اشتیاق به دانستن در رمان «پس از مرگ» اثر پاتریشا کورنول
«نمیتوانم از خواندنش دست بکشم» متداول ترین گفته خوانندگان داستان های کارآگاهی است که با خواندن داستان های جنایی کنترل خود را از دست می دهند. ساختار بسیار واضح این ژانر مدام تکرار می شود: جنایتی به وقوع می پیوندد و کارآگاهی جستجو و تحقیق برای دستگیری جنایتکار را آغاز می کند. چطور داستانی پر از معما و حوادث ناواضح چنین جالب است؟ مهم تر از آن، چرا خواننده از خواندن کتابی پر از اعمال بد و غیرانسانی جنایتکار دست برنمی دارد؟ عنصر مهمی که این ژانر را به عنوان ادبیات محبوب عام مطرح می نماید چیست؟ در این مقاله قصد داریم با تمرکز بر مفهموم «حدس و گمان» آمبرتو اکو به عنوان یکی از اصلی ترین خصوصیات شهرت داستان کارآگاهی به سوالات فوق پاسخ دهیم. برای دستیابی به هدف مذکور، از مقاله «داستان ها برای سرگرمی هستند: تیوری تاثیر ساختاری داستان ها» نوشته ویلیام اف بروور و ادوارد ای وسل[1] بهره گرفته ایم تا با بررسی سه عامل تحلیل گر - شگفتی، شک، و کنجکاوی - که باعث جذابیت داستان می شوند از ادعای «دانش» پرده برداریم.
داستان کارآگاهی ، دانش ، شک ، شگفتی ، کنجکاوی
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.