به جمع مشترکان مگیران بپیوندید!

تنها با پرداخت 70 هزارتومان حق اشتراک سالانه به متن مقالات دسترسی داشته باشید و 100 مقاله را بدون هزینه دیگری دریافت کنید.

برای پرداخت حق اشتراک اگر عضو هستید وارد شوید در غیر این صورت حساب کاربری جدید ایجاد کنید

عضویت

جستجوی مقالات مرتبط با کلیدواژه "ارسطو" در نشریات گروه "علوم انسانی"

  • جلال عباسی*، محمد آهی

    اقناع به عنوان شیوه ای نقادانه از روزگاران کهن مورد توجه صاحب نظران بوده است؛ اما شعر فارسی از این منظر کمتر نقد شده است. حال اینکه یکی از شاخصه های بارز شعر کهن در اکثر قالب ها، به ویژه غزل، قابلیت اثباتی و اقناعی آن است. با مطالعه شعر کهن فارسی درمی یابیم شاعران درمواقع بسیاری تلاش کرده اند که با بهره گیری از شیوه های گوناگون بلاغی و غیربلاغی، مخاطب را متقاعد به پذیرش یا رد مدعا کنند. در میان الگوهای اقناعی، شیوه ای که ارسطو در خطابه ارائه داده است، بیش از دیگر الگوها مورد توجه منتقدان قرار گرفته است. این اندیشمند یونانی به سه شیوه اقناعی باور داشته است: لوگوس، پاتوس[1] و اتوس[2]. لوگوس فرایند استدلال منطقی است. پاتوس حاصل از برانگیختن احساسات مخاطب و اتوس اقناع ناشی از اعتبار پدیدآورنده اثر است. از این سه، آنچه در این پژوهش مورد توجه بوده، لوگوس یا همان شیوه استدلال منطقی برای اقناع است. نگارندگان سعی کرده اند با روش توصیفی- تحلیلی به بررسی شیوه های اقناع لوگوسی در سبک هندی با تاکید بر شعر صائب بپردازند. در این جستار شیوه های لوگوسی در شعر سبک هندی ذیل دو عنوان لوگوس استدلالی و استنادی بررسی شده است. در گونه اول شاعران با بهره گیری از شیوه های تمثیل، حسن تعلیل، ارسال المثل و مذهب کلامی که مبنای استدلالی دارند، تلاش کرده اند تا به اقناع مخاطب بپردازند. در گونه دوم که مبنای استنادی و روابط بینامتنی دارد؛ از تلمیح و تضمین بیش از دیگر شیوه های اقناعی استفاده کرده اند. 

    کلید واژگان: شیوه های اقناع, لوگوس, ارسطو, سبک هندی, صائب
    Jalal Abbasi *, Mohammad Ahi

    As a critical method, persuasion has been the focus of experts' attention since ancient times, but Persian poetry is less criticized from this point of view. One of the outstanding features of ancient poetry in most form, especially the sonnet, is its potential to prove and persuade. In studying ancient Persian poetry, we find that poets use various rhetorical and non-rhetorical methods to convince the audience to accept or reject an assertion. Among the models of persuasion, the way presented by Aristotle in Rhetoric has received the attention of critics more than other models. Aristotle determined that persuasion comprises a combination of three modes: logos, pathos, and ethos. Logos is the process of logical reasoning, pathos is the result of arousing the audience's feelings, and ethos is the result of the fame of the writer of the work. In this research, we work on logos. The poetic discourse in the Indian style has become somewhat different due to the many relationships of the poets in a new way with the past of Persian poetry. The poets have tried to share new types of poetic, intellectual, cultural, emotional and life experiences with the audience, and this has caused them to create new methods and capacities. The poetry of this era has a positive and persuasive nature. It means that poets have tried to prove many issues and convince the audience in this way. For this reason, they have used many methods and techniques.Using rhetorical techniques with argumentative and allegorical backgrounds is one of these methods. These methods have established a logical-artistic discourse in the poetry of this period. In this research, the authors have attempted to study logos-related persuasive forms of Indian-style sonnet in Sāeb’s poetry, using a descriptive-analytical method. The analysis of logos in this study on Indian-style poetry falls into the two categories of argumentation and referential.  In the first category, the poet attempts to persuade the audience by utilizing allegory, etiology, proverbs, and rhetorical discourses that have a basis in reasoning. The second category, which is based on referential and intertextual relations, allusion and quotation are used more than other persuasive devices.

    Keywords: Methods Of Persuasion, Logos, Aristotle, Indian Style, Sāeb
  • شیرین قادری، میرجلال الدین کزازی*، خلیل بیگ زاده

    تراژدی نوعی ادب نمایشی از یونان باستان است که به شکل نمایش، بر روی صحنه اجرا می شود. ارسطو فیلسوف بزرگ یونانی از نخستین کسانی بود که در کتاب فن شعر، درباره تراژدی، به طور کامل بحث کرده و به معرفی و توضیح آن پرداخته است. وی عناصر و اجزایی را برای تدوین تراژدی معرفی نموده که در کیفیت، جذابیت و برتری تراژدی نقش مهمی را ایفا می نمایند.در ادبیات فارسی آثاری وجود دارد که بازتابی از تراژدی های یونان باستان و دیدگاه ارسطو در این باره است؛ از جمله شاخص ترین این آثار، شاهنامه فردوسی است با داستان هایی که همسویی و شباهت زیادی به تراژدی های یونان باستان دارد پژوهش حاضر با هدف نشان دادن این شباهت در زمینه تراژدی و با روش توصیفی - تحلیلی به مقایسه داستان سیاوش از شاهنامه و تراژدی هیپولیت اثر اوریپید، به عنوان مطالعه موردی پرداخته است و این همسویی را نشان داده است.

    کلید واژگان: تراژدی, شاهنامه فردوسی, ارسطو, «داستان سیاوش», «هیپولیت»
    Shirin Ghaderi, Mirjalaluddin Kazazi*, Khalil Beigzadeh

    Tragedy is a type of dramatic literature that originated from ancient Greece and is performed on the stage in the form of a play. The great Greek philosopher Aristotle was one of the first to fully discuss and explain tragedy in his book The Poetics. He has introduced elements and components for composing a tragedy that plays an important role in the quality, attractiveness, and superiority of the tragedy.In Persian literature, some works are a reflection of ancient Greek tragedies and Aristotle's view on this matter; Among the most prominent of these works is Ferdowsi's Shahnameh with stories that are very similar to ancient Greek tragedies. The present research aims to show the similarity and influence of Persian literature with Greek literature in the field of tragedy and with a descriptive-analytical method to compare the story of Siavash from the Shahnameh and the tragedy of Hippolytus by Euripides as a case study and has shown this alignment and effectiveness.

    Keywords: Tragedy, Ferdowsi Shahnameh, Aristotle., Story Siavesh, Hippolytus
  • حمید حسنی*، مرضیه پورفلاح
    ادراک حسی یکی از حوزه های جدید فلسفه معاصر است که ناظربه شناسایی متعلق اصلی ادراک حسی و امکان تصور متعارف از ادراک حسی است. محور مسئله ادراک حسی، خطای حسی و توهم است؛ به نحوی که پاسخ به اشکال خطای حسی و توهم، تعیین کننده پاسخ ما به متعلق حقیقی ادراک حسی خواهدبود. ارسطو و مشائیان مسلمان، به ویژه ابن سینا، به خطای حسی توجه کرده اند؛ اما در راستای تعیین حقیقت ادراک حسی آن را مبنا قرارنداده اند. ما در این مقاله باتکیه بر استدلال بر خطای حسی نشان داده ایم که در آثار ارسطو از خطای حسی دو معنا وجوددارد که به دو برداشت راجع به حقیقت ادراک حسی منجر می شود. معنای متضمن داده حسی منجر به پذیرش رئالیسم غیرمستقیم و معنای متضمن خود شیء مادی منجر به پذیرش رئالیسم مستقیم می گردد. مفسران و فیلسوفان پس از ابن سینا، به ویژه خواجه نصیر، اغلب با درنظرگرفتن چیزی شبیه به تفسیر داده حسی، نوعی رئالیسم غیرمستقیم را از دیدگاه های ابن سینا ترویج کرده اند که تحت عنوان «وجود ذهنی» پذیرفته شده است. ما نشان داده ایم که با نظر به ملاحظات فخر رازی، تفسیر شیء مادی از خطای حسی در ابن سینا نیز همچون ارسطو ممکن است؛ ازاین رو نوعی رئالیسم مستقیم را می توان به ابن سینا نسبت داد که با مادی دانستن ادراک حسی و خیالی در فلسفه ابن سینا نیز سازگار است.
    کلید واژگان: ارسطو, ابن سینا, ادراک حسی, خطای حسی, تفسیر داده حسی, تفسیر شیء مادی, رئالیسم
    Hamid Hasani *, Marziyeh Pourfallah
    The perception is one of the new fields of contemporary philosophy, which focuses on the main object of perception and the possibility of ordinary conception of perception. The core of the problem of perception is illusion and hallucination; In such a way that the response to the problem of illusion and hallucination is considered to determine our response to the true object of perception. Aristotle and Muslim Peripatetic Philosophers, especially Ibn Sina, paid attention to sensory error, but they did not consider it as a basis for the theory of perception. In this paper, relying on the argument of sensory error, we show that there are two meanings of sensory error in Aristotle, which lead to two conceptions of perception: The meaning that requires the sense data interpretation leads to the acceptance of indirect realism, and the meaning that requires the material object interpretation leads to the acceptance of direct realism. Commentators and philosophers after Avicenna, especially Tousi, often considering something similar to sense data interpretation, have promoted a kind of indirect realism interpretation from Avicenna’s views, which has finally been accepted as the theory of mental existence. We show that according to Razi’s considerations, it is possible to interpret a material object interpretation for sensory error in Ibn Sina, just like Aristotle, and therefore, a kind of direct realism can be attributed to Ibn Sina, which is consistent with sensory and imaginary perception being material in Ibn Sina’s philosophy.
    Keywords: Aristotle, Ibn Sina, Sensory Perception, Error, Sense Data Interpretation, Material Object Interpretation, Indirect Realism, Direct Realism
  • حسین کلباسی اشتری، محمدحسین انصاری، محمد برومند*

