جستجوی مقالات مرتبط با کلیدواژه "سیالیت" در نشریات گروه "هنر و معماری"
-
روستا و شهر تنها گونه های رسمی در طبقه بندی مکان زیست اجتماعی انسان است. این تقسیم دوره ای را شامل می شود که انسان اولیه از دوره گردی و غارنشینی دست کشید و به یکجا نشینی روی آورد. نام این دوره را انقلاب کشاورزی گذاشته اند که اساس آن بر استقرار و سکونت در محل ثابت است. از این پس، ثبات محل استقرار، جوهر رشد انسان و جامعه شناخته شده و نام محصول آن را تمدن گذاشته اند. تمدن به معنای دستاورد مدینه، مجموعه آدابی است که انسان شهرنشین به واسطه تقسیم کار و به دست آوردن زمان اضافی برای ارتقای فرهنگ و روابط خود تولید کرد. از آنجاکه حجم این آداب در شهر بیشتر از روستا بود، نام آن را تمدن گذاشت به تصور آن که محصول شهرنشینی اوست. در مقابل روستا و روستایی را نیز واجد نوعی عقب ماندگی و رشد نایافتگی دانست که مستند به محل زیست او بود. در این نوع نامگذاری، هر رفتار و ادب برآمده از محل شهر، چون حاوی سطح بالاتری از علم و تسلط بر طبیعت است، برتر از رفتارها و آداب روستایی است. می توان گفت که مقسم و جوهر تقسیم در این نامگذاری، نه امر کمالی که محل وقوع آن است. زیرا اطلاق تمدن به هر حرکت شهرنشینان در مقابل افعال روستانشینی مخالف عقل سلیم و درک کلی انسان است. این دقت روشن می سازد که اهمیت «محل» در طبقه بندی فهم بشر از امر کمالی و متعالی تا چه میزان زیاد است؛ طوری که به جای ارایه معیار مجرد و معنوی برای تبیین امر کمالی، از شاخصی استفاده کرده است که به معیار مادی (شهر یا روستا) منتهی می شود. در این رویکرد هر عمل برآمده از زندگی شهری مساوی برتری و نمود تمدن است؛ ولو با موازین عقلی و اخلاقی همسو نباشد. در مقابل این نوع نامگذاری، رویکرد قرآن در تفکیک قریه و مدینه است که به جای وابستگی آن به کثرت جمعیت یا نوع تولید، خصوصیات کمالی را مبنای تفکیک قرار داده است. «در قرآن واژه مدینه 14 بار و قریه 60 بار به کاررفته است... در اصطلاح قرآنی همه آبادی های روی زمین با تابلوی قریه شناسانده می شوند، مگر این که با ملاک های ویژه ای سازگاری داشته باشند... ملاک های قرآن در شناسایی شهر عبارتند از : صلاحیت فرهنگی اشخاص و حضور و سکونت پیامبری از پیامبران خدا» (رهبری، 1387). در منطق قرآن یک مکان در دو زمان مختلف با دو عنوان قریه و مدینه خطاب شده که تغییر عنوان ناشی از ماهیت عمل رخ داده در آن است. آن هنگام که رخداد ناقض رشد انسان و معیارهای کمالی بوده از عنوان قریه، و هنگامی که رخدادی کمالی در آن محل ذکر شده از نام مدینه بهره گرفته شده است. لذا مقسم قرآن در طبقه بندی مکان زیست انسان نه ناظر بر یکجانشینی یا اندازه محل، که مبتنی بر وضع اخلاقی آن است. اینجا می توان این نتیجه ضمنی را نیز به دست آورد که دو خطاب مختلف نسبت به یک محل به واسطه دو عمل مختلف منتسب به آن، موید ذی روح دانستن «محل» و به تعبیر امروزین آن، احتساب آن به عنوان «مکان» است؛ آن طور که دانش امروز، مکان و منظر را پدیده ای زنده، ذی روح و حامل معنایی می شناسد که ذهن ناظر از تفسیر و ادراک هم زمان«بیرون» به دست می آورد.