آرشیو دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۷، شماره ۳۳۴۲
ادبیات
۸

در این مجموع پراکنده

مانی سپهری

«دروازه» رمانی است از جواد مجابی که در نشر ثالث منتشر شده است. این رمان ماجرای نویسنده ای است که با مراجعه به داستان هایی که نوشته و در کامپیوترش ذخیره کرده متوجه اتفاقی غریب می شود. قضیه از این قرار است که کامپیوتر به دلخواه تغییراتی را در داستان او ایجاد کرده و قسمت هایی را حذف کرده است به نحوی که داستان ها در مسیری متفاوت از آن چه نویسنده می خواسته افتاده اند. مداخله کامپیوتر اما به همین جا ختم نمی شود و کم کم ابعاد وسیع تر و هولناک تری به خود می گیرد به نحوی که اندیشه های نویسنده نیز توسط کامپیوتر ثبت و منتشر می شوند و نویسنده کم کم خود را گرفتار سلطه کامپیوتر می یابد و جایی نیست که از آن رهایی داشته باشد. حتی هویت او توسط این کامپیوتر دست کاری می شود و او درمی یابد که بازیچه شده است و راه گریزی هم ندارد. در ادامه، این بازیچه شدن شکل های دیگری به خود می گیرد و از حیطه اعمال قدرت کامپیوتر فراتر می رود و نویسنده را به سفرهایی در زمان و مکان می کشاند. در این بین نویسنده خود نیز با غیب شدنش شاهد زندگی های پنهانی دیگران می شود و به جاهایی که پیش از این از چشم او مخفی بوده اند سرک می کشد. رمان ساختاری سیال و طنزآمیز و بازیگوشانه دارد و نگاه طنزاندیش مجابی این جا هم مانند بسیاری از آثارش حضوری پررنگ دارد.

طنز او در این رمان خود ساختار متعارف رمان نویسی را نیز به بازی گرفته است و از خلال این بازی موقعیت انسان در جهان و تاریخ به عرصه تامل بدل می شود. در ساختار سیال و بازیگوشانه این رمان، گذشته و اکنون همزمان می شوند و زمان تقویمی و خطی دستخوش آشوب می شود، به نحوی که گویی شخصیت داستان در زمان ها و مکان های گوناگون تکه تکه و منتشر شده است و وحدت زمان و مکان برای او از میان رفته است و زاویه دید رمان نیز مدام از من - راوی به سوم شخص تغییر می کند. اما در این پراکندگی و قرارگرفتن در موقعیت هایی که گاه به ظاهر نامرتبط می نمایند ارتباطی نیز نهفته است. در توضیح پشت جلد کتاب درباره موقعیتی که شخصیت رمان در آن قرار گرفته و معنای پنهان آن و همچنین ساختار رمان و وجه تسمیه عنوان آن آمده است: «رمان دروازه شباهتی شگرف به زندگی انسان دارد. اتفاقاتی برای شخص روی می دهد که ظاهرا جداجدا و مستقل از یک دیگر است، اما در طول عمر، وقایع نامرتبط کل سرگذشت آن آدم را می سازد. دروازه نیز از وقایع جدا و متفاوت اما در باطن به هم پیوسته حکایت دارد. فرم و مضمون، هر دو از شکلی پازل گونه پیروی می کنند. طنز ساختاری اثر، با مضامین ریشخندآمیز غنا یافته است. اسم دروازه را می توان به صور فعلی هم خواند که در باز است و می توان خواست که لطفا درب را ببندید! مخاطب در این روند شریک خالق اثر است». شخصیت رمان «دروازه» حین سرک کشیدنش به زمان ها و مکان های مختلف، جایی هم سر از دنیای ادبیات کلاسیک درمی آورد که نمود آن فصل پایانی رمان با عنوان «ورود به دبستان بوستان» است که در آن ارجاعاتی است به بوستان سعدی. آن چه در ادامه می آید سطرهای آغازین این رمان است: «سام اگر هوس مطالعه کند، داستان هم می خواند؛ البته همان ها را می خواند که پیش از آن نوشته است. برای یک داستان عالی تحسین یک خواننده عالی هم کفایت می کند. همین حالا که یکی از داستان های پیشین خود را روی مونیتور می خواند، دید اسم، حالات و حرکات یکی از قهرمان های داستانش پاک شده است و بقیه آدم ها و ماجراهاشان با تمامی جزئیات به جا مانده اند. اول فکر کرد داستانش چنین قهرمانی نداشته، اما در متن باقی مانده، اشاره می شد به کسی که نبود و می توانست باشد و پیدا نبود که چرا نیست. شاید در یک ویراستاری مستانه زده بود چیزی را که نباید بزند. بعد، احتمال ضعیفی داد که علت این درهم ریختگی، فراموشی حرفه ای باشد. پس از تردیدهای سوزانی عاقبت پذیرفت که پی.سی آن شخصیت را ضبط کرده اما به حافظه نسپرده است. این فرض آسان تر بود و به غرور کسی هم برنمی خورد. می توانست از خیر آن داستان بگذرد اما دید داستان های دیگرش هم به گونه ای، دچار پاک شدگی گشته است. در داستان آن شب عاشق چه کسی بود؟ چرا عاشق بود؟ اصلا عاشقی در کار بود؟ عاشقی که نیست مضحک تر از کسی است که عاشق نباشد. داستان چیزی از این بابت به خواننده نمی داد. فقط حرف ها و حرکات هیجان زده معشوقه به جا مانده بود که در جایی روی خوش نشان نمی داد، جواب های چکشی می داد به هیچ، به فضای خالی. بعد سطرهای پریشانی می آمد که معشوقه با جنگلی درگیر بود و قضیه طوری پیش می رفت که معلوم نبود این یک جنگل است یا مردی جنگلی…».