    به منظور تقریر و تبیین جامع منظومه فکری شیخ الرئیس ابوعلی سینا، به ویژه تشخیص میزان و کیفیت ابداعات فلسفی او، ارجاع و استناد به آثار کمتر شناخته شده وی ازجمله کتاب «الإنصاف» ضروری است. این ضرورت نه فقط به لزوم تکمیل هندسه «حکمت مشرقی» وی، بلکه به تقریر درست مبادی و مبانی اندیشه فلسفی عالم اسلام و میزان استقلال و هویت پدیده ای به نام «فلسفه اسلامی» بازمی گردد. وجه دیگر اهمیت این ارجاع و پژوهش آن است که ابن سینا در کتاب یادشده با بررسی و سنجش انظار شارحین قدیم و جدید ارسطو، میان سنت های فلسفی متعارف تا زمان خود به محاکمه و قضاوت می پردازد؛ چیزی که در کمتر آثاری از این دست می توان مشاهده کرد. باوجود قطعیت انتساب تالیف اثر به ابن سینا، پرسش های متعددی حول مضامین و مطاوی این کتاب وجوددارد؛ علاوه برآنکه درمورد زمان پیدایش و تالیف اثر، کمیت و کیفیت محتوا و مسئله بازنویسی آن بحث هایی مطرح شده است. در نوشتار حاضر تلاش شده با استفاده از منابع و مصادر تاریخی و فلسفی و قسمت هایی از متن کتاب «المباحثات» به عنوان شاهد و قرینه ای مهم، به برخی پرسش های مذکور پاسخ داده شود. درمجموع باید گفت «الإنصاف» دارای یک نسخه ابتدایی و یک نسخه بازنویسی شده است و ابن سینا در هرکدام، پرداختی متفاوت نسبت به شرح های کتب ارسطو داشته است. تلاش او این بوده که درضمن قضاوت منصفانه میان انظار مختلف، با تعیین اصولی که آن ها را از کتاب های اصلی حکمی به دست آورده، ابهامات موجود در کتاب های ارسطو را بر پایه ملاکات عقلی و قطعی برطرف کند. در این میان کیفیت مراودات علمی ابن سینا و شاگردان او با اندیشمندان زمان نیز، به خصوص اهل بغداد، حول موضوعات و مسائل فلسفی تا حدی روشن گردیده است. به منظور استشهاد به آثار و ادبیات خود ابن سینا در این زمینه، ترجمه بخشی از متن و ملحقات المباحثات به این نوشتار پیوست شده است.

    کلید واژگان: المباحثات, الإنصاف, ابن سینا, ارسطو, ابوجعفر کیا, حکمت مشرقی
    Hosein Kalbasi Ashtari, Mohammadhossein Ansari, Mohammad Broomand *

    In order to comprehensively describe and explain the intellectual system of Sheikh Al-Raees Abu Ali Sina, especially to recognize the amount and quality of his philosophical innovations, it is necessary to refer and cite his lesser-known works, including the book Al-Insāf. This necessity goes back not only to the need to complete the geometry of his "Eastern wisdom", but also to the correct presentation of the principles and foundations of the philosophical thought of the Islamic world and the degree of independence and identity of the phenomenon called "Islamic philosophy". Another aspect of the importance of this reference and research is that Ibn Sina, in the mentioned book, examines and evaluates the opinions of the old and new commentators of Aristotle, among the conventional philosophical traditions up to his time. Something that can be seen in few works of this kind. Despite the certainty of attributing the authorship of the work to Ibn Sina, there are many questions about the themes and subjects of this book. In addition, discussions have been raised about the time of creation and authorship of the work, the quantity and quality of the content, and the issue of its rewriting. In this article, an attempt has been made to answer some of the aforementioned questions by using historical and philosophical sources and parts of the text of the Al-Mubahasat as an important witness and proof. In general, it should be said that Al-Insāf has an original version and a rewritten version, and in each of them, Ibn Sina had a different treatment compared to the descriptions of Aristotle's books. His effort has been to resolve the ambiguities in Aristotle's books based on rational and definite criteria, while making a fair judgment between different opinions, by determining the principles that he obtained from the main books of wisdom. In the meantime, the process of Avicenna's and his students' scientific relations with the thinkers of that time, especially the people of Baghdad, has been clarified to some extent. In order to refer to Ibn Sina's own works and literature in this context, the translation of a part of the text and the appendices of Al-Mubahasat have been attached to this article.

    Keywords: Al-Mubahasat, Al-Insaf, Ibn Sina, Aristotle, Abu Jaafar Kia, Eastern Wisdom
  • مهدی صفایی اصل، لیلا قمی اویلی *

    یکی از مهمترین بحثهای فلاسفه، از گذشته های دور، ترکیب جسم از ماده و صورت بوده است؛ بحثی که از زمان ارسطو شروع شد و با ترجمه متون یونانی، بدست فلاسفه مسلمان رسید. تحقیق پیش رو با روش توصیفی تحلیلی، بدنبال پاسخ به این پرسش است که منظور ارسطو از ماده و هیولا چیست؟ آیا حرکت جوهری با اعتقاد به خارجیت هیولا، سازگار است؟ با بررسی متون ارسطو روشن شد که وی معتقد به وجود خارجی ماده نبوده و ترجمه های نادرست، سبب فهم اشتباه از ماده و صورت ارسطویی شده است. ارسطو قائل به قوه یی همراه با شیء است که ماهیت ماده را از قوه محض یا عدمی بودن، به یک امر وجودی تغییر میدهد و دستاوردهایی تازه به ارمغان می آورد. از سوی دیگر، غیرممکن بودن ایجاد از عدم محض نیز برداشتی نادرست از متن ارسطوست. ترجمه های نادرست سبب واکنش برخی فلاسفه مسلمان به عینیت و خارجیت قوه در مقابل ماده شده است. در سنت اسلامی، اولین اقدام برای نفی خارجیت ماده توسط شیخ اشراق صورت گرفت؛ او با نقد دلایل ابن سینا، معتقد به بساطت جسم شد. ملاصدرا نیز در برخی عبارت اسفار اربعه، خارجیت ماده را بچالش کشید و فلاسفه نوصدرایی با نقد دلایل خارجیت ماده و تنافی این دیدگاه با حرکت جوهری، آخرین گامها را برای انکار خارجی بودن ماده برداشتند.

    کلید واژگان: ماده, هیولا, صورت, ارسطو, حرکت جوهری
    Mahdi Safaei Asl, Leila Qomi Avili *

    One of the most important discussions in philosophy has been the formation of body from matter and form since long ago. This discussion began at the time of Aristotle and became accessible to Muslim philosophers through the translation of Greek texts. Following a descriptive-analytic method, this study aims to provide a response to the questions of what Aristotle meant by matter and hyle, and whether the trans-substantial motion is consistent with accepting the externality of hyle.  A study of Aristotle’s writings reveals that he did not believe in the external existence of matter, and that incorrect translations have led to a wrong perception of Aristotelean matter and form. He believed in a potency alongside objects that changes the quiddity of matter from being pure potency or non-existence to an ontological affair and yields some new outcomes. On the other hand, another misperception of his works dictates that creation from pure non-existence is impossible. Such incorrect translations have provoked the reactions of some Muslim philosophers to the objectivity and externality of potency against matter. In the Islamic tradition, the first step for negating the externality of matter was taken by Suhrawardī. By criticizing Ibn Sīnā’s arguments, he expressed his belief in the simplicity of matter. Mullā Ṣadrā, too, challenged the same view in certain places in al-Asfār, and the neo-Sadrian philosophers took the last steps towards the negation of the externality of matter through criticizing the related arguments and demonstrating the opposition of this view to the trans-substantial motion.

