فهرست مطالب

علوم سیاسی - سال سی و هفتم شماره 2 (پیاپی 106، تابستان 1403)

نشریه علوم سیاسی
سال سی و هفتم شماره 2 (پیاپی 106، تابستان 1403)

  • تاریخ انتشار: 1403/05/16
  • تعداد عناوین: 8
|
  • اکبر اسد علیزاده* صفحات 6-39

    خواجه نصیرالدین طوسی (597- 672ق)، از جمله متکلمان و فیلسوفان بنام شیعه و بنیان گذار کلام فلسفی است. ایشان تاثیر بسزایی در ترویج کلام سیاسی امامیه داشته است. و آثار متعددی در این زمینه از وی برجای مانده است، علی رغم اینکه بسیاری از آثار محقق طوسی تاکنون تصحیح و تحقیق شده است، لکن برخی از آثار کلامی وی آن گونه که باید تصحیح نشده اند. از جمله آن، رساله «الإمامه» است. امام به معنای پیشوا، رهبر، ولی، حاکم و حکمران است، یعنی کسی که پیشرو است، زعامت و راهبری اجتماع را به عهده دارد. محقق طوسی در این رساله با تکیه بر مبانی شیعه امامیه بر پایه اصول عقلی و بدون استدلال نقلی، مسئله امامت و رهبری سیاسی و الهی اسلام را در سه فصل مورد بحث قرار داده است. در فصل اول بحث از مبادی وروش شناختی مسئله امامت را مطرح کرده و اذعان دارد که امامت و رهبری طبق نظر شیعه امامیه مترتب بر توحید و عدل و نبوت است و نباید در این موضوع تردید کرد. و در فصل دوم پنج پرسش در ماهیت امام، ضرورت وجود امام در هر زمان، علت وجود امام، صفات امام و چگونگی تعیین امام را مورد بررسی قرار می دهد، و در فصل سوم در خصوص غیبت امام عصر (عج) و علت طولانی شدن غیبت به تفصیل بحث کرده است. استدلال عقلی (بدوین استفاده از ادله نقلی)، پرداختن به صفات امام، و بحث از مهدویت از ویژگی های رساله الامامه است. در تصحیح این رساله هشت نسخه از کتابخانه های مجلس شورای اسلامی، دانشگاه تهران، آیت الله مرعشی نجفی، ملک و مرکز احیای آثار قم مورد استفاده قرار گرفته است. در تصحیح این رساله سعی شده است که از شیوه بینابین استفاده شود. در تصحیح این رساله هشت نسخه از کتابخانه های مجلس شورای اسلامی، دانشگاه تهران، آیت الله مرعشی نجفی، ملک و مرکز احیای آثار قم مورد استفاده قرار گرفته است. در تصحیح این رساله سعی شده است که از شیوه بینابین استفاده شود.

    کلیدواژگان: الإمامه، امامت، کلام سیاسی، محقق طوسی، خواجه، امامیه
  • سید سجاد ایزدهی*، مصطفی رضایی صفحات 40-63

    امروزه با تکامل نظامات اجتماعی و توسعه روزافزون زندگی بشری و پیچیده شدن مسائل، موضوعات انبوهی پیش روی فقه قرار گرفته است که پاسخ گویی به آنها در راستای اداره و سرپرستی نظام اجتماعی جامعه دینی، نیازمند تغییر نگاه به فقه در مقیاسی حکومتی خواهد بود. با تغییر رویکردها به فقه و حرکت به سمت فقهی کلان، پایا و پویا، نیازمندی به اصول فقهی در این قامت بیش ازپیش احساس خواهد شد؛ اما با این حال تاکنون به رغم پردازش هایی نسبت به فقه حکومتی، سخن چندانی در خصوص اصول فقه در این مقیاس به میان نیامده است؛ درحالی که دستیابی به فقه حکومتی از رهگذر تحصیل اصولی در مقیاس اصول فقه حکومتی خواهد گذشت. این تحقیق در راستای تبیین اصول فقه حکومتی به مثابه منطق استنباط در رویکرد فقه حکومتی، با استفاده از روش توصیفی- تحلیلی ناظر به فلسفه اصول فقه، به این باور رسیده است که اصول فقه حکومتی، ضمن اینکه جدا از معیارهای اصول فقه سنتی نیست، رویکردی ناظر به چگونگی استنباط احکام در تراز اداره جامعه کلان دارد و ازهمین رو می تواند تمایزهایی اساسی با اصول فقه سنتی داشته باشد؛ بنابراین تدوین مناسب این ابزار و روش استنباط در تراز اداره فقه اداره نظام اسلامی، مستلزم تدوین اصول فقهی است که فقه را همواره چند گام جلوتر از نیازهای جامعه پیش ببرد؛ نه اینکه محکوم شرایط اجتماعی باشد. چنان که شایسته است موضوعات را نه جدا از موضوعات دیگر، بلکه در قالبی نظام واره، مجموعه ای منسجم از موضوعات مرتبط را در نظر می گیرد و به فهم شریعت در همه سطوح جامعه توجه می کند؛ بنابراین اصول فقه حکومتی، نقش زیربنایی، زمینه ساز، طراح و تسهیل گر در مسیر استخراج فقه حکومتی خواهد داشت که بدون فهم صحیح و شامل نسبت به فقه حکومتی، تحصیل آن ممکن نخواهد بود.

