عبدالرضا صفری
-
این مقاله به منظور یافتن یک خوانش مشترک درباره آموزه «حدوث» بر بررسی رهیافت حدوث دهری «دفعه واحده» میرداماد از یک سو و «حدوث زمانی» ملاصدرا از دیگر سو تمرکز دارد. بخشی از کتاب قبسات به بحث از حقیقت حدوث دهری و رویکرد ابداعی دفعه واحده می پردازد. ملاصدرا نیز در منهج سوم، مشعر سوم کتاب المشاعر به تحلیل حدوث زمانی و ارایه برداشتی نو از آن اقدام می نماید. این مقاله دو دستاورد مهم دارد: اولی یافتن رد پای حدوث زمانی در رهیافت دفعه واحده و دیگری تبیین گونه ای همگرایی میان این دو رویکرد درباره مقوله حدوث به رغم تفاوت ها. نویسنده با تحلیل رویکرد حدوث دهری نشان می دهد که مولفه بنیادی رهیافت دفعه واحده بر آموزه مسبوقیت عدم واقعی و عدم غیر مجامع عالم مادی در مرتبه دهر استوار است و حدوث عالم مادی دفعه الواحده روی می دهد. همچنین قوام آموزه حدوث زمانی نزد ملاصدرا بر نظریه مسبوق الوجود بودن عالم مادی به عدم واقعی زمانی تکیه می کند. با این همه تبیین نو ملاصدرا از حادث زمانی خلاف خوانش دفعه واحده نه تنها به دوام فیض علت فاعلی نیازمند است، بلکه موجود حدوث یافته و مسبوق به عدم زمانی پیشین، حدوث دفعی نیافته است. چرا که هر آن در زمان، مشمول حدوث نو است و به این سان منجر به شکل گیری خوانشی نو از عملکرد علت یعنی دوام فیض وجود در فرآیند حدوث می شود.کلید واژگان: دفعه واحده, میرداماد, حدوث زمانی, ملاصدرا, وعاء های سه گانه وجودیMuslim sages have constantly raised the question of how to explain the creation and existence of beings in the face of the problem of forgery and occurrence. Was the creation repulsive or gradual? Mirdamad, relying on the originality of essences in response to this question, designed the theory of the one-time (Dafe wahid). According to which all levels of existence, both material and non-material, have emerged through the forgery of a single or a single time. The author tries to show that the doctrine in the system of transcendent wisdom of Mulla Sadra is precisely transformed in a new structure of temporal occurrence and paves the way for the movement of substance. Therefore, the author achieves two important conclusions from the point of view of chronological occurrence (Hoduth zamani) by reading the theory of one-time occurrence: The first is the evolution of the meaning of the occurrence of the natural world. In the sense that every natural being and all its aspects have a drinking identity in their essence and at any time, and it is the same as occurrence. Second, because the natural world is nothing but natural beings and their affairs, so the whole natural world is a time event at any moment. In this way, the author shows that by reading the doctrine of the one-time from the point of view of temporal occurrence, a kind of exact convergence between the two points of view is finally revealed.Keywords: Single Time Theory, MirDamad, Occurrence of Time, Mulla Sadra, Existential Levels
-
غالب فلاسفه و الهیدانان در باب ماهیت ایمان وارد گفت و گویی پرمناقشه گردیده اند، بالاخص قدمای اهل کلام اسلامی که اتفاقا ماهیت ایمان برای آنها گاه به عنوان معیار مرزبندی فرقه های مطرح بوده است. در این پژوهش که به شکل میان رشته ای در علوم شناختی و برمبنای رویکرد استعاره محور صورت می گیرد، از قراینی که در باب معرفت شناسی صحبت شده است می توان دریافت که در علوم شناختی در مجموع و در رویکرد استعاره های مفهومی به طور خاص ایمان پدیده ای حصولی و حسی است. قدما ایمان را تصدیق قلبی و بنابراین حضوری می دانستند و لذا دربند تعریف معرفتی آن نبودند. اما با مراجعه به استدلالهای این رویکرد، ایمان به عنوان یک مستعاره منه، وام واژه ای برای اموری مانند اعتماد، وثاقت و اطمینان است که توسط نورون های مغز انسان فرافکنی و تعمیم داده شده است و لذا در این گرایش علوم شناختی، تعریف ایمان و صحبت از ایمان به عنوان معرفت حصولی است و به عنوان امری حضوری نمی آید. در این پژوهش سعی بر این است که به کاوش در مرزهای استعاره بپردازیم تا بتوانیم ماهیت مبهم ایمان را تعریف کنیم.
