روابط ساختاری بین تجربه ترومای کودکی با علائم افسردگی در بزرگسالان: نقش میانجی تجارب تجزیه ای و سبک های دلبستگی
اگرچه مطالعات قبلی نشان دادند که رابطه قوی بین تجربه ترومای کودکی و افسردگی وجود دارد اما مکانیسم های میانجی این رابطه به خوبی مورد مطالعه قرار نگرفته است. مطالعه حاضر با هدف بررسی روابط ساختاری بین تجربه ترومای کودکی با علائم افسردگی در بزرگسالان با نقش میانجی تجارب تجزیه ای و سبک های دلبستگی انجام شد.
روش پژوهش توصیفی - همبستگی بود. جامعه آماری پژوهش را کلیه افراد مراجعه کننده به کلینیک ها و مراکز خدمات روان شناختی شهر تهران در سال 1402 تشکیل دادند. از میان جامعه آماری، 320 نفر به شیوه نمونه گیری در دسترس انتخاب شدند. ابزار پژوهش عبارت بودند از: پرسشنامه آسیب های کودکی، پرسشنامه افسردگی بک ویرایش دوم، مقیاس تجارب تجزیه ای و پرسشنامه سبک های دلبستگی. برای تحلیل داده ها از همبستگی پیرسون، مدل یابی معادلات ساختاری و از نرافزار SPSS نسخه 23 وAMOS نسخه 23 استفاده شد.
نتایج نشان داد که مدل پژوهش از برازش مطلوبی برخوردار است. ضرایب مسیرهای مستقیم تجربه ترومای کودکی (52/2 T= ،28/0 = β)، تجارب تجزیه ای (63/2 T= ،27/0 = β)، دلبستگی ایمن (31/2- T= ،71/0- = β) و دلبستگی ناایمن (21/2T= ،23/0= β) بر علائم افسردگی معنادار بود. همچنین ضرایب غیرمستقیم تجربه ترومای کودکی از طریق تجارب تجزیه ای (05/0>P، 52/0=b)، سبک های دلبستگی ایمن (05/0>P، 60/0-=b) و ناایمن (05/0>P، 39/0=b) بر روی علائم افسردگی معنادار بودند. نتایج همچنین نشان داد که متغیرهای پژوهش در مجموع 75 درصد از واریانس علائم افسردگی را تبیین کردند.
این یافته ها ممکن است نشانه هایی از توسعه اقداماتی برای کاهش تجارب تجزیه ای و آموزه هایی مبتنی بر سبک های دلبستگی جهت کاهش علائم افسردگی در بزرگسالان دارای تجربیات آسیب زای دوران کودکی ارائه دهد. پیشنهاد می شود که روان درمانگران تروما و افسردگی در مداخلات خویش به دو مولفه تجزیه و سبک های دلبستگی توجه ویژه ای داشته باشند.