    کلیدواژگان: حکومت، فقه حکومتی، اصول فقه، فلسفه اصول فقه
  • غلام رضا بهروزی لک، رضا کفیلی* صفحات 64-108

    گفتمان سازی به معنای جهت دادن افکار عمومی جامعه به سمت مفهوم خاصی است که یکی از لازمه های اجرایی شدن مفاهیم و ایده ها محسوب می شود. به رغم تلاش های مجامع علمی و فرهنگی، هنوز در خصوص گفتمان سازی مفاهیم و ایده های ارزشمند، وضعیت مطلوبی مشاهده نمی شود که یکی از علل آن، نبود الگوی مناسب گفتمان سازی است؛ بنابراین استنطاق آرای اندیشمندان اصیل اسلامی بسیار با اهمیت است. پژوهش حاضر با رویکرد توصیفی - تحلیلی و روش تحلیل مضمونی استرلینگ، با بررسی بیانات آیت الله خامنه ای در خصوص گفتمان سازی، درصدد ارائه الگوی گفتمان سازی در اندیشه ایشان است. بنابر یافته های این پژوهش، الگوی گفتمان سازی از منظر رهبری معظم انقلاب اسلامی عبارت است از اینکه گفتمان به معنای عمومی شدن یک مفهوم در جامعه و جهت گیری افکار عمومی به سمت آن مفهوم است که برای تحقق این مفهوم، عواملی مانند نخبگان، عالمان، شاعران، ادیبان، مسئولان، هنرمندان، دانشجویان، طلاب و صداوسیما تعیین می شوند تا مفاهیمی مثل مسائل روز جامعه و مفاهیم دارای قابلیت گفتمان سازی را با رعایت شرایط آن (تفکر، تکرار، تبیین و ارائه الگو) از طریق برنامه های صداوسیما، نگارش، کرسی های آزاداندیشی، تبلیغ، شعر، کارهای هنری و امکانات دستگاه های مختلف کشور گفتمان سازی کنند. چنین گفتمانی نتایجی مانند پیشرفت و حل مشکلات کشور، تسهیل گری در امور کشور، افزایش انگیزه خدمت، فعال شدن مجریان، تبدیل فکر به عمل، ایجاد اقبال عمومی، رشد مردم و احساس مسئولیت را در پی خواهد داشت.