کلید واژگان: ایمان, استعاره, ذهن, بدن مندی, جهت مندیWhile faith has been the subject of discussion of theology and philosophy of religion, Recently, cognitive science has also entered into this issue. In this research, which is conducted in an interdisciplinary manner in cognitive sciences and philosophy of religion and based on a metaphorical approach, an attempt has been made to show that in the cognitive sciences, in general, and in the conceptual metaphor approach, in particular, Faith is a productive and sensory phenomenon. The ancients considered faith to be a heartfelt acknowledgment and therefore a presence and therefore were not bound by its epistemological definition. But referring to the arguments of this approach, Faith, as a metaphor, is a term for things like trust, confidence, and confidence that is projected and generalized by neurons in the human brain and so in this trend of cognitive sciences, faith is a metaphor that as a result of refinement, a special kind of biological and physical experience is obtained. This Research, while explaining the view of metaphorical approach in cognitive sciences to the concept of faith, and analysis of the results, to provide the ground for the interaction between the literature of philosophy of religion and the literature of cognitive sciences in the category of faith.
Keywords: Faith, Metaphor, Mind, Embodiment, Directionality -
فرضیه بنیادی این مقاله برآمیختن فلسفه نوافلاطونی متاخر با سنت مسیحی و یهودی است. بر این اساس زمینه تطبیق اندیشههای دیونوسیوس با فلاسفه اشراقی و عارف مسلک، بویژه سهروردی در عالم اسلامی، فراهم میشود. ایندو در تفکر برغم تفاوت زمینه تفکر دینی و عرفانی، نظام متافیزیکی واحدی را ترسیم میکنند که بر مفهوم رمزی و نقش خلاق نور استوار است. پژوهش حاضر با تمرکز بر اصول این نظام، تشابه آنها را از سه جهت مورد توجه قرار میدهد: شباهت متافیزیکی، شباهت در نفسشناسی و تشابه ساختارهایی که به تبیین آموزه کیهان بالتجلی میانجامد. نویسنده درصدد است از یکسو محور این تشابه را بر اساس هویت خلاق نور تبیین نماید تا بدین سان هویت تجلی یافتگی جهان و فیضان صدوری نور را نمایان سازد و از سوی دیگر، اساس پیوند دوسویه نظام متافیزیکی و اشراقی آنها با جهانشناسی و مبانی نفسشناسی و شهود را آشکار کند. بر اساس شباهت سهگانه این دو نظام، سه نتیجه مهم حاصل میشود: 1 پیدایش نظام جهان بالتجلی از الوهیت، 2 تبیین ساختار پویای جهان که بر پایه کنش اشراقی در کل عالم حاکم است، 3 مبانی نفسشناسی شهود که بنیاد تاله نفس در عالم انوار را ترسیم میکند. با اینهمه، نویسنده نشان میدهد که در نظام متافیزیکی هر دو متفکر، در شیوه رسیدن نفس به تاله، اختلافی آشکار دیده میشود.
کلید واژگان: متافیزیک نور, جهان پویا, نفس شناسی اشراقی, جهان بالتجلی, دیونوسیوس, سهروردیThe present paper basically hypothesizes that the recent Neoplatonic philosophy is entangled with Christian and Jewish traditions. Accordingly, it would be possible to match Dionysius’ thoughts with those of Illuminationist and mystic philosophers, particularly Suhrawardī, in the world of Islam. In spite of their different religious and gnostic backgrounds, both Dionysius and Suhrawardī present the same metaphysical system that is based on the mysterious concept and creative role of light. The present study, while relying on the principles of this system, focuses on the similarities between their philosophies in three respects: metaphysics, psychology, and structures that lead to explaining the theorem of the illuminated universe. The author, on the one hand, intends to explain the core of this similarity based on the creative identity of light in order to reveal the emanated identity of the world and the effusion of light. On the other hand, he wishes to demonstrate the basis of their mutual metaphysical and Illuminationist relation to cosmology and fundamental principles of psychology and intuition. Based on the three-fold similarities of these two systems, three conclusions can be derived: 1- origination of the system of the world through emanation in divinity, 2- the reliance of the dynamic structure of the world on Illuminationist action in the whole world, 3- psychology of intuition as the basis of the deiformity of the soul in the world of lights. Nevertheless, the author shows that there is an obvious difference between the two thinkers’ metaphysical systems regarding the way the soul can attain devotion and deiformity.
