را انکار می کرد، بر اساس امکانات فلسفه صدرا، شهود عقلی نسبت به علیت قابل تبیین است. بنابراین در پاسخ به اشکال هیوم در مورد تبیین عینیت علیت، در کنار تبیین های ایده آلیستی همچون ایده آلیسم استعلائی کانت، می توان تبیینی کاملا رئالیستی از مفهوم علیت عرضه کرد.
    کلید واژگان: علیت تجربی, شهود حسی, شهود عقلی علیت, هیوم, صدرا
    Mohammadreza Behtash, Ali Karbasizadeh, Yusof Shaqul
    One way for Islamic philosophy and Western philosophy to form connection with one another lies in presenting their questions to one other demanding their answers. Accordingly, in this paper, it is intended to find a solution for Hume's difficulty on the origin of the concept of empirical causality in Sadra`s philosophy. Hume, denying the possibility for perceiving causality, disagreed the objectivity of the concept of empiricist causality. In response to Hume's question, it can be said that, based on the possibilities contained in the texts of Mulla Sadra on knowledge, the relation between soul and body, the human mind in the same level of sensation perceives causality directly and, in another step, with mental analysis arrives at the concept. In other words, contrary to Hume, who denied the rational intuition of causality, based on the possibilities of Sadra's philosophy, rational intuition of causality may be explained. Therefore, in response to Hume's difficulty and along with idealistic explanations such as Kant's transcendental idealism, a completely realistic explanation of the concept of causality may be presented
    Keywords: Empirical Causality, Sensory Intuition, Rational causality, Hume, Sadra
  • لیلا خدامی، یوسف شاقول
    در میان مسائل خداشناسی، اثبات وجود خدا از اهمیت خاصی برخوردار است. حاصل کوشش شمار زیادی از فیلسوفان و متکلمان، مجموعه متنوعی از براهین فلسفی در اثبات وجود خداوند است که یکی از قدیمی ترین آن ها، برهان جهان شناختی است. در این مقاله، تقریر سوین برن از این برهان موردبررسی قرار گرفته است. نقطه ی عزیمت او در اثبات وجود خدا، جهان پیچیده ی فیزیکی است. او تبیین های علمی از جهان را که بر مبنای قوانین ماده و انرژی عمل می کند و در تحلیل نهایی به تصادف می انجامد، ناکافی دانسته و پذیرش آن را به دور از عقل سلیم می داند. در برهانی که او ارائه می دهد، وجود جهان پیچیده، درمقام شاهدی بر وجود خداوند است که وجود خدا را محتمل تر از عدم او می سازد؛ از این جهت برهان خود را استدلالی استقرایی برمی شمارد و نه قیاسی. سوین برن با بهره گیری از اصل سادگی، فرضیه ی خداباوری را با اعتقاد به خدایی متشخص، واحد و با اوصاف متعالی، فرضیه ی بسیار ساده ای می انگارد که در مقایسه با نظریات بدیل ماتریالیستی، ساده ترین نظریه برای تبیین واقعیت جهان است. تبیین شخصی و اصل سادگی، نکات کلیدی برهان جهان شناختی سوین برن می باشند. تمسک به اصل سادگی و اینکه این اصل درنظر او به چه معناست، در چالش با اشکال هایی است که در این مقاله قصد داریم آن ها را مورد ارزیابی قرار دهیم.
    کلید واژگان: سوین برن, استقراء, جهان شناختی, اصل سادگی, تبیین شخصی, خداباوری
  • بهنام فولادی، سعید بینای مطلق، یوسف شاقول
    «فوسیس» یکی از مهم ترین واژگان فلسفی ارسطو است، تا جایی که می توان آن را پایه و موضوع شناخت، از دید وی دانست. این واژه رامی توان در فلسفه او از دو دریچه شناخت انسانی و شناخت راستین نگریست، و بسته به این که موضوع کدام یک از این دو باشد، مفهومش متفاوت خواهد بود. بررسی فوسیس در نسبت با دانش انسانی، به پیوند آن با یکی دیگر از واژگان مهم فلسفه ارسطو؛ یعنی لوگوس، و در پی آن، به پیوند شناخت و شهرزیستی در زندگی انسانی ره می برد، و از رهگذر این پیوندها دانسته می شود. اما بررسی آن در نسبت با شناخت راستین، فراتر از پیوندهای یادشده، به حقیقت راستین چیزها ره می برد. با نگاه آموزه هایی از فلسفه ارسطو، می توان گفت که نه تنها انسان می تواند با گذر از زیست انسانی به زیست خدایی، حقیقت راستین چیزها را دریابد، [بل]که داشتن چنین دریافتی، پیش شرط هرگونه رویارویی و پژوهش درباره چیزها است. به همین رو، می توان گفت انسان، از پیش، با حقیقت آشنا است.
