شهر، در داستان مونودوی لوکلزیو و بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری صمد بهرنگی، جایی برای شناخت و خصومت ورزی (مطالعه ی مقایسه ای)
صمد بهرنگی بهسال 1347 در بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری به مضمون عدم پذیرش کودکی غربتزده در شهر مدرن میپردازد. ژان ماری گوستاولوکلزیونیز در سال 1357 در داستان موندو به همین مضمون اشاره میکند. دو روایت به حکایت داستان دو کودکی میپردازند که وارد شهری غریب میشوند و علیرغم تمایلشان، شهر نوین ایشان را در میان خود نمیپذیرد. در هر دو داستان فضای شهری در آغاز راه در نظر آنها دلپذیر جلوه میکند، اما اندکی بعد شهر با رفتارهای خشن خود رویای آزادی ایشان را در هم شکسته و معصومانهترین تمایلاتشان را سرکوب میکند. بدینترتیب هر دو نوجوان، نا امید وعصیانزده، شهر مدرن را با خاطری خشمگین ترک میکنند. علیرغم فاصله زیاد فرهنگی و جغرافیایی میان دو نویسنده ایرانی و فرانسوی، مشابهتهای بسیاری بین دو فضای شهری ترسیم شده و نحوه برخورد شهر مدرن با این دو نوجوان وهمچنین واکنش این دو دیده میشود. بدین جهت نگارنده با تکیه بر ادبیات تطبیقی و گفتههای پییر بونل به تبیین نقش شهر در دو داستان پرداخته است. در این مقاله جذابیتهای شهری در نگاه دو شخصیت و به ویژه وجه مخرب شهر معرفی شده است.
لوکلزیو ، بهرنگی ، ادبیات مقایسه ای ، کودک مهاجر ، شهر مدرن ، رویا
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.