Keywords: metaphysics of light, dynamic world, Illuminationist psychology, illuminated world, Dionysius, Suhrawardī -
نشریه پژوهش های فلسفی، پیاپی 33 (زمستان 1399)، صص 249 -267مراد از تحول هرمنوتیکی مفهوم پیشینی، تحلیل بنیادها و زمینه های عبور از رویکرد ریاضی مفهوم پیشینی و پایه گذاری فهم هرمنوتیکی آن در تفکر هیدگر است. بر اساس یک خوانش تفسیری میان این دو گونه مفهوم پیشینی نزد هیدگر گونه ای همپوشانی و تداخل دیده می شود. اما مقاله حاضر خلاف آن خوانش تفسیری نشان می دهد که مفهوم هرمنوتیک پیشینی بنیادهای متفاوتی دارد. در رویکرد ریاضی که میراث افلاطون برای تفکر کانتی است در اساس مفاهیم پیشینی، فاهمه ای با مفاهیم بکلی ایستا قرار دارد که مفاهیم باید بر اساس صور پیشینی از آن استنتاج شود. ولی هیدگر از یک سو آنجا-بودن را بجای فاهمه تفسیر می کند تا مقولات را بر بنیادی وجودی-هرمنوتیکی استوار سازد. پس فهم پیشینی وجود موجودات، جایگزین یافتن مفاهیم پیشینی در صور مکان و زمان می شود. همچنین درک مفهوم پیشینی به معنای هرمنوتیکی، مستلزم فهم افکندگی وجود انسان در عالم یعنی هرمنوتیک واقع بودگی است. این عالم به سبب ساختمان زمانی اش ساختاری پویا دارد لذا پیشینی هم پویا است چون بنابر مفهوم کارکردی چیزها شکل می گیرد. از سوی دیگر هیدگر با تاکید بر سنت و زبان به عنوان عوامل معنا دادن این عالم، جایگاه پدیدار معنا را به حقیقت وجود انتقال می دهد و آن را پیشینی همه پیشینی ها می نامد.کلید واژگان: هرمنوتیک, مفهوم پیشینی, هیدگر, هرمنوتیک واقع بودگی, حقیقت وجودMain concern of this essay is explanation of transition from mathematical system apriori to hermeneutical system, to Heidegger. On the base one of exegesis there is an overlapping between tow systems as conceived by Heidegger. But writer contrary to this interpretation depicts that no overlap between them. Because on the base of mathematical apriori notion, there is a static understanding and concepts in accord static rules will have to inference from it. But on the interpretation of hermeneutic apriori, many huge changes take place. First Heidegger interprets understanding as Being-there. So apriori notion is based upon the existential-hermeneutic. Two, perception of the hermeneutic apriori is required conception of thrown being-in-world, means hermeneutical facticity. Three, the world has a dynamic structure so apriori notion too. And finally, Heidegger accentuates on the language and tradition as effects –meaning- giving and transfer meaning phenomenal to Being as apriori all aprioris.Keywords: Hermeneutic, apriori notion, Heidegger, hermeneutical facticity, being
-
مقاله حاضر می کوشد نشان دهد در آموزه روان شناختی پدیدارشناسی به سبب کاربست روش فروکاست آیدتیک، ادراک معرفت شناختی آگاهی به ادراک زیبایی شناختی آگاهی تبدیل می شود. دستاورد مهم این مقاله تمرکز بر این چرخش انقلاب گونه است که تمهیدات آن از هوسرل و آموزه فروکاست آید تیک او مایه می گیرد؛ زیرا براساس این روش، حیات استعلایی آگاهی از حالت شهود ذوات در ذهنیت محض به علمی عینی کننده تبدیل می شود تا سبب قوام بخشی (وجودبخشی) اشیا شود؛ اما سرانجام کاربست آموزه فروکاست آیدتیک نزد هیدگر قرارگرفتن وجود خاص آدمی به جای آگاهی است تا آگاهی اگزیستانس پدیدار شود. نویسنده نتیجه می گیرد براساس کاربست این آموزه و یکی شدن آگاهی و آزادی که شاخصه مهم اگزیستانس است، در نزد سارتر هدف نهایی آموزه فروکاست آیدتیک، عدم سازی است؛ زیرا آگاهی محض، خالی از محتوا و عدم است. به این ترتیب، آگاهی در عین حال که خودانگیختگی است، آگاهی هم هست؛ لذا آگاهی صرافت محض و فاقد ماهیت شناخته می شود و می توان آن را به «طرح» تعریف کرد؛ زیرا می تواند خود را آزادانه بیافریند، انتخاب و ابداع کند. پس آگاهی همان اگزیستانس است. این گونه از ادراک حیات استعلایی آگاهی را می توان عمیق ترین ریشه ادراک زیبایی شناسی آگاهی دانست که سرانجام پدیدارشناسی را به «فلسفه عمل» تبدیل می کند؛ اما نمونه های مهم خودانگیختگی و نظرگاه زیبایی شناختی آگاهی که در اینجا طرح آگاهی خوانده می شود، در تخیل و عواطف به روشنی دیده می شود.