    کلیدواژگان: گفتمان سازی، اندیشه سیاسی، آیت الله خامنه ای، افکار عمومی، صدا و سیما، تبلیغ، نخبگان
  • سید کاظم سیدباقری*، مرتضی حیدرزاده صفحات 109-140
    هویت به عنوان شناسنامه معرفی حقیقت افراد و جوامع، همواره یکی از مهم ترین مسائل در حوزه مطالعات اجتماعی بوده است. سازه هویت، برآمده از مجموعه مولفه هایی چندگانه و پیچیده بینشی، ارزشی و کنشی است که در تعامل و هماهنگی معناداری هستند. در جوامع، عناصر هویت آفرین متفاوتی وجود دارد که از آن جمله می توان به نقش عمده دانش ها، ارزش ها و هنجارهای هر جامعه اشاره کرد. در جامعه اسلامی، دین به عنوان مهم ترین عامل اجتماعی در تعریف هویت افراد و جوامع نقش آفرینی می کند. فقه سیاسی به عنوان بازوی عملی اسلام در ساحت اجتماعی- سیاسی، بیانگر کنش و منش افراد، گروه ها و ساختار سیاسی است. این دانش با ترسیم اصول و قواعد مشی دینداری و آیین نامه زندگی شهروندان، رفتار و گفتار و حتی اندیشه فرد و جامعه را سامان می بخشد؛ امری که آنان را دارای هویتی متمایز و ممتاز از دیگران می سازد. هدف این نوشته بررسی نقش فقه سیاسی در شکل گیری هویت جامعه اسلامی، به ویژه پس از انقلاب اسلامی ایران است. این پژوهش، در پی پاسخ به این پرسش است که کارکردهای بنیادین فقه سیاسی در ساخت هویت جامعه اسلامی چیست؟ با بهره گیری از روش اجتهاد و توصیف و تحلیل داده های مرتبط، در فرضیه بر این امر تاکید شده است که یکی از مهم ترین کارکردهای هویتی فقه سیاسی، برجسته سازی ولایت به عنوان عنصر محوری و وحدت بخش در جامعه اسلامی است و دیگر کارکردهای هویتی اعم از مسئولیت پذیری، اقامه حدود الهی، ظلم ستیزی و مبارزه با استبداد، حاکم سازی قانون الهی، ساخت جامعه عدالت گرا و اهتمام به امور مسلمانان در پرتو آن معنا می یابد. مجموعه این کارکردهای فقهی مبتنی بر بستر ولایت، هویتی ممتاز و دیگرگون برای جامعه پس از انقلاب اسلامی ایران رقم زده است که موجب مرزبندی شفاف با دیگر جوامع و مکتب ها شده است.
    کلیدواژگان: ساخت هویت، جامعه اسلامی، ولایت محوری، فقه سیاسی
  • احمد اولیایی* صفحات 141-178
    گاهی از عدالت در جامعه سخن می گوییم که به عادلانه بودن یا نبودن مناسبات جامعه در تمام حوزه ها اشاره دارد و گاهی از ذهنیت و احساس مردم به وضعیت عدالت حرف می زنیم. ادراک عدالت همان ذهنیت مردم به وضعیت عدالت است که لزوما با وضعیت واقعی عدالت در جامعه یکسان نیست و این ادراک می تواند انسجام سیاسی و نظم اجتماعی را تحت الشعاع قرار دهد. بی توجهی به ادراک عدالت اجتماعی در نظام سیاسی- اجتماعی می تواند ما را با چالش های جدی، همچون کاهش مشارکت سیاسی و وفاق ملی مواجه کن؛ از این رو مهم ترین هدف مقاله بررسی عوامل موثر بر ادراک عدالت در جامعه سیاسی است. با این هدف، مسئله اصلی این است که چه عواملی بر شکل گیری این ادراک موثر است؟ عوامل متعددی بر ادراک عدالت تاثیر دارد که در دو دسته عوامل معرفتی و غیر معرفتی قابل تقسیم بندی هستند. این مقاله کوشیده است با روش توصیفی تحلیلی، عوامل غیر معرفتی موثر بر ادراک عدالت را تبیین کند و سپس با توجه به رابطه سیاست و رسانه، به ضرورت و راهکارهای اجمالی بهره برداری از رسانه برای اصلاح ادراک عدالت اجتماعی بپردازد. اساسا رسانه و نظام سیاسی رابطه بسیار مهمی با هم دارند که بدون توجه به ادراکات رسانه ای نمی توان نظام سیاسی را مدیریت کرد. مبتنی بر رابطه رسانه و سیاست، حکمرانی مطلوب زمانی اتفاق می افتد که دولت ها و حاکمیت ها از ظرفیت رسانه برای اصلاح ادراک عدالت اجتماعی کمک بگیرند.از آن جهت که دولت ها و رسانه های در حاکمیت و تمام رسانه هایی که مسئله ادراک عدالت را برای حیات سیاسی جامعه ضروری می شمارند، ذیل نظریه هایی مانند کاشت، چارچوب سازی، مارپیچ سکوت و غیره، باید برای این ادراک تلاش کنند. قوانین روان شناختی اجتماعی، رسانه، طبقه اجتماعی، احساس محرومیت و رفاه ذهنی ازجمله بحث های غیر معرفتی است که ادراک مردم نسبت به عدالت را می سازد.
    کلیدواژگان: عدالت اجتماعی، ادراک عدالت، عوامل غیر معرفتی، عوامل اجتماعی، رسانه