تا اینجا دو منطق معارض برای بیان وجه تسمیه شهر و روستا معرفی شده است: اول اندازه و نوع اقتصاد، دوم عمل برآمده از اجتماع ساکن در آنها. اگرچه این بحث به خودی خود جذاب و واجد اهمیت و کارکرد فوق العاده است، اما دقت در انحصار مکان زندگی اجتماعی انسان به روستا و شهر، غفلت از یک گونه مهم و رایج سرزمین ایران و بسیاری سرزمین های دیگر است. نتیجه این خطا اتخاذ برنامه ها و انجام اقداماتی است که مخالف حقوق طبیعی، انسانی و ملی ساکنان آن است. کما این که در دوره معاصر ایران و از زمان رضاخان به این سو این خطا مستمرا تحت عنوان تخت قاپو یا اسکان عشایر جریان دارد. زندگی عشایری گونه سوم از زیست اجتماعی انسان است که بر خلاف شهر و روستا نه تنها وابسته به یکجانشینی نیست، بلکه شرط تحقق آن سیالیت «محل» زندگی این جامعه است. عشایر که بر مبنای اقتصاد مولد لبنیات شیوه سکونت و تولید خود را پایه گذاری کرده اند، به جای کشاورزی و وابستگی به زمین و نتایج قهری آن که یکجا نشینی و تولید وابسته به محل ثابت است، شیوه کوچ روی و بهره مندی از مراتع گسترده و پویا در پهنه سرزمین را مبنای نظام اجتماعی خود قرار داده اند. تولید لبنیات، گوشت، بافته ها و صنایع دستی معیشت آنها را سامان می دهد. روابط اجتماعی خود را با تعریف نظام ایلی و طایفه ای به شرحی که در مطالعات مختلف نگاشته شده سامان می دهند و بر اساس دو نظام اجتماعی و معیشتی مختص خود تمدن بزرگی را بنا کرده اند که مظاهر غیرمادی آن بر نمونه های عینی آن برتری دارد. خصایل سلحشوری، آزادگی، جوانمردی، طبیعت شناسی، وطن دوستی و بسیاری صفات اجتماعی و اخلاقی دیگر به حد کثیر در جامعه عشایری موجود است. با این وصف به دلیل بروز خطا در طبقه بندی مکان زیست انسان ها به شهر و روستا، و غفلت از گونه مکان های عشایری، گروه بزرگی از جامعه ایران در مسیر حذف قرار گرفتند. بلاهایی که تحت عنوان توسعه و عمران اما ناشی از انگیزه های قدرت مدار یا نادانی بر این جامعه تحمیل شده خسارت های انسانی و طبیعی بزرگی را رقم زده است. بیکاری و فقر فزاینده در مکان های عشایرنشین کشور که به ظهور آمار عجیب دو هزار نفر در انتظار حکم اعدام برای قاچاق مواد مخدر در شهرستان دلفان (ابراهیمی، 1402) انجامیده نتیجه این سیاست هاست. برای ملتی که هزاران سال تمدن کوچ رو را برپا کرده و در تعادل مثبتی با محیط طبیعی و انسانی خود به سر می برد، تحمیل یکجانشینی و آدابی که اساسا نمی شناسد، معنایی جز نابودی هستی و تمدن او ندارد. روش ارتقای زندگی عشایر، به رسمیت شناختن تمدن آنها و پرداختن به نیازهای آنان در تناسب با شرایط زندگی آنان است. عشایر ملت مکان مندی هستند که مکان را در گستره وسیع آن تجربه کرده و می شناسند و بر خلاف یکجانشینان، فهم عمیق تری از سرزمین و مکان دارند؛ چیزی که تمنای انسان امروز است.