    Keywords: Matter, Hyle, Form, Aristotle, Trans-Substantial Motion
  • شلیر احمدی، حجت رسولی*

    فارابی ازجمله فیلسوفان و اندیشمندان مسلمان قرن چهارم هجری است که نظریاتی در حوزه فلسفه هنر به طور خاص درباره شعر دارد. آراء فارابی روایتی دیگر از بوطیقای ارسطوست. ارسطو در بوطیقای خویش از محاکاتی سخن می گوید که هدف از آن تقلید صرف نیست؛ بلکه باز آفرینی و لذت از اثر هنری جدید است و اثر ادبی را چون پدیده ای مستقل می بیند. حال مسئله این است که باوجود صورت گراخواندن ارسطو ازسوی برخی محققان و بدیهی بودن تاثیر پذیری فارابی از وی تا چه میزان می توان آراء فارابی را متمایل به صورت گرایی دانست. به این منظور در این مقاله دیدگاه هنری فارابی درباب شعر، به ویژه محاکات (باز نمایی) با استفاده از روش توصیفی تحلیلی محتوا برمبنای آراء صورت گرایان روس بررسی شده است. این بررسی با مراجعه به برخی آثار وی ازجمله «مقاله فی قوانین صناعه الشعراء»، «جوامع الشعر»، «رساله فی التناسب و التالیف»، گفتارهای شعری از إحصا  العلوم، آراء اهل المدینه الفاضله، فصول منتزعه انجام شده است. با بررسی دیدگاه صاحب نظران درباره صورت گرادانستن ناقدان قدیم یونان از جمله ارسطو و ناقدان قدیم ادب عربی ازجمله فارابی همچنین با مروری بر دیدگاه های ارسطو که فارابی را بزرگ ترین شارح آثار وی می دانند و نیز با مراجعه به آثار و آراء خود فارابی و تبیین آنها این نتیجه حاصل شد که رویکرد غالب بر آراء فارابی درباره صنعت شعر صورت گرایی است.

    کلید واژگان: نقد ادبی قدیم, فارابی, ارسطو, محاکات, صورت گرایی
    Sheler Ahmadi, Hojjat Rasouli *

    Al-Farabi, a prominent Muslim philosopher and thinker of the 4th century Hijri, made significant contributions to the philosophy of art, particularly in the realm of poetry. Al-Farabi's perspective on poetry echoes Aristotle's concept of "Mimesis," which emphasizes the re-creation of observed phenomena rather than mere imitation, resulting in the enjoyment of a new artistic creation. This viewpoint positions literary works as independent phenomena. This article sought to investigate the extent to which Al-Farabi's ideas aligned with formalism, given his influence by Aristotle. Employing a descriptive method and content analysis, the study drew on the insights of Russian Formalists, particularly regarding Mimesis (re-creation), to analyze Al-Farabi's artistic views on poetry. The examination encompassed several works of Al-Farabi, including "An Essay on the Rules of Poetry", "Poetry Collections", "A Treatise on Proportion and Composition", as well as poetic speeches from "Iihsa’ Aleulum", "Ara’ Ahl Almadinat Alfadhila", and "Fusul al-Montazaea". By scrutinizing the perspectives of experts, who considered ancient Greek critics, such as Aristotle, as formalists, alongside the views of Al-Farabi, a prominent figure in Arabic literary criticism, and by delving into Al-Farabi's own works and opinions, it became evident that formalism strongly influenced Al-Farabi's notions regarding the poetry industry.

    Keywords: Ancient Literary Criticism, Farabi, Aristotle, Mimesis, Formalism
  • آموس برتولاچی، سید مهدی حسینی*
    مقاله حاضر به بررسی پیشینه و بنیان های ارسطویی الهیات شفا ابن سینا می پردازد. کتاب «الشفاء»، علی الاصول، بر اساس آنچه خود ابن سینا در دیباچه آن اظهار می دارد، اثری است که از سنت مشایی سرچشمه گرفته شده است؛ کتاب الهیات شفا ارتباط و پیوندی نزدیک با مباحث علوم مابعدالطبیعی ارسطو دارد. کتاب الهیات شفا اگرچه شرح و تفسیری موبه مو بر مابعدالطبیعه ارسطو محسوب نمی شود و بیشتر حکم بازنویسی و بازاندیشی آن را دارد، اما باوجوداین ، وابستگی عمیق و انکارناپذیری به مباحث و مفاهیم بنیادین کتاب مابعدالطبیعه ارسطو دارد. در مقاله حاضر، دو مورد از چگونگی تاثیرپذیری و بازتاب اصول مابعدالطبیعی ارسطو در کتاب الهیات شفا منعکس شده است. در این پژوهش، دو متنی مورد بررسی قرار گرفته اند که ابن سینا در آن ها، بدون اینکه ارجاعی به نام ارسطو یا کتاب مابعدالطبیعه بدهد، اقدام به نقل قول از بخش هایی از مابعدالطبیعه ارسطو کرده است. من به ترتیب آن ها را «متن اول» و «متن دوم» می نامم. متون موردبحث به ترتیب در المقاله السادسه [الفصل الرابع] و المقاله السابعه [الفصل الاول] الهیات شفا قرار دارند. در حال حاضر از نقل مستقیم خود عبارات صرف نظر کرده و صرفا به بازگویی آنها اکتفا می کنم. این موارد را می توان به دلایلی که در ادامه ذکر خواهند شد، بسیار بااهمیت دانست.
    کلید واژگان: ابن سینا, ارسطو, الهیات شفا, مابعدالطبیعه, بازنویسی
  • محمد هاشمی*، امیر مازیار، عرفان ناظر

    از دیدگاه ارسطو شخصیتتراژدی باید از نظر اخلاقی خوب، یعنی فضیلتمند باشد و برای اینکه بتواند در مسیر سعادت قرار گیرد، باید طی کنش انتخاب گرانه و آگاهانه، قاعده حد وسط اخلاقی را رعایت کند. بر همین مبنا، در این پژوهش این پرسش مطرح می شود که چگونه می توان پیوند میان کنش و شخصیت اخلاقی را توضیح داد؟ برای تامل و تبیین پاسخ این پرسش، فن شعر در کنار اخلاق نیکوماخوس مورد خوانش و تفسیر قرار می گیرد. هدف این است که با تکیه بر نسبت میان کنش و شخصیت اخلاقی در فن شعر وجوه متعدد کنش و تنیدگی آن با شخصیت و اخلاق _در وجه ایجابی و چه سلبی_ نمایان شود. اهمیت و ضرورت این پژوهش در آن است که به روشن کردن بخش های مهمی از فن شعر، با تکیه بر یافتن جایگاه آن در نظام فلسفه اخلاقی ارسطو یاری خواهد رساند. نتیجه ای که از این پژوهش بدست می آید این است که فن شعر را باید در چارچوب فلسفه ارسطو _ به ویژه فلسفه اخلاق_ مورد خوانش قرار داد و نیز کنش، در اندیشه حاکم بر فن شعر، در حالی که با شخصیت اخلاقی پیوند دارد اما بر آن تقدم نیز دارد.

    کلید واژگان: ارسطو, شخصیت, کنش, فن شعر, انتخاب آگاهانه اخلاقی, قاعده حد وسط اخلاقی
    Mohammad Hashemi *, Amir Maziar, Erfan Nazer

    According to Aristotle, the character of tragedy must be morally good, that is, virtuous, and in order to be on the path to happiness, it must observe the rule of moral moderation through selective and conscious action. Accordingly, this study raises the question of how to explain the link between action and moral character. To ponder and explain the answer to this question, the Poetics is read and interpreted alongside Nicomachean ethics. The aim is to show the various aspects of action and its relation with character and morality, both positively and negatively, by relying on the relationship between action and moral character in the Poetics. The importance and necessity of this research is that it will help to clarify important parts of the Poetics, relying on its place in the system of Aristotle's moral philosophy. The conclusion to be drawn from this research is that the Poetics should be read in the context of Aristotle's philosophy - especially the Ethics - and also the action, in the thought that governs the Poetics, while it is related to moral character but also takes precedence on it.

    Keywords: Aristotle, Action, Character, Poetics, Conscious, Moral Choice, Moral Moderation
  • عباس یزدانی*، مسعود بیگی

    مفهوم عقل یکی از واژه های پرکاربرد در دوره های مختلف فلسفه بوده است. پرسش اصلی این پژوهش این است که در دوره آغازین فلسفه در یونان باستان فیلسوفان چه تعاریفی از مفهوم عقل داشتند؟ هدف این نوشتار بررسی و تحلیل تاریخی مفهوم عقل نزد نخستین فیلسوفان یونان با تاکید بر افلاطون و ارسطو است. ادعای این مقاله این است که مفهوم عقل در ریشه های نخستین خود معانی متکثری در سه حوزه مختلف معرفت شناسی، هستی شناسی و اخلاق شناسی دارد، بنابراین دقت نظر فیلسوفانه ایجاب می کند که در استعمال این مفهوم و تعریف آن در متون به تکثر معانی مختلف آن توجه نماییم. در واقع تاکید اصلی ما بررسی کثرت معنایی عقل و اثبات نگاه کثرت گرایانه به معنای آن است که البته این دیدگاه در برهه ای کوتاه از تاریخ فلسفه و با تاکید بر دو فیلسوف آن دوره، بررسی می شود. منظور از تکثرگرایی عقلی این است که مفهوم عقل معانی و کاربردهای مختلفی را در برمی گرد که هر کدام به جای خود می توانند از اعتبار یکسانی برخوردار بوده و به کار بیایند. روش ما در این پژوهش، تاریخی- تحلیلی است تا با نگاه به منابع معتبر تاریخ فلسفه و متون اصلی به کاربردهای نخستین عقل پی ببریم.