    کلید واژگان: ارسطو, فوسیس, لوگوس, شناخت, شهرزیستی
    Behnam Fooladi, Saeid Binayemotlagh, Yoosef Shaghool
    Undoubtedly, “Physis” is one of the most prominent philosophical terms of Aristotle in the way that it can be seen as the basis for knowing from his point of view. Unfortunately, the neglect of some of Aristotle's teachings about the concept, has caused a lot of false judgment and perceptions about the philosopher. According to the author, one of the most important lessons is the close relationship of this concept with another key concepts of his philosophy, the “Logos”, forgetting that it was due to some of the contradictions and conflicts in the philosophy of Aristotle especially in the realm of knowledge. Detailed in this close relationship leads to another neglected doctrines of Aristotle's philosophy, the relationship of cognitive propositions and truth with political considerations. We shall show, by providing a reading of Aristotle's philosophy, which considers the relationships, that it can open the way for the elimination of some of the difficulties and conflicts that have been attributed to his thought. Therefore, in this study we examine the relationship between knowledge and Politics, through rereading relationship physis and logos in Aristotle's thinking.
    Keywords: Physis, Knowing, Public beliefs, logos, politics
  • اعظم محسنی*، یوسف شاقول
    تاسیس یک نظام اخلاقی کارآمد، منوط به شناخت دقیق و همه جانبه ی سرشت انسان، به عنوان موضوع اخلاق، است؛ اینکه ما چه تلقی از انسان و طبیعتش داریم، او را موجودی ذاتا اخلاقی یا ذاتا بد و شرور می دانیم، یا تلقی مان از انسان، موجودی متعلق به دو جهان محسوس و معقول است که در هر ساحتی جنبه ای از سرشتش ظهور پیدا می کند، پیش شرط لازم برای پی ریزی یک نظام اخلاقی است.
    در تلقی کانت، انسان یک موجود تک ساحتی نیست؛ بلکه شهروند دو جهان است: جهان محسوس و جهان معقول. انسان بر اساس طبیعت معقولش، خوب و بر اساس طبیعت محسوسش بد است. بر همین اساس، در بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق بر این نکته تاکید می کند که: «...از آنجایی که جهان فهم واجد مبنای جهان حس و در نتیجه واجد مبنای قوانین آن است؛ من باید قوانین جهان عقل را به عنوان امر مطلق و افعالی را که مطابق با آن قوانین است به عنوان وظیفه تلقی کنم.»
    لزوم توقف اخلاق بر انسان شناسی، که از نظر کانت از حیث روش یک علم تجربی به حساب می آید، از یک سو و امکان تاسیس فلسفه ی اخلاق نابی که به کلی فارغ از هر چیز تجربی باشد از سوی دیگر، سبب شده که برخی از مفسرین در امکان اینکه کانت واقعا توانسته باشد یک چنینفلسفه ی اخلاقی تاسیس کند، تردید کنند. لذا در این مقاله قصد داریم به بررسی نسبتانسان شناسی با اخلاق در نظام فلسفی کانت بپردازیم تا هم ماهیت ناب بودن فلسفه ی اخلاقش و هم نحوه ی توقف آن بر انسان شناسی را آشکار کنیم.
    کلید واژگان: انسان شناسی, اراده خیر, وظیفه, قانون اخلاقی
    Azam Mohseni *, Yousof Shaghool
    Establishing an efficient moral discipline depend on the accurate and comprehensive recognition the human nature, as the morality subject, what we regard the human and his nature, is the necessary Precondition to found a moral system: knowing him a wicked creature by nature, or treating him as an existing belonging to both sensible and rational world, which an aspect of his nature appears in any areas.
    In the Kant's receiving, human is not a mono-dimension of being, but he is the citizen the both worlds: sensible and rational universes. The human is good as the basis his rational nature, and bad on the basis his sensible nature. So he emphasize, in the Groundwork of the metaphysics of moral: "Now because the world of understanding contains the ground of the world of sense and so too of its laws, we must suppose that in our capacity as members of the World of understanding, we give laws to ourselves as members of the World of sense. And this is what gives us obligations".
    The necessity of founding the morality on anthropology-which in Kant's viewpoint is an empirical science in methodology-on the one hand, and the possibility of establishing a pure moral philosophy which is quite free of any empirical element, on the other hand, causes some interpreters doubt whether Kant has really been able to found such a moral system. Therefore the present research intends to consider the anthropology regarding to morality in the Kant's philosophical discipline, in order to reveal the purity of his moral philosophy and also detect the way it bases on the anthropology.