کلید واژگان: شهر, روستا, عشایر, مکان, سیالیتVillage and city are the only official categories in the classification of human social life. This division includes the period when early humans stopped wandering and living in caves and settled down. The name of this period has been given as the agricultural revolution, which is based on settling and living in a fixed place. Since then, the stability of the place of residence has been recognized as the essence of human and societal growth, and its product has been named civilization. Civilization means the achievements of the Madinah, referring to the array of manners that the urban man adopted by dividing work and having more spare time to foster his culture and relationships. Given that compared to villages, customs were higher in the cities, the term civilization was selected to reflect supposedly the product of his urbanization. Comparatively, the village connoted a kind of backwardness and lack of development, which was documented by his place of residence. In naming, any manners originating from the city are superior to rural manners and customs because they reflect a higher level of knowledge and mastery over nature. Neither the divider nor the essence of division in this naming can be said to echo integrity but is the locus of occurrence. As the application of civilization to every movement of urban dwellers is against common sense and general human understanding, its accuracy makes it clear how important "place" is in the classification of human understanding of perfection and transcendence. So instead of providing a single spiritual criterion to explain perfection, he used an index that leads to a material criterion (city or village). In this approach, every act arising from urban life is a sign of superiority and a manifestation of civilization, even if it is not in line with rational and moral standards. In contrast to this naming, the Qur'an's approach is to separate the village and the Medina, which, instead of depending on the population or the type of production, has defined the characteristics of integrity as a criterion for the separation. "In the Qur'an, the word Medina has been used 14 times and village 60 times... In the Qur'anic terminology, all settlements on earth have been identified with the sign of a village, unless they are compatible with special criteria... The criteria of the Qur'an in identifying a city include the cultural competence of individuals and the presence and residence of a prophet from God's prophets" (Rehbari, 2008).In the logic of the Qur'an, a place is addressed with the two titles of village and Medina at two different times. When the event violates human development and integrity standards, the name of the village is used, and when there is a perfect event in that mentioned place, the name of Medina is used. Therefore, the Qur'anic division in the classification of the place of human life is not based on the location or the size of the place, which is based on its moral status. This implicit conclusion can be arrived that two different addresses to the same place for two different actions prove that the "place" is spiritual and, in today's interpretation, is a "place." The way today's knowledge recognizes the place and landscape as a living, soulful phenomenon that carries the meaning that the observer gains from the simultaneous interpretation and perception of "outside". So far, two opposing logics have been proposed to describe the terms city and village: first, the size and type of economy, and second, the action of the community living in. Although this discussion is per se attractive and important, limiting the place of human social life to the village and the city means neglecting an important and common group in Iran and many other lands. The result of this mistake is adopting plans and taking actions that are against the natural, human, and national rights of its inhabitants. Moreover, in the contemporary period of Iran and from the time of Reza Khan onwards, such a mistake has been repeated under the name Takht Qapu, or nomad settlement.Nomadic life is the third type of human social life, which, unlike the city and the village, is not only dependent on living together, but the condition for its realization is the fluidity of the "place" of the life of this society. Nomads have based their way of living and production on the dairy production economy rather than agriculture, which is dependent on land and its forced results requiring settlement and production dependent on a fixed place. They have set up their social system based on migration, benefitted from wide and dynamic pastures in the territory, and made a living by producing dairy, meat, textiles, and handicrafts. They have organized their social relations by defining the tribal and clan systems as described in various studies, and they have built a great civilization based on two specific social and livelihood systems, whose immaterial manifestations outweigh their material aspects. The traits of chivalry, freedom, chivalry, naturalism, patriotism, and many other social and moral traits are present in nomadic society. With this description, due to the occurrence of such mistakes in the classification of human habitations into cities and villages and the neglect of nomadic places, a large group of Iranian society has been eliminated. The calamities that have been imposed on this society under the title of development but caused by power-oriented motives or ignorance have caused great human and natural losses. The increasing unemployment and poverty in the nomadic areas of the country, which has led to the appearance of a strange figure of 20 thousand people awaiting death sentences for drug trafficking in Delfan city (Ebrahimi, 2023), is the result of these policies. For a nation that has established a nomadic civilization for thousands of years and lives in a positive interaction with its natural and human environment, the burden of monotony and customs that it does not know has no meaning other than the destruction of its existence and civilization. The way to improve the lives of nomads is to recognize their civilization and address their needs with regard to their living conditions. The nomads are the people of the place who have experienced and know the place to its vast extent, and unlike the nomads, they have a deeper understanding of the land and the place. What is the desire of man today?