    کلید واژگان: عقل, یونان باستان, فلسفه, افلاطون, ارسطو
    Abbas Yazdani *, Massud Beygi

    The concept of reason has been one of the most frequently used concepts and terms in different periods of philosophy. In this study, the authors try to answer the question that in the early period of philosophy in ancient Greece, what definitions the philosophers have had of the concept of reason. Therefore, this article is intended to examine and analyze the historical concept of reason among the early Greek philosophers with emphasis on Plato and Aristotle. The authors of this article claim that the concept of reason in its initial roots has multiple meanings in three different fields of epistemology, ontology, and ethics studies; therefore, the accuracy of the philosophical opinion requires that we pay attention to the plurality of different meanings in the application of this concept and its definition in texts. Our method in this research is historical-analytical, in which, by examining the reliable sources of the history of philosophy and the original texts, we find out the early applications of reason.

    Keywords: Intellect, Ancient Greece, Philosophy, Plato, Aristotle
  • عبدالحسین کلانتری*، محمدرضا هدایتی

    در این مقاله تلاش شده تا مفهوم «امر سیاسی» در معنایی متفاوت از امر اجتماعی مورد توجه قرار گیرد و ویژگی های جامعه سیاسی، به عنوان نوع خاصی از زندگی و روابط اجتماعی و بستر تحقق امر سیاسی بررسی شود. جامعه سیاسی در یونان باستان با ظهور دولت‏شهرهای یونانی شکل گرفت و با این رخداد، زندگی و روابط اجتماعی انسان یونانی صورت سیاسی پیدا کرد. این رخداد همواره مورد توجه فیلسوفان این دوره بوده و در فلسفه ارسطو که در آخرین سال های حیات پولیس های یونانی زندگی می کرد، به کمال خود رسید. در آثار ارسطو، شکل گیری دولت شهرهای یونانی و تمایز آن از اجتماعات پیش از آن، به نحو اساسی مورد توجه بوده و در تلاش او طرحی از جامعه سیاسی به بیان می آید. او انسان را ذاتا حیوانی «سیاسی» می داند که در شهر زندگی می کند و بر این اساس، جامعه سیاسی را از دیگر اجتماعات انسانی که براساس ضروریات زندگی شکل گرفته اند، متمایز می کند. در این مقاله، شکل‏گیری دولت‏شهرهای یونانی و جامعه سیاسی در آن، با رجوع و تمرکز بر آرای ارسطو مورد توجه قرار گرفته است. براساس این تحقیق، شکل گیری دولت شهرهای یونانی، نه صرفا با توسعه روابط پیش از آن، بلکه در گسستی از آن مناسبات رخ می دهد و تحولی بنیادین در زندگی انسان یونانی به وجود می آورد.

    کلید واژگان: دولت شهر, جامعه سیاسی, حیوان سیاسی, امر سیاسی, ارسطو
    Abdolhosein Kalantari *, Mohammadreza Hedayati
    Introduction

    Although in many political and historical texts no clear distinction is made between the political and the social, and each is used for all kinds of phenomena and relationships in the collective life of human beings, in the current century political thinkers have paid considerable attention to the distinction between these two concepts. (For example, Hannah Arendt in her book "The Human Condition" and Carl Schmidt in his essay "The Concept of the Political Matter"). In fact, contrary to what it may seem at first sight, the "political matter" is not realised in every human society and it is not possible to look for examples of this concept in every human society throughout history with an abstract general definition. Trying to understand this distinction is a problem that this article tries to address with reference to Aristotle's philosophy and the history of the establishment of the Greek city-states; because according to the claim of this article, in the history of the West, the "political thing" happened with the realisation of political society in the Greek city-states - which coincided with the beginning of the history of the culture and civilisation of the West. Understanding this event, which is expressed in the form of perfection in Aristotle's philosophy, is of considerable importance for understanding the history and contemporary culture of the West. Contrary to what is often thought, there is a fundamental distinction between the political and the social, and this distinction, at the moment of the formation of the political society in ancient Greece, was noticed by the philosophers of that period. In Aristotle's works, the formation of the Greek Polis and its distinction from the communities before it is of fundamental interest, and a plan of political society is expressed in his efforts. The importance of this distinction is due to the fact that with the emergence of the political society, the life and social relations of the Greek people underwent a fundamental transformation.

    Methodology

    In this research, an attempt has been made to analyze the historical study of the formation of Greek city-states by referring to Aristotle's opinions.The findings of this study are discussed in the following topics:The political matter refers to the deeply human and inherent aspects of man; Contrary to the social matter which is related to the natural aspects of human social life.The political society in ancient Greece was formed with the emergence of Greek city-states, and with this event, the life and social relations of the Greek people changed and took a political form.In Aristotle's works, the formation of the Greek Polis and its distinction from the communities before it is of fundamental interest, and a plan of political society is expressed in his work.Aristotle's idea of ​​the "political animal" is an attempt to describe the new life brought about by the establishment of the Greek Polis.The Greek polis was not formed simply by the development of previous social relations; Rather, it came about with a break from those relations and brought about a fundamental change in the life of the Greek people.

    Analysis:

    In the history of the West, the "political matter" occurred with the realization of the political society in the Greek city-states - which coincided with the beginning of the history of Western culture and civilization. Understanding this event, which is finally expressed in Aristotle's philosophy, has significant importance in understanding the history and current culture of the West. According to Aristotle, man seeks "good" in political society; Something that cannot be observed in other types of Human communities.

    Result

    The emergence of the Greek Polis and the formation of the political society in it is a fundamental change in the life of the Greek people. With the formation of the Greek Polis, the first political society emerged in Greece, which had a distinct identity from the social life before it. With this event, the political matter becomes the basis of people's life and collective relations. This means that from now on, all human relations will be formed in the context of the city and its political relations: morals and virtues can be acquired in the city and thinking becomes possible in the city. Political society is a society that is formed not only based on basic and natural needs, but also based on a desire beyond natural necessities. Humans build political society to seek something beyond their animal needs; In pursuit of something that is unique to humans and can only be achieved in the city.

    Keywords: City-State, Political Society, Political Animal, Political Matter, Aristotle
  • شروین مقیمی*
    فلسفه سیاسی سقراطی معطوف به تربیت نفس های مستعد برای چرخیدن به سوی بهترین شیوه زندگی، یعنی شیوه زندگی فلسفی، است. روایت افلاطونی از این شیوه زندگی، متضمن معنایی مضیق است، به طوری که تحصیل آن، جز از رهگذر نفی اصولی شیوه زندگی سیاسی به مثابه یک شیوه زندگی با محدودیت های طبیعی، متصور نیست. اما فلسفه سیاسی سقراطی، منحصر به روایت افلاطونی نیست. ارسطو در کتا ب هفتم سیاست، طرحی از فلسفه سیاسی سقراطی پی می افکند که به زعم او می تواند نارسایی روایت افلاطونی را برطرف کند. راهی که ارسطو در آنجا پیش می گیرد، توسیع معنای شیوه زندگی فلسفی به نحوی است که بتواند به مجموعه ای از آموزه های تربیتی بهترین رژیم بدل گردد. به عبارت دیگر در روایت ارسطویی یک ارجاع صریح به مطلوبیت شیوه زندگی سیاسی، در عین تامین غرض سقراطی، وجود دارد. این مقاله کوششی در جهت ایضاح این روایت و تامل در اهم دقایق سقراطی در کتاب هفتم سیاست ارسطو است.
    کلید واژگان: «فلسفه سیاسی سقراطی», «ارسطو», «افلاطون», «سیاست», «شیوه زندگی فلسفی و سیاسی»
    Shervin Moghimi *
    The Socratic political philosophy is aimed at educating the competent souls to return to the best way of life, the philosophical way of life. The Platonic version of this way of life implies a narrow meaning, so that it cannot be achieved except through negating the political way of life as a naturally limited one. But the Socratic political philosophy is not restricted to the Platonic narrative. In the 7th book of the Politics, Aristotle contrives a plan of Socratic political philosophy that, according to him, can solve the insufficiency of the Platonic version. There, Aristotle tries to expand the meaning of the philosophical way of life to such an extent that it can be considered as a set of teachings of the best regime. In other words, in the Aristotelian narrative, there is an explicit reference to the desirability of the political way of life, while the Socratic purpose is not lost. This article is an effort to clarify this narrative and reflect on the most important Socratic moments in the 7th book of Aristotle's Politics.
    Keywords: “Socratic Political Philosophy”, “Aristotle”, “Plato”, “Politics”, Political, Philosophical Way Of Life
  • فرامرز محمدی پویا*، پوریا آئینی

    هدف اصلی این پژوهش تبیین تفسیر هایدگر از فرونسیس ارسطویی و دلالت های تربیتی مبتنی بر آن است. هایدگر متافیزیک را یک انحراف در تفکر بشر می داند که امر نظری را از ساحت انضمامی و عملی وجود انسان جدا کرده و به آن تقدم داده است. این انحراف تمامی مناسبات انسانی ازجمله تعلیم وتربیت را تعین بخشیده است که مانع تحقق وجود اصیل انسانی می شوند. هایدگر به اخلاق نیکوماخوس ارسطو رجوع می کند و حالات پنج گانه معرفتی نفس انسان را با نگاهی هستی شناسانه تفسیر می کند. هایدگر برخلاف ارسطو، قائل به تقدم فرونسیس به عنوان نحوه ای از وجود انسان ناظر به ساحت انضمامی او، بر سایر انحاء است. نقش فرونسیس در مباحث هایدگر پیرامون «معنای هستی»، «حقیقت»، «در-جهان-بودن» و «دازاین» قابل مشاهده است. بر این اساس، نتایج حاصل از استدلال قیاسی و قیاس عملی که جایگاه ویژه ای در مطالعات مربوط به تعلیم وتربیت دارند، اعتبار خود را به عنوان حقایق مطلق و یقینی از دست می دهند. در تعلیم وتربیت حقیقی، معلم به جای آموزش دانسته ها، خود آموختن را آموزش می دهد و متربیان را با موقف هستی ذاتی آنان الفت می دهد. جامعه انسانی اصیل، نسبت به امکان های متفاوتی از سازوکارهای تربیتی گشوده است و هیچ وضعیتی را نهایی ترین امکان در نظر نمی گیرد. «گشتل» به مثابه مرتبه غایی تفکر متافیزیکی، همه چیز ازجمله انسان را به «منبع» تنزل می دهد و کارکرد نظریات یادگیری و برنامه درسی نیز بهره ورتر کردن این منابع در راستای منافع اقتصادی است. همچنین تفکر هایدگر امکانات فراوانی جهت پرورش جریان نومفهوم گرایی در برنامه درسی فراهم می کند.