    Keywords: Anthropology, Good will, Duty, Moral law
  • یوسف شاقول، مریم وظیفه دان
    مباحثات زمان و مکان عموما حول محور مطلق گرایی و نسبی گرایی شکل گرفته است. براساس مطلق گرایی زمان و مکان هستی های واقعی و مستقل از اشیاء محسوب می شوند. در مقابل نسبی گرایان بر این باورند که زمان و مکان نسبت بین اشیاء و تعینات آن ها هستند. هرچند نیوتن و کانت هر دو، زمان و مکان را اموری مستقل از اشیاء می دانند، اما زمان و مکان نیوتنی وابسته به وجود خدا است و زمان و مکان کانتی وابسته به ذهن انسان است. این نوشتار با بررسی نسبت خدا با زمان و مکان در دو سیستم شناختی نیوتن و کانت قصد پی گرفتن دیدگاهی را دارد که براساس آن، نظریه نیوتن در مورد زمان و مکان، مجال وجود خدا در سیستم شناختی او را فراهم می کند و نظریه کانت در این باره، راهی برای بیرون گذاشتن خدا از سیستم شناختی او، به وجود می آورد.
    کلید واژگان: مکان, زمان, خدا, نیوتن, کانت, مکانمندی
    Yousef Haghools, Maryam Vazifedan
    Debates on space and time are generally formed around Absolutism and Relationalism. According to Absolutism space and time are real entities and independent of objects while Relationalists believe that space and time are the relation between bodies. Although Newton and Kant, both claim that space and time are real and independent entities, Newton’s space and time depend on God and Kant’s space and time depend on human’s mind. The aim of this paper is to investigate the relation between God and space and time in epistemic systems Of Newton and Kant in order to pursue the view in which Newton’s account of space and time allows God to be within his epistemic system and Kant’s account provides a way to keep God out of his epistemic system.
    Keywords: Keywords:Space, Time, God, Newton, Kant, Locatedness
  • مریم سادات حسینی سیرت، یوسف شاقول
    این مقاله می‏کوشد از میان آرای متعدد هگل، درباره هنر و زیبایی شناسی، به بررسی تراژدی یونان باستان و تراژدی نوین (مدرن) بپردازد. به طور کلی تراژدی از نظر هگل عبارت است از گونه ای درام که در آن برخورد و تصادم میان دو موضع رخ می دهد؛ دو موضعی که هر یک به خودی خود از حیث اخلاقی موجه اند. در پایان تراژدی، این تصادم به طریقی رفع می شود. در این میان تراژدی یونان باستان و تراژدی نوین که یکی به دوره کلاسیک هنر و دیگری به دوره رمانتیک هنر تعلق دارد، با توجه به نظرگاه کلی هگل به این دوره های تاریخ هنر، از یکدیگر متمایز می شوند؛ ضمن این که به نظر می رسد از دید هگل، تراژدی یونان باستان با اصل تراژدی یا تراژدی به طور کلی، هم خوانی بیشتری دارد. این در حالی است که مطابق با اصول هگل، هنر رمانتیک که متاخر از هنر کلاسیک است، باید صورت متکامل تر و برتر هنر و در نتیجه تراژدی نوین که متاخر از تراژدی باستان است، باید صورت متکامل تر و برتر تراژدی باشد. در این مقاله پس از بررسی تراژدی یونان باستان و نوین از منظر هگل، به این ابهام نیز پاسخ داده شده است.
    کلید واژگان: تراژدی, تراژدی یونان باستان, تراژدی نو (مدرن), هنر کلاسیک, هنر رمانتیک
    This article has tried to examine the ancient Greek tragedy and modern tragedy due to various ideas of Hegel regarding to art and aesthetics. Hegel believed in the ancient Greek tragedy as a drama in which there is a conflict of two issues that are morally acceptable, but at the end of tragedy, the conflict will be solved. So- in accordance to writer’s assumption- on the one hand, we should find trace of classical art’s characteristics in Greek tragedy and on the other hand, the characteristics of romantic art due to the principles of Hegel,in order to separate them into the history of art. it is expected that the romantic art which is recent than classical one, be more complete and superior form of art and so modern tragedy which is recent than ancient one, be more complete and superior form of tragedy. While in Hegel’s view, this is ancient tragedy that have more consistent with the principle of tragedy - or tragedy in general. This essay tries to examine the ancient Greek tragedy and modern tragedy due to Hegel’s ideas, in order to answer the illusion.