Keywords: City, Village, Nomads, Place, Fluidity -
اجرای صحیح و آگاهانه، آنگونه که از سوی جامعه موسیقی درخواست می شود، همواره یکی از دغدغه های نوازندگان در حال تحصیل علمی این رشته بوده است. در راستای تحقق این امر ارزیابی و ارزش گذاری اجراهای موسیقی توسط اساتید شاید یکی از مهم ترین ابزار آموزشی دانشگاهی برای تمیزدادن اجرای صحیح و ناصحیح در جهت الگوبرداری و آموزش نوازندگان است؛ اما آیا ارزیابی کمی موسیقی و متعاقب آن نمره دهی به اجرای موسیقی ممکن است؟ اگر ممکن است بر اساس کدام معیار؟ نحوه ساخت موسیقی، تبدیل آن به متن، یا به طور عمومی همان نت نوشت و بازخوانی و اجرای آن، وابسته به عواملی است که با معیارهای سنجش دقیق با رویکرد علمی دانشگاهی حال حاضر کمتر مطابقت دارد. همچنین علاوه بر اثر موسیقی که همانند موجودی زنده دارای ثابت ها و متغیرهایی است، در سوی دیگر این مسئله نوازنده، آهنگساز و مخاطب قرار دارند که آنها نیز دارای پیچیدگی هایی ذهنی و جسمی هستند که در افراد و در شرایط گوناگون به درجات متفاوت در ارزش گذاری اجرای موسیقی موثر هستند. پس از بررسی مسائلی پیرامون کرانه های اثر هنری، آگاهی و اختیارات مخاطب و اجر اکننده موسیقی در مورد اثر و استدلال در مورد امکان ارزیابی دقیق آثار و اجراهای موسیقی از روی نت نوشت، دیدگاهی متفاوت نمایان می شود که راه حل هایی جدید برای ارزیابی اجرای موسیقی می طلبد.کلید واژگان: تفسیر نت نوشت, ارزیابی, ارزش گذاری, ترجیح, سیالیتThe accurate and conscious performance, as desired by the music community, has always been one of the major concerns of the players engaged in the scientific and academic acquisition of this field. To achieve this, the assessment and valuation of music performances by the professors and professionals can be noted as the most important academic means in order to distinguish between accurate and inaccurate performance in line with providing patterns and training the players. However, is it possible to assess music in a quantitative manner followed by marking its performance? If positive, based on which criteria and standard? Composing music and translating it into text, or in general, scores and revising and performing it depend on factors which are less adaptable to the current scientific-academic approaches of the date. In addition to the impact by the music that has constants and variables --just like a living phenomenon-- we have the player, the composer and the audience on the other hand, each with their intellectual and physical complications that can affect the valuation of music performance at different levels.Keywords: Score interpretation, Assessment, Valuation, Privilege, Fluidity
-
یکی از راه های مهمی که گفتمان های نمایشی بر اساس آن عدم قطعیت معنایی را در دستور کار خود قرار می دهند، عبور از وضعیت ایجابی به وضعیت سلبی2است. در این حالت، گفتمان به سوی ناگفتمان پیش میرود. از این رو نمایشنامه اولئانا به لحاظ ساختار زبانی و همچنین عدم قطعیت معناییاش، در زمره شاخصترین آثار نمایشی قرن بیستم در زمینه چالش گفتمانی قرار گرفته است. ناگفتمان میتواند زمینه سیالیت رابطه صورت و محتوا را فراهم آورد. در برخی موارد این سیالیت میتواند به شکل ملموس و عینی در گفتمان به وجود آید و در موارد دیگر این عینیت گاهی تضعیف و گاهی تقویت میشود. چگونه گفتمان ها با توجه به وجوه نقصان6 معنا،کاهش بعد شناختی، نفی نظام بودشی و ناامنی زبانی و افزایش فرایند تنشی در بستر گفتمانی،می توانند به محل چالش گفتمانی و در نتیجه عبور از وضعیت پایدار گفتمانی به وضعیت ناپایدار گفتمانی تبدیل شوند؟ در واقع سیالیت گفتمانی، نه تنها از جمله عواملی است که کارکرد گفتمان پایدار را تضعیف میکند. بلکه با تزریق وضعیت های سلبی، گفتمان را به سوی ناگفتمان سوق می دهد. هدف اصلی این پژوهش، نشان دادن چگونگی حرکت گفتمان ایجابی به سوی گفتمان سلبی و در نهایت رسیدن به ناگفتمان، با تکیه بر نمایشنامه اولئانا، است. بی تردید گفتمان نمایشنامه ای به دلیل اینکه یکی از ارکان جدایی ناپذیر تئاتری است، تحلیل جنبه های مختلف گفتمان متن نمایشی، زمینه را برای اجرای منطقی و هدفمند کارگردان فراهم خواهد کرد. نمایشنامه اولئانا، نمونهی مناسبی برای بررسی شرایط حرکت گفتمان نمایشی از وجه ایجابی به سوی وجه سلبی باشد.