    کلید واژگان: هایدگر, فرونسیس, ارسطو, تعلیم وتربیت
    Faramarz Muhammadipouya *, Poorya Aeini

    The main purpose of this study is to explain Heidegger's interpretation of Aristotelian Phronesis and the educational implications based on it. Heidegger considers metaphysics to be a deviation in human thinking, which separated the theoretical from the concrete and practical sphere of human existence and gave priority to it. This deviation has determined all human relationships, including education, which prevents the realization of the original human existence. Heidegger refers to Aristotle's Nicomachean Ethics and interprets the five epistemic states of the human soul with an ontological perspective. Heidegger, unlike Aristotle, believes in the superiority of phronesis as a way of human existence, looking at his concrete sphere, over other aspects. The role of Francis can be seen in Heidegger's discussions about "the meaning of Being", "truth", "Being-in-the-world" and "Dasein". Based on this, the results of analogical reasoning and practical analogy, which have a special place in studies related to education, lose their validity as absolute and certain facts. In real education and training, instead of teaching what is known, the teacher teaches self-learning and teaches them with the position of his inherent being. The authentic human society is open to different possibilities of educational mechanisms and does not consider any situation as the ultimate possibility. As the ultimate level of metaphysical thinking, "Geshtel" reduces everything, including humans, to "resources", and the function of learning theories and curriculum is to make these resources more productive in line with economic interests. Also, Heidegger's thinking provides many possibilities for the development of new conceptualism in the curriculum.

    Keywords: Heidegger, Phronesis, Aristotle, Education
  • سیده زهرا گنجی پور، فرج الله براتی*، میثم امانی

    یکی ازدغدغه های بشر از زمان پیدایش بشر تا کنون پرسش از معنادار بودن زندگی است. معناداری دارای دو معنی، هدف داری، ارزشمندی است. قطعا معنای معناداری زندگی وابسته به نوع نگرش و جهان بینی هر فیلسوف متفاوت است. پژوهش حاضر درصدد بررسی پاسخ به این سوال است که آیا لذت با معناداری ارتباط دارد یا نه؟ انسان برای این که به معنای زندگی دست یابد لذت لازم است یا نه ؟ در این پژوهش مقایسه ی و تطببیق نظریه ارسطو و ملاصدرا در رابطه لذت با معناداری زندگی بررسی شده است. در این مقاله برای تحلیل مفاهیم از روش توصیفی _ تحلیلی استفاده شده است. مهم ترین مبانی فلسفی که باعث تمایز و اختلاف بین این دو فیلسوف، تشکیک وجود است که ارسطو به تشکیک وجود اعتقاد ندارد. از دیدگاه ارسطو لذت و نیک بختی یک امر ثابت برای همه انسان ها می داند و قائل به مراتب مختلفی برای لذت نیست. نیک بختی را در این عالم منحصر می داند و به جزء عقلانی انسان اختصاص دارد. راه رسیدن به معنا را منحصر به حوزه فضلیت می داند.اما ملاصدرا با توجه به مبنای تشکیک وجود لذت دارای مراتب مختلفی باشد که لذت عقلی بر لذت حسی برتری دارند و از لحاظ مرتبه و شرافت وجودی بالاتر از عالم حس و ماده است. ملاصدرا نیک بختی را مربوط بعد جسمانی و روحانی می داند پس ملاصدرا به نیک بختی جامع قائل است اما منظور از جامع، عالم ماده، مثال، عقل می باشد. راه رسیدن به معنا را جکمت، قوه خیال، قوای باطنی می داند راه رسیدن به نیک بختی عمل اختیاری انسان می داند. مصداق واقعی نیک بختی را در جهان اخروی می داند.

    کلید واژگان: لذت, معنای زندگی, نیک بختی, ارسطو, ملاصدرا
    Zahra Ganjipour, Farajollah Barati*, Meysam Amani

    One of the fundamental concerns of humanity since its inception has been the question of the meaning of life. Meaningfulness has two connotations: purposefulness and value. Certainly, the meaning of the meaning of life depends on the type of worldview and perspective of each philosopher. The present research seeks to examine the answer to the question of whether pleasure is related to meaningfulness or not. Does pleasure require pleasure to achieve the meaning of life? This research compares and contrasts the theories of Aristotle and Mulla Sadra on the relationship between pleasure and the meaning of life. In this article, the descriptive-analytical method is used to analyze the concepts. The most important philosophical bases that distinguish and differ between these two philosophers are the question of equivocation of existence. Aristotle does not believe in the equivocation of existence. From Aristotle's point of view, pleasure and happiness are a constant for all human beings and he does not believe in different levels of pleasure. He considers happiness to be limited to this world and exclusive to the rational part of man. He considers the way to reach meaning to be limited to the realm of virtue. However, Mulla Sadra, based on the principle of equivocation of existence, believes that pleasure has different levels, with intellectual pleasure being superior to sensory pleasure and being higher in terms of rank and existential dignity than the world of sense and matter. Mulla Sadra considers happiness to be related to the physical and spiritual dimensions, so Mulla Sadra believes in comprehensive happiness. He considers the way to reach meaning to be wisdom, imagination, and inner forces. He considers the way to reach happiness to be a human voluntary action. He considers the true example of happiness to be in the afterlife.

    Keywords: Pleasure, Meaning Of Life, Happiness, Aristotle, Mulla Sadra
  • حسین اردلانی*، ملیکه واعظی، مسعود غفاری

    هنر به تعریفی نمود احساسات آدمی است. آثار هنری از یک سو دربردارنده ی احساسات خالقان خود هستند و از سوی دیگر می توانند برانگیزاننده ی احساسات مخاطبان باشند. موسیقی انتزاعی ترین هنر است زیرا تنها هنری است که در آن نه از تصاویر بصری برای انتقال مفهوم استفاده می شود و نه از کلمات و ساختارهای زبانی. موسیقی به دلیل منش غیر مفهومی و بی واسطه ی خود، می تواند بیش از دیگر هنرها عواطف و هیجانات مخاطبان را برانگیزد. فلسفه ی موسیقی شاخه ای از فلسفه است که به بررسی چیستی موسیقی، تفاوت و رابطه ی موسیقی با زبان، تاثیرات فردی و اجتماعی موسیقی، زیبایی و ارزش در موسیقی، رابطه ی احساسات با موسیقی و معناداری موسیقی می پردازد. در مبحث معناداری و رابطه احساسات با موسیقی، دو نظریه ی رقیب وجود درد. یکی نظریه ی بیانگری که احساسات هنرمند را مرجح می داند و کار موسیقی را بیان احساسات هنرمند می داند. دیگری نظریه ی انگیزش که اولویت را به احساسات مخاطب می دهد و کار موسیقی را برانگیختن احساسات شنونده می داند. پرسش اصلی این مقاله این است که کدام یک از این دو نظریه موجه تر و قابل دفاع تر است؟ کدام یک از ین دو نظریه تصویر جامع تری از رابطه ی موسیقی با احساسات ارائه می دهد؟ و کدام نظریه می تواند بهتر به ایرادات وارده پاسخ دهد؟ ابتدا هر دو نظریه را مطرح و بررسی می کنیم و به مرور استدلال های له و علیه هریک می پردازیم. نشان می دهیم نظریه ی انگیزش نه تنها تصویر موجه تری از رابطه ی احساسات با موسیقی به دست می دهد، بلکه همچنین، بهتر می تواند به ایرادات وارده پاسخ دهد. سپس مهم ترین ایراد وارد شده بر نظریه ی انگیزش یعنی «علاقه به موسیقی غمگین» را با کمک نظریات ارسطو در باب موسیقی، بالاخص نظریه کاتارسیس، پاسخ می دهیم و نشان می دهیم که چرا باور داریم پاسخ ما موجه تر از دیگر پاسخ های ارائه شده به این ایراد است.