  • مهدی موحدی نیا*، حمید احمدی صفحات 179-209
    تصویر متعارفی که از سیدجمال الدین اسدآبادی ارائه شده است، او را شخصیتی معرفی می کند که پیش و بیش از هر چیز دغدغه اسلام و احیای دین در برابر اندیشه و تمدن مدرن را دارد. استعمارستیزی انعطاف ناپذیر او هم در همین چارچوب قرار می گیرد. اما به نظر می رسد تامل و دقت در اسناد و آثار برجای مانده از اسدآبادی ما را با سویه کمتر شناخته شده ای از او آشنا می سازد. هدف این پژوهش واکاوی همین سویه در اندیشه و آثار اسدآبادی است؛ بر این اساس مسئله این است که هدف و دغدغه محوری اسدآبادی احیای دین و اسلام سیاسی در برابر اندیشه و تمدن مدرن بوده است یا پیشرفت و ترقی و خروج از وضعیت عقب ماندگی جوامع اسلامی؟ فرضیه ما این است که وجود دلالت ها و شواهدی مهم و انکار ناپذیر در آثار و اسناد مربوط به اسدآبادی نشانگر آن است که او اسلام گرایی را به عنوان وسیله ای برای بهبود وضعیت اسفناک جوامع اسلامی و جبران عقب افتادگی های آنان، در مقایسه با غرب به کار گرفته است. روش پژوهش نیز تحلیلی - تفسیری و متکی به منابع کتابخانه ای است؛ همچنین با توجه به ماهیت فعالیت های نظری و عملی اسدآبادی، از نظریه «پنهان نگاری» اشتراوس در تفسیر متن بهره برده ایم. با توجه به دلالت های صریح برخی عبارت های اسدآبادی در مقالات، سخنرانی ها و نامه ها و بررسی دقیق برخی آثار او و همچنین فعالیت ها و اقدامات سیاسی - اجتماعی او می توان نتیجه گرفت که هدف و انگیزه اصلی و اساسی جمال الدین، بر خلاف مشهور، نه احیای دین یا تقابل با اندیشه و تمدن «غربی»، بلکه اصلاح اجتماعی، جبران عقب ماندگی و پیشرفت جوامع مسلمان بوده است.
    کلیدواژگان: سیدجمال اسدآبادی، بیداری اسلامی، ترقی، عقب ماندگی، پنهان نگاری
  • طیبه مآبی، فخرالدین سلطانی*، آرمین امینی صفحات 210-240
    اقتصاد سیاسی بین المللی بر اساس نشانه هایی از همکاری های متقابل و چندجانبه بازیگران شکل گرفته است. منطق اصلی کنش بازیگران را «وابستگی متقابل اقتصادی» شکل می دهد. هر بازیگری در اقتصاد سیاسی نقش خاصی در تقسیم کار بین المللی ایفا می کند. هدف این پژوهش کشف سازوکارهای ایالات متحده برای محدودسازی جمهوری اسلامی ایران است و مسئله اصلی در اینجا منازعه جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده در فضای وابستگی متقابل اقتصادی است؛ بر این اساس پرسش پژوهش حاضر چنین طراحی شده است که در عصر وابستگی متقابل اقتصادی به ویژه در حوزه اقتصاد سیاسی، ایالات متحده از چه سازوکارهایی برای محدود ساختن ایران استفاده می‎کند؟ به نظر می‎رسد از آنجایی که ایالات متحده در اقتصاد و سیاست جهانی «نقش موازنه دهنده» بازیگران در حال ظهور را ایفا می کند، بدون توجه به ضرورت های اقتصاد سیاسی بین المللی، از سازوکارهای تحریف اقتصادی ایران در حوزه انرژی بهره گرفته است و این امر چالش هایی را برای اقتصاد جهانی و سیاست منطقه ای ایران به جا می گذارد. در اختیار داشتن قابلیت لازم برای اثربخشی در سیاست جهانی موجب می‎شود که محدودیت هایی را برای مبادله پولی، مالی، بانکی و کالایی ایران به وجود آورد. پژوهش با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی انجام شده و تحلیل بر اساس نظریه وابستگی متقابل صورت می‎گیرد. نتیجه اینکه تحریم اقتصادی ایران، نقش کاتالیزوری جمهوری اسلامی برای نقش یابی در اقتصاد و سیاست جهانی را با چالش هایی روبرو ساخته و این امر به افزایش ضریب تهدیدهای اقتصادی ایران در شرایط تحریم اقتصادی و محدودیت های راهبردی منجر گردیده است. ایران در عصر وابستگی متقابل و سازوکارهای مربوط به اقتصاد سیاسی بین المللی با نشانه هایی از محدودیت تاکتیکی و کارکردی در قالب «تحریم اقتصادی» روبرو شده است. در چنین شرایطی، جمهوری اسلامی از سازوکارهای کنش ارتباطی برای به حداقل رساندن تحریم ها و ارتقای نقش منطقه ای در سیاست بین الملل بهره گرفته است.
    کلیدواژگان: ایران، ایالات متحده، تحریم اقتصادی، اقتصاد سیاسی انرژی
  • آرش رضادوست، ابراهیم متقی*، کیهان برزگر صفحات 241-269