    Keywords: Tragedy, Ancient Greek tragedy, Modern tragedy, Classical art, Romantic art
  • محمدرضا بهتاش، علی کرباسی زاده، یوسف شاقول
    مبانی و امکانات فلسفه صدرا به ما اجازه می دهد تا برای رسیدن به تبیین شناخت شناسانه علیت، سه تغییر اساسی انجام دهیم: نخست، در فاعل شناخت و دوم، در متعلق شناخت و تغییر سوم، در خود شناخت. در فاعل شناخت، براساس مبانی فلسفه صدرا، نفس با بدن و قوای خود به نحو حیثیت تقییدی شانی، اتحاد و بلکه عینیت وجودی دارد؛ به طوری که مسئله دوگانگی نفس و بدن رفع می شود، نفس با جهان خارج ارتباط مستقیم برقرار کرده و آن را ادراک می کند. در متعلق شناخت، هم براساس مبانی فلسفه صدرا، حقایق فلسفی مانند ضرورت، علیت، وحدت، فعلیت و... به نحو حیثیت تقییدی اندماجی با وجود خارجی و واقعیت عینی اتحاد و بلکه عینیت وجودی داشته و بدین ترتیب دستگاه شناسایی انسان آن را مستقیم ادراک می کند. در مورد شناخت براساس مبنای صدرا، علم امری وجودی است، نه ماهوی؛ بدین ترتیب می تواند ارتباط عالم و معلوم را برقرار و تبیین کند. براساس این سه تغییر بنیادین در فلسفه صدرا عقل، علیت را در خود ادراک و شهود حسی، به نحو مستقیم ادراک و شهود عقلی می کند و در مرحله دیگر، مفهوم علیت را انتزاع می کند.
    کلید واژگان: علیت, شهود حسی, شهود عقلی, حیثیت تقییدی شانی, حیثیت تقییدی اندماجی
    Mohammad Reza Behtash, Ali Karbasizade, Yusuf Shaqul
    Transcendent Philosophy provided us with three ways for dealing with the epistemologically explanation of causality: the first way in the subject of knowledge, the second in the object of knowledge, and the third in the knowledge itself. In the subject, according to Sadra’s philosophy, soul is united with body and its faculties in the manner of ‘status restricting regard,’ but even has an existential unity with it, So that the problem of soul-body duality resolves, and soul connects directly with the world and perceives it. In the object, according to Sadra’s philosophy again, philosophical truths like necessity, causality, unity, actuality, etc. are united with external existence and objective reality in the manner of ‘condensation restricting regard,’ but even they have existential unity, so that the human knowing apparatus directly perceives it. And in the knowledge itself, according to Sadra, the cognition is existential, not quidditative, so that it could connect the knower and known and explain them. According to this substantive change in Sadra’s philosophy, reason directly perceives and intuits rationally the causality in the sensual perception and intuition itself, and in another stage abstracts it.
    Keywords: causality, sensual perception, rational intuition, status restricting regard, condensation restricting regard
  • سید مجید کمالی*، محمد مشکات، یوسف شاقول
    در این مقاله، قرائت هگل از اخلاق ارسطویی ذیل دو مفهوم بنیادی «سعادت» و «فضیلت» و پیامدهایی که بر این قرائت مترتب است، بیان می شود. در تفسیر هگلی، این دو مفهوم نسبت به تلقی کلاسیک ارسطویی کارکردی اجتماعی تر و در عین حال تعینی سابجکتیو به خود می گیرند، تا از این طریق فرد و اجتماع در روندی دیالکتیکی در چهارچوبی فضیلت مند به خیری یگانه که همان آزادی است، دست یابند. اصالت و به یک معنا تقدم اندیشه سیاسی در نظام فلسفی هگل، نیازمند دستگاهی اخلاقی است که بتواند فراتر از طبیعت گرایی اخلاقی ارسطو عمل کرده، مناسبات و اقتضائات حیات بیرونی اجتماعی و سیاسی را تبیین کند. چنین است که در اندیشه هگل، سعادت و فضیلت اگرچه همچون نظام اخلاقی ارسطو واجد اهمیت بی بدیلی هستند، وظیفه ای فراتر از تعلیم و تربیت افراد می یابند. در این پژوهش نشان داده می شود که هگل با استخدام دو مفهوم بنیادی اخلاق ارسطویی، یعنی سعادت و فضیلت در چهارچوب کلی نظام فکری خود، زمینه را برای دگردیسی معنایی این مفاهیم فراهم می آورد.