    کلید واژگان: فلسفه موسیقی, ارسطو, کاتارسیس, نظریه انگیزش, نظریه بیانگری, موسیقی و احساسات
    Hosein Ardalani *, Malikeh Vaezi, Masoud Ghafari
    Introduction

    The philosophy of music is a branch of philosophy that studies the meaning of music, the relationship between the artist and the creation of music, the relationship between the audience and music, and such issues. Since emotions and feelings constitute the meaning of music, the primary focus of theorists in this field is devoted to the fundamental question of where the emotional impact of music originates from. In the philosophy of music, there are two rival theories regarding the source of musical emotions: the expressive theory, which prioritizes the emotions of the artist in creating the work and considers the meaning of music in the expression of the artist's emotions, and the arousal theory, which gives priority to the emotions evoked in the listener and considers the meaning and purpose of music in eliciting the emotions of the audience.
    The aim of this research is to facilitate the scientific examination of the relationship between music and emotions. The specific objectives of this research are as follows: _ Introducing and examining the most important theories and discussions in the philosophy of music. _ Investigating the most important criticisms that have been made on various theories in the philosophy of music and showing the efforts of theorists and philosophers to respond to these criticisms. _ Showing that old theories put forward by philosophers like Aristotle can still be relevant in current philosophical discussions. This highlights the importance of mastering the history of philosophy for researchers in this field. _ Demonstrating that music can (or even should) be subject to contemplation and philosophical inquiry. This research is classified as fundamental research in terms of the data collection method, which is qualitative research using a library research approach. Additionally, this research specifically utilizes up-to-date and primary sources in the field of philosophy of music.

    Research Question(s):

    Which of these two theories of Expression and Arousal provides a more comprehensive understanding of the relationship between music and emotions and offers a better explanation of our emotional experiences when confronted with music?
    Which theory can better respond to the criticisms raised against it?
    Literature Review
    Some of the most important articles published on the arousal theory of music are as follows (in chronological order):Mew, P (1984) The musical arousal of emotions.British Journal of Aesthetics 25 (4):357-361.
    Robinson, J (1994) The expression and arousal of emotion in music. Journal of Aesthetics and Art Criticism 52 (1):13-22.
     Beever, A. (1998) The Arousal Theory Again? The British Journal of Aesthetics 38(1):82-90.
    Kingsbury, J (1999) Why the Arousal Theory of Musical Expressiveness is Still Wrong? Australasian Journal of Philosophy 77 (1):83 – 88.
    Matravers, D (2007) Musical expressiveness. Philosophy Compass 2 (3):373–379.
     Arbo, A. (2009) Some Remarks on “Hearing-as” and its Role in the Aesthetics of Music. Topoi 28 (2):97-107.
    Cochrane, T. (2010) Music, Emotions and the Influence of the Cognitive Sciences. Philosophy Compass 5 (11):978-988.
    Eerola, T. (2016) Being Moved by Unfamiliar Sad Music Is Associated with High Empathy. Frontiers in Psychology 7.
    Levinson,  j (2016) Music-Specific Emotion: An Elusive Quarry. Estetika 53 (2):115-131.
    Wu-Jing He (2017) Emotional Reactions Mediate the Effect of Music Listening on Creative Thinking: Perspective of the Arousal-and-Mood Hypothesis. Frontiers in Psychology 8

    Methodology

    This research is classified as fundamental research in terms of its objective. The general aim of this research is to establish a conceptual framework for the philosophical examination of the relationship between music and emotions

    Conclusions

    In response to the first question, we first need to see what each of these two theories offers in response to the most important issue regarding emotions and music, namely the issue of the "relationship between expressed emotions in music and evoked emotions in the listener." The expressive theory addresses this issue with the concept of "grounding," while the motivational theory uses the concept of "emotional codes." Our analysis shows that the concept of "emotional codes" is more effective than "grounding" for two reasons:"Grounding" is a concept that claims objectivity, while by definition, the meaning of music lies in its sensory content. The conflict between the expressive theory and the motivational theory is essentially a conflict over determining the place of sensory content in music. The expressive theory places the sensory content in the expressed emotions in the musical piece and considers these emotions as a crystallization of the emotions of the creator, while the motivational theory places the sensory content of music in the emotions evoked in the listener through music. Referring to an objective concept to explain the place of sensory content, if not a theoretical impossibility, is an additional effort that only complicates the conflict between these two theories.
    The concept of emotional codes conceptualizes the issue at the mental (or intermental) level and provides an effective framework for explaining the position of the sensory content of music. Different and varied reactions to music are appropriate. Furthermore, by introducing the concept of emotional codes, one can pave the way for framing research issues in an interdisciplinary context. This way, the issue of the sensory content of music can be explored in the interdisciplinary fields of musicology, philosophy, psychology, and neuroscience.
    Our analysis has shown that the theory of motivation with our experiential intuition is more compatible. This is because the basis of judging a musical work is the experienced emotions, not the assumed emotions that the artist intended to express. For example, when we label a piece of music as sad, it is not because the composer intended to express sad emotions, but rather it is simply and intuitively because that piece evokes a sense of sadness in us.
    As a result, the theory of motivation provides a better and more valid explanation of the relationship between music and emotions.
    In response to the second question, it is important to consider the main criticism that challenges each of these two theories and how they respond to it. Our analysis has shown that the main criticism of the expressive theory is the "expression of unexperienced emotions," and proponents of the expressive theory, in response to this criticism, question the principles of this theory. They do not necessarily consider the expressed emotions as belonging to the artist, but rather see the artist as simply a narrator of the emotions of another individual (or even a completely imaginary person). In this way, they raise the larger question of whose emotions are being expressed in music. Since the answer cannot be the audience (as that would essentially turn it into a motivational theory), this question remains shrouded in ambiguity and mystery.
    On the other hand, in our research, we demonstrated that the responses that have been presented to the issue of "liking sad music" are not defensible and valid. Furthermore, by using the concept of catharsis from Aristotle, we were able to propose an acceptable response to this criticism. We showed that our proposed response can address all the criticisms that were present in other responses.

    Keywords: philosophy of music, Aristotle, Catharis, Arousal Theory, Music, Emotions
  • حسین ملکوتی، بیژن عبدالکریمی*، علی مرادخانی
    در ابتدای کتاب وجود زمان نام برگسون در کنار نام ارسطو آمده است، جایی که هایدگر سعی دارد مفهوم حیث زمانی را از زمان سنتی مورد استفاده در فلسفه تمایز دهد. حال سوال اینجاست که پس از اشاره هایدگر به نام ارسطو، چرا نام برگسون به میان می آید؟ اگر منظور آخرین فیلسوف است چرا هوسرل را نام نمی برد که استاد خود هایدگر بود و سخنرانی اش با عنوان زمان-آگاهی قرار بود تحت نظارت هایدگر به چاپ برسد؟ چرا نامی از هگل به میان نمی آید که تفسیرش از زمان در فصل ماقبل آخر وجود و زمان، موضوع بحث هایدگر قرار می گیرد؟ چرا نامی از دیلتای نیست که موضوعات تفکرش در زمینه زمان قبل از نوشتن کتاب وجود و زمان موردتوجه هایدگر بود؟ البته هایدگر در انتهای بخش دوم وجود و زمان و در قالب یک پانوشت بار دیگر به نام برگسون اشاره و ادعا می کند که تنها قصدش، تمایز قائل شدن میان نظر خودش در باب «زمان» با برگسون است، هرچند اخیرا توسط علاقه روزافزون به مکتب برگسونی و تاثیر او بر فلسفه قرن بیستم به دلیل تاثیر او بر ژیل دلوز تحقیقات پژوهشگران نشان از وامداری هایدگر از فلسفه برگسون دارد. دامنه این تحقیقات گرچه به مسئله تاثیر برگسون بر پدیدارشناسی و هایدگر هم کشیده شده اما برخی پرسش ها هنوز بی پاسخ هستند که این مقاله سعی در پاسخ به آنها را دارد
    کلید واژگان: هایدگر, برگسون, زمان, حیث زمانی, ارسطو
    Hussein Malakooti, Bijan Abdolkarimi *, Ali Moradkhani
    At the beginning of Being and Time, Bergson's name comes alongside Aristotle’s name when Heidegger tried to distinguish the concept of temporality from traditional time. Now, the question is why after Aristotle, the name of Bergson comes? If he meant to name the last philosopher, why didn’t he mention Husserl, who was Heidegger’s professor and was supposed to have a lecture about Time-consciousness? Why not Hegel, whose interpretation of the concept of time is the subject of the penultimate chapter in Being and Time? Why not Dilthey, whose thoughts are the focus of Heidegger’s most critical early investigations of time? However, in the footnote near the end of Being and Time, Heidegger admits that he only wanted to distinguish his thoughts from Bergson about the concept of time. But our investigations show something different. It shows that Heidegger used Bergson’s concept of time to build his theory in Being and Time. Although, recently, researchers gave a great interest to Bergson's work and his influences on Gilles Deleuze's philosophy, but the questions about Bergson's influence on phenomenology and Heidegger's philosophy had been unanswered. The increasing attention of scholars toward these questions is promising, but not enough. This article tries to answer some of these questions.
    Keywords: Heidegger, Bergson, Time, Temporality, Aristotle
  • مهدی بهنیافر، فائزه خوش طینت*