کلید واژگان: ادراک زیبایی شناختی آگاهی, پدیدارشناسی, فروکاست آیدتیک, هوسرل, هیدگر, سارترMetaphysic, Volume:11 Issue: 2, 2019, PP 135 -150This paper focuses on the analysis of one of the most important aspects of the psychology of phenomenology which is named Aesthetic perception of consciousness. The central question of the essay is how the transcendental life of intersubjective transforms into an aesthetic one? The Writer detects three-stages in this upheaval process. First, this process gets started from Husserl and implementation eidetic reduction. The result of this theory is transcendental transformation life of intersubjective from mere intuition of essences in the pure subjective to an objective science that constitutes objects. The second begins with Heidegger’s objection to this aspect. So the result of the eidetic reduction is the replacement of Dasein to consciousness. So Heidegger’s pattern was consciousness-Existence. The three, but in Sartre’s viewpoint consciousness and freedom are unified. And the final goal of eidetic reduction is to discover this point that consciousness has many properties: mere spontaneity and bi-essence. We can design consciousness to a sketch that creates himself freely. The Writer concludes that the deepest root of approach aesthetic perception of consciousness is leaning back to pattern consciousness- freedom.
Keywords: Aesthetic Perception of Consciousness, Phenomenology, Sartre, Husserl, Heidegger, Eidetic Reduction -
مقاله حاضر درصدد است با بررسی مفهوم ولی و امام در دیدگاه حکیم زنوزی، نشان دهد که میتوان بنا بر قواعد فلسفه نظری حکمت متعالیه همچون قاعده الواحد، امکان اخس و بویژه امکان اشرف شان ضروری وجود عقل را اثبات نمود. از آنجا که «ولی» در برترین مرتبه عقل بالفعل و قوه تحریک قرار دارد، بر مرتبه عقل اول بعنوان حق ثانی، اتم و اقرب جواهر نشئه ملکوت به حق تعالی منطبق میشود، از اینرو این مرتبه بر «ولی» صادق است. همچنین این عقل که درحکمت اشراقیه متعالیه «عقل متکافئه» و «رب النوع» و در این مقاله نمونه برتر «موجود مستکفی» شناخته میشود، به این سبب که دارای جنبه یی از ربوبیت حق تعالی است، بر خلاف عقول مفارق، به تربیت و تدبیر مادون خویش التفات دارد. نمونه این عقل را میتوان در انوار مدبره انسانیه و نفوس عالیه، از جمله اولیا وحکمای متاله، مشاهده کرد. نویسنده با بررسی این ویژگی ها و مصادیق اینگونه از عقل، نتیجه میگیرد که بر اساس تحلیل حکمی محتوای بعضی از روایات میتوان زمینه را برای تطبیق این ویژگی ها بر اولیاء آماده ساخت و بتعبیر زنوزی، رکن ابیض عرش الهی وعقل کل را نماینده این مرتبه معرفی نمود. سرانجام، بنا بر این باور که عقل، اشرف و اقرب و محبوبترین جواهر ملکوتی است، میتوان آن را روح دانست. به این سبب، ولی، روح و عقل ناطقه یی است که در معرض فرامین و ثواب و عقاب حق تعالی قرار میگیرد.