کلید واژگان: گفتمان, وجه ایجابی, وجه سلبی, سیالیت, ناگفتمان, دیوید ممت, اولئانا (نمایشنامه)One of the important ways based on which dramatic discourses put semantic uncertainty at the top of their agenda is passing from a positive situation towards a negative situation. In this case, a discourses progresses towards a non-discourse. Non-discourse can provide a context for fluidity of the form-content relationship. In some cases, this fluidity can be created in a concrete and objective manner in the discourse, and in other cases, this objectivity is attenuated and reinforced from time to time. How, given the meaning deficiency, reduced cognitive aspect, negation of its existence system, linguistic insecurity, and increased tension process in a discourse context, can discourses become a place for discourse challenge, and as a result, a place for passing from a stable discourse situation towards an unstable discourse situation? In fact, discourse fluidity, is not only among the factors which attenuate the function of stable discourse, but also, by injection of negative situations, it would direct a discourse into a non-discourse. Relaying on play including Oleanna, the main objective of the present research is to demonstrate how a positive discourse moves towards a negative discourse, and eventually ends in a non-discourse. Undoubtedly, due to the fact that play discourses can find a way to a scene and can be performed, they are appropriate examples to investigate the conditions for discourse development and transition to a non-discourse aspect of the relationship.Keywords: Discourse, Positive Form, Negative Form, Fluidity, Non-Discourse, David Mamet, Oleanna (Play)
-
در سنت نگارگری ایرانی میان ادبیات و نقاشی رابطه ای تنگاتنگ برقرار بوده است. این درحالی است که در دوره معاصر با ظهور جریانات نقاشانه نو، تلاش شد ادبیات و نقاشی به نحوی مستقل ازهم ظاهر شوند. اما برخلاف این پویه جدید در این دوره، ما همچنان در مواردی شاهد آنیم که ادبیات و نقاشی بار دیگر به هم پیوند می خورند و قرابت قدیم خود را بهنمایش می گذارند؛ از آن جمله میتوان به پیوند میان شعر نیما یوشیج و نقاشی بهمن محصص اشاره نمود. در این مقاله این پیوند و شباهت، به لحاظ معنایی و نیز وجود تجربه مشترک نهفته در آثار این دو هنرمند بررسی میشود. همچنین، از رهگذر بررسی مفهوم ساحل در این آثار به بن مایه های تجربه دو هنرمند نامبرده از مدرنیته، توجه میشود.
روش بهک اررفته در این مقاله، تطبیقی است که برمبنای مقایسه دو گفتمان شعر و نقاشی و تحلیل و تطبیق درونمایه های ادبیات موجود در این زمینه استوار است.
در پژوهش حاضر می کوشیم تا نشان دهیم که ساحل بهمثابه تجربه عمیقا زیسته شده ای برآمده از زیست بوم این دو هنرمند است که در دو رسانه متفاوت بازنمایی شده است. در توصیف و تحلیل این بازنمایی نشان داده می شود که تجربه های آفاقی و انفسی چگونه برهم انطباق می یابند. همچنین سعی می شود تا ساحل دریا استعارهای تعبیر شود که معنای امر مدرن را از دو جهت در خود به همراه دارد. در نگاه نخست خواهیم دید که سیالیت به عنوان استعاره زندگی مدرن در آثار نیما یوشیج و بهمن محصص در تصویر ساحل و دریا نمایان است. از جنبه دیگر، تبیین خواهد شد که خط ساحلی بهمثابه مرز بین دریا و خشکی، آب و خاک و مایع و جامد، شورشی علیه قطعیت دوگانه باور است.
کلید واژگان: نیما یوشیج, بهمن محصص, ساحل, تجربه زیسته, مدرنیته, سیالیتIn the modern art of Iran, painting discourse and poetry discourse (in spite of the ancient artistic tradition) are independent from each other. Nevertheless, poetry and painting sometimes join together; for instance, in the connection between the poetry of Nima Yushij and the painting of Bahman Mohasses. The aim of this paper is to study this connection and also find out the hidden common experience in the works of these two artists. Moreover, via exploring the meaning of “shore” in their works, the roots of the two artists’ experience of modernity is also investigated.The method used in this study is comparative which is based on comparing the discourses of poetry and painting and analyzing the literary themes employed in them.This research aims to show that shore is considered as a deeply lived experience originated from the environment of the two artists which is represented in two different media. The analysis of such representation shows how objective and subjective experiences are conformed to each other. Moreover, “shore” is construed as a metaphor bearing with itself the meaning of modern matter in two aspects. First, fluidity as a metaphor of modern life is displayed in the image of shore and sea in the works of Nima Yushij and Bahman Mohasses. Second, the coastline as a border between sea and land, water and soil, and fluid and solid is a rebellion against dualist certainty.Keywords: Nima Yushij, Bahman Mohasses, shore, lived experience, modernity, fluidity -