    هدف پژوهش حاضر دستیابی به ارتباط میان علم سیاست و حکمرانی ایرانی است. پیش فرض پژوهش این است که علم سیاست درکشورهای خاورمیانه، رشته‎ایی نوظهور (علم متاخر از کنش) تلقی می‎شود؛ به عبارت دیگر در این کشورها فرایند دگرگونی هنجاری در حوزه های ساختاری پیش از فضای آموزش انجام می گیرد. تاخر تاریخی ایران در فرایند مدرنیزاسیون جهانی، به پدیدارشدن بحران ‎های متنوع، تودرتو و مضاعف در تاریخ معاصر انجامید و سنگینی این بار، نظام گذشته را فرو پاشاند و نظامی جدید با اهدافی نوظهور و متفاوت از پارادایم‎ های گذشته تولد یافت. نبود ارتباط میان علم سیاست و حکمرانی، بخشی از این بحران کلان است. مسئله مقاله پیش‎رو بررسی نقش علم سیاست در شکل‎گیری حکمرانی ایرانی است. حل این مسئله با طرح این پرسش انجام می شود که جایگاه و نقش علم سیاست در مناسبات نهادهای قدرت چگونه است و برای اجرایی‎شدن مناسبات موثر میان علم سیاست و مناسبات قدرت چه باید کرد؟ به منظور تبیین و تحلیل این مسئله، پرسش اصلی مقاله این گونه طرح می شود که «ارتباط میان علم سیاست و حکمرانی سیاسی در ایران پس از انقلاب اسلامی، در ساحت‎ های ساختاری و کارکردی از طریق چه فرایندی قابل ایجاد است؟» فرضیه مقاله نیز این است که «نظریه های توسعه بومی و الگوی پیشرفت ایرانی- اسلامی که در مقایسه با نظریه‎ های غربی، تطابق بیشتری با فرهنگ سیاسی ایرانیان دارد، نقش موثری در توسعه ادبیات حکمرانی سیاسی بر جای خواهد گذاشت و این امر به تقویت آموزه های ساختاری انقلاب اسلامی در ایران می انجامد. پژوهش حاضر نظریه بنیان است و بررسی فرضیه و تحلیل داده ‎ها با استفاده از نظریه کارکردی به آزمون نهاده می شود. از آنجایی که حکمرانی سیاسی، آموزه ای برای ایجاد موازنه و تعادل در ساختار اجتماعی تلقی می شود، برون داد این امر چنین خواهد بود که هرگونه شکل بندی ساختاری در حوزه حکمرانی سیاسی و علم سیاست می تواند تاثیر خود را در آموزه های فرهنگی و اجتماعی منعکس سازد؛ از این‎رو تطابق این دو ساحت امری ضروری است و به نظر می رسد تنها از طریق دستیابی به یک نظریه کارکردی امکان پذیر است.