    زمینه اصلی این پژوهش مشاوره فلسفی با تمرکز بر درمان منطق محور کوهن (روش ال. بی.تی) است و هدف آن مطالعه جایگاه فلسفه ارسطو به ویژه منطق و فلسفه اخلاق او در درمان منطق محور است. پرسش اصلی این است که درمان منطق محور به چه معنایی ارسطویی به حساب می آید و تعالیم ارسطو چه سهمی در اعتبار این رویکرد و تبدیل آن به پارادایمی مستقل در مشاوره فلسفی دارد.در این پژوهش با مطالعه ای تحلیلی و اسنادی به تبیین درمان منطق محور و مولفه های ارسطویی آن پرداخته ایم و این مولفه ها را عمدتا در سه محور منطق، فلسفه اخلاق و نظریه ارسطو درباره اراده بحث کرده ایم. این روش درمانی، احساسات و عواطف آدمی را واجد ساختارهای استنتاجی می داند که دچار شدن آدمی به شبه استنتاج های مغالطی در این عرصه، سلامت روان او را به خطر می اندازد. کلید درمان، جایگزینی فضایل به جای مغالطات است. در اینجا خوانشی از نسبت مغالطات کوهن با نظریه ارسطو درباره لغزش های منطقی و نیز نسبت فضایل جایگزین آن ها با اخلاق فضیلت ارسطو عرضه کرده ایم و راهکار درمان منطق محور برای تحقق و تثبیت این فضایل را در پرتو نظریه ارسطو درباره اراده تحلیل کرده ایم.براین اساس ضمن تبیین وجه پارادایمی درمان منطق محور به واسطه مبادی فلسفی و ارسطویی آن کوشیده ایم تا دو دسته از وجوه ارسطویی این روش درمانی را از هم تفکیک کنیم: وجوهی از این روش درمانی که هم به لحاظ مبادی و هم به لحاظ عناصر محتوایی ارسطویی است در کنار وجوهی از آن که آموزه هایی را صرفا بر پایه مبادی ارسطویی عرضه می دارند و البته وجه دوم در درمان منطق محور فربه تر است.

    کلید واژگان: ارسطو, الیوت کوهن, مشاوره فلسفی, درمان منطق محور, قیاس عملی
    Mahdi Behniafar, Faezeh Khoshtinat *
    Introduction

    Eliot Cohen is one of the contemporary pioneers of philosophical counseling. He considers philosophical counseling as one of the branches of applied philosophy. His logic-based therapy (LBT) or his logic-based counseling and therapy is also a subcategory of this claim. His reason is that a philosophical counselor, especially a counselor with Logic-Base Therapy (LBT), empowers the skill of applying philosophy in everyday life, and this method provides his audience with a coherent, clear, and most importantly, methodical framework for applying philosophical ideas and methods in solving psychological problems (Cohen, 2015, p. 34). Cohen has always sought to develop logic-based therapy as an independent and reliable branch among philosophical counseling approaches. We can see this specific trajectory in his works from the very beginning of using philosophy in treatment.
    On the one hand, we know that Aristotle, as a systematic philosopher, in the practical dimensions of his philosophy, not only asked what happiness is in life, but also sought to realize it. Cohen was inspired by this issue and generally believes that applying Aristotle's philosophy in philosophical counseling leads to the "self-care" of clients (Cohen, 2003, p. 18). In his treatment system, he has used not only Aristotle's logic and especially his approach to fallacies and his theory of practical analogies, but also Aristotle's moral philosophy and the concept of virtue and its practical application.
    The main field of this research is philosophical counseling with a focus on Cohen's logic-based therapy (LBT method). Our main goal is to see how Cohen was able to use Aristotle's philosophy, especially his logic and moral philosophy, in philosophical counseling in his logic-based therapy system.

    Research Question(s)

    The main issue of this research is, in what sense Cohen's logic-based therapy should be considered Aristotelian. Answering this question requires answering at least two other questions: first, what is the contribution of Aristotle's moral and logical teachings in the establishment of logic-based therapy; secondly, how Cohen used the classical concepts and themes of Aristotle's philosophy during the establishment and development of this contemporary treatment method.

    Literature Review

    Following the development of philosophical counseling in recent years, and specifically about Cohen's method as one of the contemporary counseling and treatment methods, numerous articles and books have been written. Some of these researches have generally developed and described Cohen's LBT method, but none of them have directly addressed the influence and role of foundations and themes derived from philosophy and especially Aristotle's logic and methodology in the establishment and development of this method. However, the past valuable research about the LBT method will certainly help us in advancing the goals of this research.
    The article Metaphysics of logic-based therapy (LBT) in Cohen's view (Nazarnejad, 2021) is a research that overlaps with part of our research goal and explains Cohen's method and its theoretical foundations. But this article does not focus specifically on the Aristotelian foundations and Aristotelian methodology of logic-based therapy. Perhaps Cohen himself made the most review of the background of our research. In 2000, he published a book called Philosophers at Work, and in its seventh chapter, he discussed the role of Aristotelian logic in professions such as law and medicine. He also wrote a book titled What would Aristotle do? in 2003, where he discussed the role of Aristotle's philosophy in philosophical counseling. In fact, this book may have emphasized the importance of Aristotle in philosophical counseling among other important works of Cohen in his logic-oriented method, but so far, no independent or critical research has been published - especially by commentators - that simultaneously analyzes the effect of Aristotle's moral and logical foundations in logic-based treatment.

    Methodology

    Our philosophical method in this research is analytical, and as one of its aspects, we have analyzed documents. In this step of the analysis, we first collected the documents and then organized the claims and their content. Then, by explaining logic-based therapy (LBT) and searching for the obvious and hidden Aristotelian roots in this treatment method, we have presented our analysis and evaluation in connection with the Aristotelian foundations of logic-oriented therapy, especially based on the three aspects of the hypothesis proposed in the problem statement section.

    Conclusion

    In a comprehensive statement, from Cohen's point of view, the field of human feelings, emotions, and decisions has an inferential structure that is often hidden. What endangers a person's psychological health is the transformation of these internal conclusions into pseudo-inferences or so-called fallacies. It is for this reason that a person's will and then his words and actions fall into error, and therefore the relationship of a person with himself, others and the world around him becomes restless and confused.
    But at the same time, he believes in this Aristotelian teaching that human happiness depends on living according to virtues. The solution to this psychological confusion in logic-based therapy (LBT) is to identify and fix these fallacies by replacing them with appropriate virtues in the same field of thinking.
    Our analysis of the Aristotelian foundations of Cohen's logic-based therapy shows that: 1. In some subjects, Cohen has completely taken the basics of his discussion and his method from Aristotle; topics such as the Doctrine of the Mean, some types of fallacies and virtues, as well as the role of practice in establishing virtues in a person's existence. 2. However, in matters such as the deductive nature of human emotions, feelings and decisions, as well as being inspired by Aristotle's theory of "logical slips" and Aristotle's theory of practical analogies, Cohen only has an Aristotelian framework. This means that the foundations of Cohen's claims are Aristotelian, but when applied to LBT, new results were obtained. Overall, it seems that the scope of this second meaning is wider.

    Keywords: Aristotle, Elliot D. Cohen, Philosophical Counseling, Logic-Base Therapy (LBT), Fallacy, Virtue, practical syllogism
  • زهرا امینی شلمزاری*، محمدرضا نصر اصفهانی، سیده مریم روضاتیان

    یکی از نکات برجسته در آثار نظامی آن است که شخصیت های هر منظومه براساس ویژگی های فردی خاص خود سخن می گویند؛ به گونه ای که می توان از شیوه سخن گفتن آنها به ابعاد شخصیتشان پی برد. این مقاله اقبالنامه را از این منظر تحلیل کرده است. زمانی که اسکندر از سه حکیم خود ارسطو، افلاطون و سقراط درخواست تنظیم خردنامه می کند، هریک متناسب با موقعیت و جایگاه و ویژگی فردی خود خردنامه ای برای پادشاه ترتیب می دهند. در این پژوهش کوشش شده است تفاوت های گفتمان این سه حکیم براساس مدل سه بعدی فرکلاف تحلیل شود. نظریه فرکلاف در سه سطح توصیف، تفسیر و تبیین بررسی می شود. سطح توصیف تحلیل یک متن در قالب لغات، نحو، نظام آوایی یا سطوح بالاتر از یک جمله است. در سطح تفسیر محتویات متن براساس ذهنیت مفسر یا دانش زمینه ای ارزیابی می شود و به دو بافت بینامتنیت و موقعیت تقسیم می شود. تبیین گفتمان را به عنوان یک فرایند اجتماعی بررسی می کند. یافته های پژوهش حاکی از آن است که منطق گفت وگو و تنظیم خردنامه افلاطون با ظرافت و براساس ارزیابی جایگاه و موقعیت پایین خود نسبت به پادشاه تنظیم شده است. درحالی که گفتمان ارسطو و سپس سقراط در سطح تحکم و فرمان دادن است. شیوه سخن گفتن ارسطو به گونه ای است که خود را هم پایه پادشاه می بیند و سقراط نیز مقام و جایگاه خود را در مواردی فراتر از پادشاه می شمارد؛ به گونه ای که از دستور دادن به پادشاه و یا استفاده از الفاظ تحقیرکننده ابایی ندارد.

    کلید واژگان: خردنامه, تحلیل انتقادی گفتمان, سقراط, افلاطون, ارسطو
    Zahra Amini Shalamzarri *, Mohammadreza Nasr Esfahani, Sayyedeh Maryam Rozatian

    A quintessential element in Nizami’s oeuvre is the correspondence between the characters’ articulation and discursive features. In other words, one can explore different layers of their subjectivity in light of their articulation. In this respect, this study investigates Nizami’s Iqbal-Nameh. When Alexander instructs his three advisors, Aristotle, Plato, and Socrates, to compile “Kherad-Nameh,” their individual formulation echoes their position and personality. This study aims to investigate the three advisors’ divergence of discourse in light of Fairclough's 3D model. He analyses the discourse in three levels: description, interpretation, and explanation. The description level is a textual analysis, the interpretation level is a contextual and intertextual analysis, and the explanation level is a socio-cultural analysis. This study concludes that in formulating “Kherad-Nameh,” Plato’s discourse is informed by his position beneath the king, Aristotle’s assertive discourse is informed by equating his position with the king, and Socrates’ authoritative/degrading discourse is informed by positioning himself above the king.

