تنگی نفس؛ دل نوشته های یک متخصص طب اورژانس در اپیدمی کرونا در ایران
روز اولی که برگشتم به کشیکهای اورژانس، دلهره داشتم. حس می کردم که همه چی عوض شده و نگران بودم که ندونم چکار کنم، چجوری با بیمارها برخورد کنم، کدوم مریض رو بستری کنم و به کدوم یکی قوت قلب بدم و بگم "نگران نباش، برو خونه، داروهاتو بخور و استراحت کن، ان شاالله خوب میشی." وقتی لباس یکسره و کلاه و ماسک و شیلد و دستکش رو پوشیدم، حس عجیبی داشتم؛ انگار دارم میرم وسط محل انفجار رادیواکتیو، هیج کس با اون شکل و شمایل من رو نمیشناخت، حتی خودم! از درب اتاق ویزیت رفتم تو و به منشی که با روپوش سفید و دستکش و ماسک ساده نشسته بود سلام کردم و رفتم پشت میزم نشستم. داشتم با خودم فکر میکردم که چرا تجهیزات اینقدر کمه که به منشی و پرستار تریاژ به گمان این که برخورد و تماس کمتر و کوتاهتری دارند نمیرسه و ای کاش برای همه به اندازه کافی بود، که اولین بیمار اومد تو..! دیگه به اواسط کشیک رسیده بودم، اینقدر از پشت ماسک نفس کشیده بودم که گلوم خشک شده بود و میخارید، ولی سعی میکردم سرفه نکنم که مریضها نترسن، دلم لک زده بود برای یک جرعه آب! تا اون موقع اینقدر سی تی ریه درگیر کرونا دیده بودم که دیگه داشتم با اطمینان به این آقا میگفتم: "متاسفانه ریه شما درگیره ولی خدا رو شکر خیلی گسترده نیست
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.