کلید واژگان: ولی, امام, عقل اول, موجود مستکفی, حکمت متعالیه, حکیم زنوزیThrough a study of the concept of the Guardian and Imam in the view of Hakim Zunuzi, the present paper is intended to demonstrate that it is possible to prove the necessity mode of the existence of the intellect based on some of the principles of the theoretical school of Transcendent Philosophy, including the principles of the One, inferior possibility and, particularly, nobler possibility. Since the “guardian” enjoys the highest level of actual intellect and the faculty of stimulation, he can be matched with the level of the First Intellect as the second truth and the most perfect and closest of the substances of the realm of dominion to Almighty Truth. This level is, thus, true for the “guardian”. Moreover, unlike separate intellects, the kind of intellect which is known as “correspondent intellect” and “archetype” in the transcendent Illuminationist philosophy and as a supreme example of mustakfi existent attends to the training and administration of its inferiors because it enjoys an aspect of the divinity of Almighty Truth. An example of this kind of intellect can be observed in the human administrative lights and supreme souls, such as favorites of God and theologian philosophers. Through a study of the features and examples of this kind of intellect, the author concludes that, based on the philosophical analysis of some traditions, one can prepare the context for the matching of such features to favorites of God and, in Zunuzi’s words, introduce the white pillar of the divine Celestial Throne and universal intellect as the representative of this level. Finally, given the belief that the intellect is the noblest and the most favorite of all divine substances and the closest of them to God, it can be considered to be the spirit. Therefore, the guardian is the spirit and the rational soul who is open to the orders, rewards, and punishments of Almighty Truth.Keywords: Guardian, imam, First Intellect, mustakfi existent, Transcendent Philosophy, Hakim Zunuzi
-
تبیین و تحلیل هویت و مفهوم عدد در قلمرو معیارهای پذیرفته شده فلسفه تحلیلی از منظر فرگه، هدف اصلی این مقاله است و دست آورد مهم آن ورود مقوله های مفهوم و مصداق مفهوم هم قوه، در تعریف ماهیت عدد و در نتیجه ارایه برداشتی نو از مفهوم عدد است. در رویکرد معرفت شناسی به عدد که فرگه آن را رد می کند، پرسش این است که «عدد چگونه به ما داده می شود؟» در حالی که باید می پرسید «عدد به چه چیزی نسبت داده می شود؟» پاسخ فرگه براساس مبنای فلسفه تحلیلی، یعنی اصل متن آن است که اعداد به «مفهوم» ها نسبت داده می شود. ولی نقص آشکار اصل متن و بهره گیری از اصل هیوم سبب کنار گذاشتن آن می گردد و رویکرد دیگری به مفهوم عدد براساس مصداق و مفهوم هم قوه شکل می گیرد و تعریف ارایه شده از عدد براساس برهان استقرایی، اتقان می یابد.
Here، based on «what is a number ascribed to?”، I tried to consider Frege’s viewpoint on the nature of number. The epistemological approach، especially abstractionism، was refused by Frege. Because، this view followed by the question of “how the number are given to us?” and by this approach، according to him، we could not concern the qualifications of the being number. Instead، he، in a linguistic turn، to explain the nature of the number introduces two factors: concept and equinumerosity. The basis of the first is Principle Context، and the other is what that now called “Hume’s principle”. Here I focused on explaining the concept of number in accordance to those principles.Keywords: abstractionism, concept, equinumerosity, principle context, identity, Hume's principle
- این فهرست شامل مطالبی از ایشان است که در سایت مگیران نمایه شده و توسط نویسنده تایید شدهاست.
- مگیران تنها مقالات مجلات ایرانی عضو خود را نمایه میکند. بدیهی است مقالات منتشر شده نگارنده/پژوهشگر در مجلات خارجی، همایشها و مجلاتی که با مگیران همکاری ندارند در این فهرست نیامدهاست.
- اسامی نویسندگان همکار در صورت عضویت در مگیران و تایید مقالات نمایش داده می شود.