    کلیدواژگان: علم سیاست، نظریه کارکردی، حکمرانی سیاسی، انقلاب اسلامی ایران، ساختار سیاسی
|
  • Akbar Asadalizade * Pages 6-39

    Naṣīr al-Dīn al-Ṭūsī (597–672 AH), a distinguished Shiite theologian and philosopher, is regarded as the founder of philosophical theology. He played a significant role in promoting Imami Shiite political theology, leaving numerous works in this field. Although many of al-Ṭūsī’s works have been critically edited and studied, some theological texts have not yet received the attention they deserve, among them the treatise al-Imāma. The term "imam" refers to a leader, guardian, or ruler—one who leads and assumes the responsibility of guiding society. In this treatise, al-Ṭūsī, relying on Imami Shiite principles and without recourse to transmitted evidence, explores the issue of Imamate (leadership) in Islam from a political and divine perspective across three chapters. In the first chapter, he discusses the foundational and methodological aspects of Imamate, asserting that, according to Imami Shiite thought, leadership is based on tawḥīd (unity of God), ʿadl (divine justice), and nubuwwa (prophethood), a principle not to be questioned. The second chapter addresses five key questions concerning the essence of the imam, the necessity of an imam’s presence at all times, the purpose of an imam, the imam’s attributes, and the process of selecting an imam. In the third chapter, al-Ṭūsī examines the occultation of Imam al-Mahdī (may God hasten his reappearance) and the reasons for the prolonged occultation in detail. Distinguishing features of al-Imāma include its rational approach (without relying on transmitted evidence), its focus on the imam’s attributes, and its discussion of messianic themes. In this critical edition, an intermediary approach was employed using eight manuscript copies from the libraries of the Islamic Consultative Assembly, the University of Tehran, Ayatollah Marʿashī Najafī, Malik National Library, and the Center for Revival of Islamic Heritage in Qom.

  • Sayez Sajad Izdehi *, Mostafa Rezaei Pages 40-63

    Today, with the evolution of social systems, the continuous development of human life, and the growing complexity of issues, a vast array of subjects has emerged for jurisprudence to address. Responding to these issues, in line with managing and overseeing the social system of a religious community, requires a shift in perspective toward a governance-oriented jurisprudence. As approaches to jurisprudence evolve toward a more comprehensive, enduring, and dynamic framework, the need for jurisprudential principles at this level becomes increasingly essential. However, despite previous discussions on governance jurisprudence, there has been little focus on its foundational principles. Achieving governmental jurisprudence requires establishing principles that align with this framework. This research, which aims to define governance-oriented jurisprudential principles as the logic of deduction in the governance approach to jurisprudence, utilizes a descriptive-analytical method centered on the philosophy of jurisprudential principles. It concludes that governance-oriented principles, while not entirely separate from traditional jurisprudential standards, adopt a perspective geared toward deriving rulings suited to the administration of a larger society. Consequently, these principles may differ significantly from traditional principles of jurisprudence. Therefore, effectively crafting this methodology and deductive framework for managing an Islamic governance system necessitates principles of jurisprudence that not only keep jurisprudence ahead of societal needs but also prevent it from becoming subordinate to social conditions. Ideally, these principles should consider issues not in isolation but as part of a cohesive network of interconnected topics, accounting for the understanding of Sharia across all levels of society. Governance-oriented jurisprudential principles thus play an essential foundational role, facilitating, structuring, and supporting the derivation of governance-oriented jurisprudence—a process that is unattainable without a thorough and comprehensive grasp of governance jurisprudence.

    Keywords: Government, Governmental Jurisprudence, Principles Of Jurisprudence Or Jurisprudential Principles, Philosophy Of Jurisprudential Principles
  • Gholamreza Behrouzi Lak, Reza Kafili * Pages 64-108

    Discourse creation involves directing public opinion toward a specific concept, which is essential for implementing ideas and concepts effectively. Despite efforts by academic and cultural institutions, there remains an inadequate level of discourse creation for valuable ideas and concepts, primarily due to the lack of an appropriate discourse model. Thus, examining the views of authentic Islamic thinkers is highly significant. This study, using a descriptive-analytical approach and Sterling’s thematic analysis method, seeks to establish a discourse model based on Ayatollah Khamenei’s statements on discourse creation. According to the study's findings, Ayatollah Khamenei’s discourse model views discourse as the process of a concept becoming prevalent in society and public opinion aligning with it. To realize this, key figures—including intellectuals, scholars, poets, writers, officials, artists, students, seminarians, and the national broadcasting network—are designated to foster discourse around socially relevant issues and discourse-ready concepts. They achieve this by meeting specific criteria (thought, repetition, clarification, and modeling) through TV programs, writing, free-thinking forums, promotion, poetry, artistic works, and the resources of various state institutions. Such a discourse is expected to yield outcomes like national progress, problem-solving, facilitating public affairs, increasing the motivation to serve, activating executives, translating ideas into action, generating public approval, fostering individual growth, and enhancing the sense of responsibility.