بررسی ویژگی های دیالوگ در ریگ ودا و اوستا نشان دهنده ی گونه ای از دیالوگ به نام دیالوگ فلسفی است که مترادف عدم خشونت است. محقق معتقد است ریشه ی اولیه ی شکل گیری دیالوگ دراماتیک بر پایه ی دیالوگ فلسفی است، یعنی نوعی سیالیت و جریان معنا بین دو سوی رابطه وجود دارد که از رهگذر این ارتباط، فهم و درکی نو پدیدار می شود. این دو سویه بودن ارتباط و بیان دیدگاه ها باعث سهیم شدن در تولید اطلاعات می شود که اساس دیالوگ دراماتیک را تشکیل می دهند. در دیالوگ فلسفی فضای سیال گفتگویی منجر به ایجاد آواهای چندگانه شده و تلاش برای ادراک و فهم دیگری چشم انداز جدیدی را در گفتگو ایجاد کرده و نوعی فهم فعال پدیدار می شود که نتیجه ی اختلاط بینش های متفاوت است. در اوستا چشم انداز جدید و معناسازی کمتر بوده بر خلاف مرزهای سیال ریگ ودا دارای مرزهای قاطع و مشخصی است. در این پژوهش دو سرود یسنه هات 29 گاهان و تیر یشت از اوستا و سرود 183 از ماندالای دهم و سرودهای 125 و 165 از ماندالای اول ریگ ودا بررسی می شوند تا ریشه های شکل گیری گفتمان مدرن و دیالوگ دراماتیک را بر اساس دیالوگ فلسفی پی گیری نماید.
کلید واژگان: ریگ ودا, اوستا, دیالوگ فلسفی, عدم خشونت, سیالیتStudying the dialogue properties in Rigveda and Avesta indicates a type of dialogue called “philosophical dialogue” that is the synonym of “nonviolence”. According to the author, the initial root of forming the dramatic dialogue is based on philosophical dialogue, i.e. a type of fluidity and flow of meaning between two sides of the relation and by such relation it will be made a new concept. Thus, fluid space of dialogue conduces to multiple tons, and efforts to perceive the others will produce a new landscape in dialogue that displaces mind with power. In this style, using mutual question and answer, the subject is converted to word and dialogue is formed. In this process, a kind of active comprehension is appeared that is not based on initial agreement, but it is the result of mixture of different conceptions and is converted to understanding and causes speech improvement and mutual confirmation. Such duality of relation and stating the visions results in sharing for information making forming the basis of dramatic dialogue. In philosophical dialogue, conversational political space result in making multiple voices and attempting for finding another perception has made new perspective in the conversation and there will be appeared a type of concept resulted from mix of different insights. In Avesta, there is less new perspective and sense making and comparing with fluid boundaries of Rigveda, it has determined and absolute boundaries. The reason for the selection of this topic is to introduce another concept and dimension of dialogue and to emphasize the importance of the concept of dialogue in an era in which human being has noticed the power of communication and is trying to establish a better communication with his environment and familiarity with other insights. Modern human being has come to the conclusion that better communication will not be possible unless geographical and racial borders fade into insignificance. Developing and creating common meaning, paying attention to others’ views, coincidence of views, suspending meanings and thoughts, and discourse instead of exerting power are the concepts that we will try to find their roots in Rig Veda’s and Avesta’s songs. In Avesta’s, we encounter conversation. A new style will not be created in this style and semantics will not occur. Avesta’s language is a strategic and ideology-maker one, and is concluded from monologue system, namely a distinguishable system between friend and enemy, which has exact and definite borders despite of fluid borders of Rig Veda. Here, two songs of Yasneh-hat 29 Gahan and Tiryasht from Avesta’s; songs 183, from tenth Mandala; songs 125 and 165 from first Mandala of Rig Veda are studied. This study proves that while there is little capability in Avesta’s for dramatic dialogue, but philosophical dialogue is impossible in it, and this is while Rig Veda has philosophical dialogue capability plus dramatic dialogue. In fact, roots of formation of modern dialogue should be searched in Rig Veda. In this study we follow up the roots of formation of modern conversation and dramatic dialogue based on philosophical dialogue.
- نتایج بر اساس تاریخ انتشار مرتب شدهاند.
- کلیدواژه مورد نظر شما تنها در فیلد کلیدواژگان مقالات جستجو شدهاست. به منظور حذف نتایج غیر مرتبط، جستجو تنها در مقالات مجلاتی انجام شده که با مجله ماخذ هم موضوع هستند.
- در صورتی که میخواهید جستجو را در همه موضوعات و با شرایط دیگر تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مجلات مراجعه کنید.