    Keywords: Kherad-Nameh, Critical Discourse Analysis, Socrates, Plato, Aristotle
  • فرشته ابوالحسنی نیارکی*

    ارسطو در تحلیل «فیلیا» در نیکوماخس، دیگرخواهی را به «روابط محبت آمیز فرد با خودش» مبتنی ساخته است و از شکوه خودخواهی در نیل به اودایمونیا سخن می گوید. مویدات دیگری نیز بر خوددوستی و شواهدی دال بر دگردوستی در نیکوماخس قابل رصد است. براین اساس کتاب هشتم و نهم، از حیث مساله خوددوستی یا نوع دوستی [؟] و فراتر از آن خودگروی یا دیگرگروی [؟] مورد توجه مفسران قرار گرفته است. خوددوستی در کلام ارسطویی صراحت آشکاری دارد؛ تنها این که انتساب خودگروی اخلاقی بر ارسطو به عنوان نظریه ای غایت انگارانه رد شده است. آنچه که در نظریه ارسطویی، اهمیت دارد مویدات دیگردوستی است که (1) از رابطه نوع دوستی با خوددوستی پرسش کنیم، سپس (2) درباب نوع دوستانه بودن دیدگاه وی داوری کنیم. دیگردوستی ارسطویی غایت فعل اخلاقی نیست، بلکه صفت رفتار است و می تواند جزء رفتارهای نوع دوستانه طبقه بندی شود. عنصر نوع دوستی با عبارت «خواستن خیر دیگری به خاطر دیگری» بیان می شود. دوستی امری ذومراتب است که تصویرسازی از کامل ترین وجه آن که دوستی بر اساس فضیلت است، نمایانگر جهان ایده آل محبت محور است و دوستی های منفعت نگر و لذت نگر، بالعرض دوستی نامیده شده اند. می توان الگوی نظریه فیلیا را چنین ترسیم کرد که شامل بر محبت به فضیلت است که فرد ابتدا در خود می یابد و دوستی، تسری این رابطه به دیگری است. اصطلاح خوددیگر، نمایانگر نیروی انگیزشی در برقراری دوستی است که به سبب اشتراک در جزء عقلانی، اهداف و پیامدهای نوع دوستانه را نتیجه می دهد؛ یعنی توجه به دیگری به خاطر دیگری که البته این توجه، برآمده و برآورنده فضایل در رابطه ای متقابل است.

    کلید واژگان: ارسطو, دوستی, خودخواهی, نوع دوستی, فضیلت
    Fereshte Abolhasani Niaraki *

    In the analysis of "Philia", Aristotle has deriving friendship from self-love in Nicomachean Ethics, speaking the importance of selfishness on achieving eudemonia. Dose books VIII and IX provide for an altruistic or egoistic view of friendship? Self-love is evident in Aristotle’s words; although the attribution of Aristotle's theory to moral-egoism has been rejected as a teleological theory. Altruism is expressed by the phrase '(to want good things for another 'for his sake and not for one's own'). The theory of Philia is a pattern including love to virtue found by a person in his own self first, and then extends it to the other. , i.e., our feelings or attitudes of friendship are derived from attitudes towards ourselves. The term “another self” represents a motivation for friendship that leads to altruistic goals, That is, attention to the other for the sake of other which arises from the similarity of people in intellectual part (nous).

    Keywords: Aristotle, Friendship, Altruism, self love, Virtue
  • محمد حبیب اللهی، احمد عسگری*
    یکی از مباحث بسیار دشوار در روانشناسی ارسطو بحث عقل است. این بحث که در طول تاریخ دست مایه تفاسیر بسیار گوناگون بوده به ندرت از منظر مواجهه ارسطو با پیشینیانش بررسی شده است. این مقاله استدلال میکند که ارسطو در این بحث وام دار آناکساگوراس است و نظریه او را دراین باب ارتقا میدهد و در چارچوب مبانی خودش بازخوانی میکند. مهمترین و چالشبرانگیزترین مباحثی که در کتاب درباره نفس در موضوع عقل مطرح شده از این منظر قابل فهم میشوند. آناکساگوراس صریحا یا ضمنا دو وصف عدمتعین و سرمدیت را به عقل نسبت میداد. ارسطو این دو وصف را برای عقل میپذیرد و میکوشد تا مشکلاتی را که بر سر راه این دو قرار دارد برطرف کند. هر دوی این اوصاف با فعالیت اصلی عقل، یعنی شناختن و تعقلکردن، ناسازگارند. آنچه مطلقا نامتعین است به هیچ چیزی شباهت ندارد. پس، مطابق حکم مشهور «شبیه شبیه را میشناسد»، قادر به شناختن نخواهد بود. همچنین شناختن نوعی عبور از قوه به فعل است که از لوازم ماده است. ازاین رو، عقل اگر بخواهد فعالیت شناختی داشته باشد، نمیتواند سرمدی باشد. نشان دادهایم که مباحث دو فصل چهارم و پنجم از کتاب سوم درباره نفس به همین دو مسیله پاسخ میدهند.
    کلید واژگان: ارسطو, آناکساگوراس, کتاب النفس, عقل
    Mohammad Habibollahi, Ahmad Asgari *
    The examination of the concept of mind in Aristotle’s psychology poses aconsiderable challenge within his work, De anima. This paper unravels thecomplexities by scrutinizing Aristotle’s expressions as both a response to and anadvancement of Anaxagoras’ Mind theory. Anaxagoras’ theory, whether explicitly orimplicitly, presents mind as both indeterminate and everlasting. However, thesecharacteristics contradict the primary function of the mind, namely, its capacity forknowledge and thought. Anything that is entirely indeterminate lacks resemblanceto anything else, thereby rendering it incapable of comprehending anything, in accordance with the widely accepted axiom that “like is known by like”. Besides, knowledge and thought involve a transformation from potentiality to actuality, implying the involvement of matter, while a material entity cannot possess eternity. In this paper, it is contended that the fourth and fifth chapters of the third book of De anima address these two dilemmas. Aristotle reconciles these attributes by endorsing and reinterpreting Anaxagoras’ theory.
    Keywords: Aristotle, Anaxagoras, De anima, Mind
  • مرتضی مزگی نژاد*
    ابن سینا در کتاب شفا میان مفهوم احتمال و امکان تمایز گذاشته و با بیان سه رویکرد این دو مفهوم را از یکدیگر متمایز کرده گرچه بررسی های انجام شده نشان می دهد وی به صورت مستقل به مسئله احتمال نپرداخته است. این پژوهش به دنبال بررسی تمایز میان امکان و احتمال با توجه به آثار ابن سینا است. نتایج نشان می دهد که تمایز هایی که ابن سینا میان امکان و احتمال بر شمرده هر کدام ریشه تاریخی خاص خود را دارد. ذهنی بودن احتمال و عینی بودن امکان گرچه نظر اکثر منطق دانان است اما نمی تواند تمایز دقیقی میان امکان و احتمال ترسیم کند. تمایز دوم در واقع تمایز میان امکان استقبالی و احتمال وقوع امری در آینده است که گویای تمایز میان امکان استقبالی ابن سینا و امکان استقبالی فارابی است. تمایز سوم نیز به نظر خلط واژه احتمال و امکان خاص است که ریشه در ترجمه آثار ارسطو دارد.
    کلید واژگان: ابن سینا, امکان, احتمال, ارسطو, فارابی
    Morteza Mezginejad *
    In his book "al-Shifā" (The Healing), Avicenna distinguishes between the concepts of possibility and probability and presents three approaches to differentiate these two concepts, although it is evident from the conducted studies that he did not specifically and independently address the issue of probability. In this study, we investigate the distinction between possibility and probability based on the Avicenna's works. The findings suggest that the distinctions which Avicenna made between possibility and probability are rooted in their specific historical contexts. Although most logicians maintain that probability is subjective and possibility is objective, they cannot draw a precise distinction between the two concepts. The second distinction is, in fact, between the future-possibility and the probability of occurrence of an event in the future, which reflects the difference between Avicenna's future-possibility and Al-Fārābī's future-possibility. The third distinction also seems to be a confusion between the meanings of the words 'probability' and 'narrowest-possibility', which has its roots in the translation of Aristotle's works.
    Keywords: Avicenna, Possibility, Probability, Aristotle, Al-Fārābī
نکته
  • نتایج بر اساس تاریخ انتشار مرتب شده‌اند.
  • کلیدواژه مورد نظر شما تنها در فیلد کلیدواژگان مقالات جستجو شده‌است. به منظور حذف نتایج غیر مرتبط، جستجو تنها در مقالات مجلاتی انجام شده که با مجله ماخذ هم موضوع هستند.
  • در صورتی که می‌خواهید جستجو را در همه موضوعات و با شرایط دیگر تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مجلات مراجعه کنید.
درخواست پشتیبانی - گزارش اشکال