    Keywords: Discourse Creation, Political Thought, Ayatollah Khamenei, Public Opinion, National Broadcasting, Propagation, Elites
  • Seyed Kazem Seyed Bagheri *, Morteza Heydarzade Pages 109-140
    Identity, as that with which individuals and societies are known, has consistently been one of the most significant issues in social studies. The construction of identity arises from a complex set of perceptual, value-based, and behavioral components that interact in a meaningful and coordinated way. Within societies, various identity-forming elements exist, notably the prominent role of knowledge, values, and norms within each society. In Islamic society, religion functions as the primary social factor in defining individual and collective identity. Political jurisprudence, as Islam’s practical framework in the socio-political sphere, embodies the actions and principles guiding individuals, groups, and political structures. Through the articulation of principles and guidelines for religious conduct and citizens' way of life, it shapes the behavior, speech, and even thought of individuals and society, endowing them with a distinctive and distinguished identity. The aim of this article is to examine the role of political jurisprudence in shaping the identity of Islamic society, especially following the Islamic Revolution in Iran. This study seeks to answer the question: What are the fundamental functions of political jurisprudence in constructing the identity of Islamic society? Through the methodology of ijtihad, as well as the description and analysis of relevant data, the hypothesis emphasizes that one of the most critical identity-related functions of political jurisprudence is to elevate wilāya (guardianship or authority) as a unifying and central element within Islamic society. Other identity-related functions, including responsibility, the establishment of divine ordinances, opposition to oppression and tyranny, enforcement of divine law, the creation of a justice-oriented society, and attention to the affairs of Muslims, derive their significance from wilāya. This collective of jurisprudential functions, rooted in the foundation of wilāya, has crafted a unique identity for post-revolutionary Iranian society, establishing clear boundaries with other societies and ideologies.
    Keywords: Identity Construction, Islamic Society, Wilāya-Centeredness, Political Jurisprudence
  • Ahmad Olyaei * Pages 141-178
    Sometimes, we speak of justice in society, which refers to the fairness or unfairness of societal relations across all domains. Other times, we discuss people's perceptions and feelings about the state of justice. The perception of justice refers to how people mentally interpret justice, which does not necessarily align with the actual state of justice in society. This perception can significantly impact political cohesion and social order. Ignoring perceptions of social justice within a political-social system may lead to serious challenges, such as a decline in political participation and national unity. The primary goal of this article is to examine the factors influencing perceptions of justice within a political society. With this aim, the main question addressed is: What factors shape this perception? Numerous factors influence perceptions of justice, which can be divided into epistemic and non-epistemic categories. This article aims to analyze non-epistemic factors affecting the perception of justice using a descriptive-analytical method. It further explores, in terms of the relationship between politics and media, the need for and general strategies for leveraging media to enhance perceptions of social justice. Essentially, media and the political system share a vital relationship; without addressing media perceptions, a political system cannot be effectively managed. In terms of the media-politics relationship, optimal governance occurs when governments and authorities utilize media resources to improve perceptions of social justice. Governments, state-affiliated media, and other media outlets that consider perceptions of justice essential for societal political life must strive to shape this perception under theories such as cultivation, framing, and the spiral of silence. Social psychological principles, media, social class, feelings of deprivation, and subjective well-being are some of the non-epistemic factors that shape public perceptions of justice.
    Keywords: Social Justice, Perception Of Justice, Non-Epistemic Factors, Social Factors, Media
  • Mahdi Movahedinia *, Hamid Ahmadi Pages 179-209
    The conventional image of Sayyid Jamāl al-Dīn Asadābādī portrays him as a figure primarily concerned with Islam and the revival of religion in opposition to modern thought and civilization, with his staunch anti-colonial stance seen within this framework. However, a closer examination of Asadābādī’s surviving documents and works reveals a lesser-known dimension of his thought. This study aims to explore this aspect in Asadābādī’s ideas and writings. The central question is whether Asadābādī’s main focus and concern were the revival of religion and political Islam in the face of modern civilization, or rather the advancement, progress, and overcoming of the backwardness of Muslim societies. Our hypothesis is that significant and undeniable evidence in Asadābādī’s works indicates that he employed Islamism as a tool to improve the dire conditions of Muslim societies and to bridge their developmental gaps in comparison to the West. The research method is analytical-interpretive, relying on library sources; it also utilizes Strauss’s esoteric writing theory for textual interpretation, given the nature of Asadābādī’s theoretical and practical activities. Based on clear indications from some of Asadābādī’s statements in his essays, speeches, letters, as well as a thorough examination of certain works and his socio-political activities, it can be concluded that Jamāl al-Dīn’s primary goal and motivation were not, as commonly believed, the revival of religion or a confrontation with Western thought and civilization, but rather social reform, addressing backwardness, and promoting progress in Muslim communities.
    Keywords: Sayyid Jamāl Al-Dīn Asadābādī, Islamic Awakening, Progress, Backwardness, Esoteric Writing
  • Tayebeh Maabi, Fakhreddin Soltany *, Armin Amini Pages 210-240
    The international political economy is built on indicators of reciprocal and multilateral cooperation among actors, with economic interdependence shaping the primary rationale behind their actions. Each actor in this economy fulfills a specific role within the international division of labor. This study seeks to uncover the mechanisms used by the United States to constrain the Islamic Republic of Iran, focusing on the core issue of the Iran-U.S. conflict within an economically interdependent framework. The research question is thus framed as: What mechanisms does the United States employ to limit Iran, particularly in the sphere of political economy, during this era of economic interdependence? It appears that, as the U.S. acts as a balancer for emerging global actors in economics and politics, it employs mechanisms to distort Iran's energy sector, disregarding the broader necessities of the international political economy. This creates challenges for the global economy and regional politics in Iran. Possessing sufficient influence in global policy enables the U.S. to impose restrictions on Iran's monetary, financial, banking, and trade exchanges. Using a descriptive-analytical approach and grounded in the theory of interdependence, this study concludes that economic sanctions on Iran challenge the Islamic Republic's potential for establishing a role in global economics and politics. These sanctions elevate the level of economic threats Iran faces amid economic sanctions and strategic limitations. In this age of economic interdependence and international political economy mechanisms, Iran is confronted with signs of tactical and functional restrictions embodied as economic sanctions. In response, the Islamic Republic has leveraged communicative action mechanisms to minimize the impact of sanctions and strengthen its regional role within international politics.
    Keywords: Iran, United States, Economic Sanction, Political Economy Of Energy
  • Arash Rezadoost, Ebrahim Mottaghi *, Keyhan Barzegar Pages 241-269