    کلید واژگان: ارسطو, هگل, اخلاق نیکوماخوس, سعادت, فضیلت, سابجکتیو
    Seyyed Majid Kamali *, Mohammad Meshkat, Yoosef Shaqool
    In this article, it is a matter of expressing (analyzing) the Hegelian reading from Aristotelian ethics under two fundamental concepts, that is, "happiness" and "virtue" and also the implications of this reading. According to Hegelian Interpretation, two above concepts have more social functions than Aristotelian and classical one. Moreover they have also subjective objectify through which Individual and community in dialectical process in a virtual framework can receive the only Good, that is, freedom. Originality and in a sense priority of the political thought in Hegel's philosophical system requires an ethical system that can act beyond Aristotelian moral naturalism and explain external relations and the requirements of social and political life. Thus in Hegel's thought, happiness and virtue have however the unique important such as Aristotle's ethical system, their roles go beyond the education of people. This study demonstrates that Hegel, by employing the two fundamental concepts of Aristotelian ethics, happiness and virtue, in the general framework of his thinking, provides the basis for the transformation of their meaning
    Keywords: Aristotle, Hegel, Nichomachean Ethics, happiness, virtue, subjective
  • اکرم نوری زاده، یوسف شاقول
    این مقاله برآن است تا این نقد ساندل را بررسی نماید که این مقدمه اصل تفاوت راولز در توزیع دارایی ها، که هیچ کسی مستحق و مالک حقیقی داشته هایش نیست و بنابراین دارایی های هر فرد، باید بعنوان دارایی های عمومی تلقی گردد که همه در سودهای آن سهیم باشند، مستلزم برداشتی جماعت گرایانه از “خود”،(Self) به عنوان مالکی که گسترده تر از مالک فردی است و می توان آن را“خود” جماعتی خواند، می باشد، که این تلقی از خود و مالکیت، با فرد گرایی و لیبرالیسم وظیفه گرایانه(Ontological Liberalism) راولز در تعارض است.
    رابرت نوزیک اصل تفاوت راولز را بدین صورت نقد می نماید که اصل تفاوت و بازتوزیع دارایی ها، مستلزم گرفتن مالیات از ثروتمندان برای کمک به فقرا است و این باعث بهره برداری از حاصل زحمت ثروتمندان و به بردگی گرفتن آنها است و با آزادی فردی لیبرالیسم در تعارض است. مولف این مقاله بر آن است تا از طریق تحلیل و ارزیابی این دو نقد، ویژگی ها و قابلیت های اصل تفاوت در نظریه عدالت راولز را روشن تر سازد.
    کلید واژگان: میشل فوکو, تلیبرالیسم, اصول عدالت, اصل تفاوت, فردگرایی, عدالت بازتوزیعی, تقدم حق بر خیر, بارشناسی, مبانی معرفتی, نسبی گرایی و نظریه انسجام
    Akram Noorizadeh, Yoosef Shaqool
    This essay wants to consider this critique of Sandel that one introduction of difference principle in distribution of possession which says no one deserves his possessions and endowments in society, so this possessions should be regarded as common assets and all in the society should be share in the benefits of this endowments, is involved a communitarian concept of self wich is more extended owner than individual one. This kind of self can be called communitarian self and contradicts with individualism and deontological liberalism in the view of Rawls, sandel says.Nozick critiques Rawls’s difference principle also. He says that difference principle requires take tax from riches to help disadvantage members of society and this causes that we use benefites of riches’s labor arbitrary and it is to say that we make them slave in this way. It is appearent this action is in contradiction with individual freedom. Nozick belives that because redistributive of asset is not acceptable for liberalism, there is no necessary to based on difference principle to redistribute in society.we should allow anybody to start with endowments which achieves them in a just way.Here with analysis and evaluate of this two objects, it want to be explained the characters of difference principle more than the past.
    Keywords: Liberalism, Principles of Justice, Difference Principle, Redistributive Justice, The Primacy of right over Good
نمایش عناوین بیشتر...
بدانید!
  • در این صفحه نام مورد نظر در اسامی نویسندگان مقالات جستجو می‌شود. ممکن است نتایج شامل مطالب نویسندگان هم نام و حتی در رشته‌های مختلف باشد.
  • همه مقالات ترجمه فارسی یا انگلیسی ندارند پس ممکن است مقالاتی باشند که نام نویسنده مورد نظر شما به صورت معادل فارسی یا انگلیسی آن درج شده باشد. در صفحه جستجوی پیشرفته می‌توانید همزمان نام فارسی و انگلیسی نویسنده را درج نمایید.
  • در صورتی که می‌خواهید جستجو را با شرایط متفاوت تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مطالب نشریات مراجعه کنید.
درخواست پشتیبانی - گزارش اشکال