ارزیابی دیدگاه زگزبسکی درباره اعتماد به دیگری به مثابه توجیه باور
زگزبسکی با انکار اصل مساوات عقلانی، باور را با مرجعیت یعنی رجوع به دیگری، موجه میکند. او برای توضیح این شیوه، از اعتماد به قوای شناختی و حالات هیجانی-احساسی خود آغاز میکند. به نظر زگزبسکی اعتماد شناختی به خود، دارای دو سطح اعتماد ارتکازی و اعتماد متاملانه است. در ابتدا فاعل شناسا بیدرنگ به قوای شناختیاش اعتماد میکند، اما در ادامه حتی با آگاهی از آسیبهایی که به کارکرد قوای شناختی صدمه میزند، به قوای شناختی اعتماد میکند، زیرا برای داشتن یک زندگی عادی چارهای غیر از این ندارد. تنها کاری که فاعل شناسا میتواند انجام دهد آن است که از روی وظیفهشناسی و جدیت از قوای شناختیاش بهره ببرد. به نظر زگزبسکی، نمیتوان به طور سازواری به قوای شناختی خود اعتماد کنیم و به دیگران بیاعتماد باشیم، زیرا با بیاعتمادی به دیگران دچار خودگرایی شناختی میشویم؛ ازاینروی اگر فاعل شناسای دیگر از قوای شناختیاش در چنین وضعیتی بهره ببرد، به باور او اعتماد میکنیم. زگزبسکی برخی حالات عاطفی-هیجانی مانند احساس تحسین را قابل اعتماد میداند و به آن در وضعیت وظیفهشناسی و جدیت اعتماد میکند. از جمله کارکردهای این حالات عاطفی-هیجانی، تشخیص الگوی قابل اعتماد است. نوشتار پیشروی تلاش میکند تا این دیدگاه را شرح دهد و در حد بضاعت ارزیابی کند. واکاوی این دیدگاه از آن روی اهمیت دارد که در تراث اسلامی نیز مراجعه به خبره، اصلی مهم محسوب میشود، اما مبنای آن از دیدگاه مورد بحث متفاوت است.