    This study aims to establish a link between political science and governance in Iran. The research presupposes that political science in Middle Eastern countries is an emerging discipline, where theory lags behind action. In other words, normative transformations in structural domains in these countries often precede the development of formal education in this field. Iran's delayed entry into global modernization has led to complex and layered crises in its modern history, which ultimately contributed to the collapse of the previous regime and the establishment of a new system with novel aims distinct from past paradigms. The lack of connection between political science and governance represents a key component of this overarching crisis. This article seeks to explore the role of political science in shaping Iranian governance by addressing the question: What is the place and role of political science in the dynamics of power institutions, and what steps are necessary to create an effective relationship between political science and power dynamics? The primary research question is formulated as follows: Through what processes can a connection between political science and political governance in post-Islamic Revolution Iran be established on structural and functional levels? The article hypothesizes that local development theories and the Iranian-Islamic model of progress, which resonate more closely with Iran’s political culture than Western theories, will play a significant role in advancing the literature on political governance. This development will, in turn, strengthen the structural teachings of the Islamic Revolution in Iran. This theoretical study examines the hypothesis and analyzes the data through the lens of functional theory. Since political governance is seen as a means of creating balance and stability within the social structure, the conclusion is that any structural configuration in the realms of political governance and political science will reflect its influence on cultural and social teachings. Therefore, aligning these two domains is essential and appears achievable only through the application of a functional theory.

    Keywords: Political Science, Functional Theory, Political Governance, Islamic Revolution Of Iran, Political Structure