به جمع مشترکان مگیران بپیوندید!

تنها با پرداخت 70 هزارتومان حق اشتراک سالانه به متن مقالات دسترسی داشته باشید و 100 مقاله را بدون هزینه دیگری دریافت کنید.

برای پرداخت حق اشتراک اگر عضو هستید وارد شوید در غیر این صورت حساب کاربری جدید ایجاد کنید

عضویت

جستجوی مقالات مرتبط با کلیدواژه "شناخت" در نشریات گروه "فلسفه و کلام"

تکرار جستجوی کلیدواژه «شناخت» در نشریات گروه «علوم انسانی»
  • حسن عباسی حسن آبادی*، رضا رسولی شربیانی، احمد دستوری سدهی
    بررسی مبانی فکری و جایگاه فلسفه و کلام در مفهوم سازی خدا نزد فیلسوفان و متکلمان، رویکرد آن ها را در خصوص مسئله خدا روشن می سازد. مسئله خدا در دیدگاه خواجه نصیر و علامه حلی، دو متکلم «حله»، باتوجه به مبانی فکری و فلسفی -کلامی آن ها و جایگاه فلسفه و کلام در مفهوم سازی خدا نزد آن ها چگونه بررسی می ‎شود؟ رویکرد آن ها به مسئله خدا تا چه میزان به هم تحویل پذیر است و تا چه حدی از هم فاصله می گیرند؟ در این نوشتار، به بررسی این مسئله از دو ساحت صوری و روشی-محتوایی می پردازیم. در ساحت صوری، به بحث درباره نحوه چینش مطالب در آثار آن ها باتوجه به مبانی فلسفی کلامی آن ها و تلقی ای که از این رهگذر از خدا دارند و در ساحت روشی محتوایی، به بحث در روش شناخت و اثبات خدا و تبیین صفات (توامان روش و محتوا) به مسئله خدا و مفهوم خدا نزد آن ها می پردازیم که خواجه به خدایی فلسفی معتقد است و علامه حلی با نگاهی درون دینی تر، خدایی دینی- فلسفی را مطرح می کند. در ساحت محتوایی، در روش اثبات وجود خدا در مفهوم سازی خدا، نظر آن ها هم پوشانی دارد و در ساختار صوری و بحث شناخت خدا، بنابر مبانی فکری آن ها تفاوت هایی دارند.
    کلید واژگان: خدا, فلسفه, کلام, خواجه نصیر, علامه حلی, روش, شناخت
    Hasan Abasi Hossian Abadi *, Reza Rasouli Sharabyani, Ahmad Dastouri Sedahi
    Studying the intellectual foundations and the position of philosophy and theology in the conceptualization of God among philosophers and theologians, can clarify their approach regarding the issue of God. How is the issue of God studied in the view of al-Ṭūsī and ʿAllāma Ḥillī- two "Ḥilla" theologians- according to their intellectual and philosophical-theological foundations and the position of philosophy and theology in their conceptualization of God? To what extent is their approach to the issue of God similar or different? In this article, we will study this problem from two aspects of form and method-content. As for the form, we will deal with the arrangement of the contents in their works according to their philosophical and theological foundations and the perception they have of God accordingly, and as for the method and content, we will discuss the method of knowing and proving God and explaining His attributes (both method and content). Al-Ṭūsī believes in a philosophical God and ʿAllāma Ḥillī, with a more inner-religious perspective, speaks of a religious-philosophical God. Regarding the content, in the method of proving the existence of God in the conceptualization of God, their opinions are similar, while in the formal structure and the issue of knowing God, they are different according to their intellectual foundations.
    Keywords: God, Philosophy, Theology, Naṣīr Al-Dīn Al-Ṭūsī, ʿallāma Ḥillī, Method, Knowledge
  • عبدالرحیم سلیمانی*
    در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم محققانی در غرب، که تحت تاثیر جهان بینی عصر روشنگری بودند و اعتقاد داشتند که علت هر حادثه ای را می توان در همین طبیعت یافت، سراغ ادیان ابتدایی موجود رفتند تا با مطالعه آنها منشا زمینی دین را پیدا کنند. آنان اموری مانند آنیمیزم، فتیش پرستی، اعتقاد به مانا، توتم پرستی و... را اصول مشترک ادیان ابتدایی موجود یافتند و هر یک از آنان، یکی از این امور را سرآغاز دین اعلام کردند؛ اما به خاطر جهان بینی خاص خود عمدا یا سهوا این را نادیده گرفتند که اعتقاد به خدای یگانه بیش از هر چیز دیگر در میان اقوام ابتدایی شیوع دارد و بنابراین منشا دین و سرآغاز آن می تواند یگانه پرستی باشد. این نظریه ای بود که در همان زمان، توسط کشیش مسیحی ویلهلم اشمیت ارائه شد، اما مورد بی توجهی قرار گرفت. در گزارشاتی که مردم شناسان غربی از این ادیان داده اند می توان شواهد زیادی به سود نظریه اشمیت برداشت کرد.
    کلید واژگان: ادیان ابتدایی, یگانه پرستی, شناخت, ادیان
    Abdorrahim Soleimani *
    In the nineteenth century and early twentieth century, some scholars in the West, influenced by the Enlightenment worldview, believed that the cause of each incident could be found in nature. They took into consideration the existing primitive religions to find mundane origin of religion. They also discovered that some matters such as Animism, Fetishism, Manichaeism, Totemism have been common principles among the existing primitive religions and each of them knew one of these matters as the beginning and origin of religion, but because of their specific worldview, intentionally or unintentionally, ignored this idea that belief in one God is more than anything else a common belief among primitive peoples, so the origin and beginning of the religion may be monotheism. This theory was presented at that time by christian pastor, Wilhelm Schmidt, but was ignored by others. The results of research that Western anthropologists have gained from these religions can provide a lot of evidence in favor of Schmidt's theory.
    Keywords: primitive religions, Knowledge, monotheism, Religions
  • خداکرم کهن، احمد هاشمی*، عباس قلتاش، علی اصغر ماشین چی
    این پژوهش با هدف تبیین ابعاد و مولفه های معرفت شناسی انسان و دلالت های تربیتی آن بر اساس اندیشه و آراء امانوئل کانت انجام شده است. در پژوهش، برای گردآوری اطلاعات از تحلیل محتوای کیفی و الگوی استقرایی مایرینگ استفاده شد. یافته های پژوهش نشان داد که در مورد معرفت شناسی انسان و استلزامات تربیتی آن، کانت بر مولفه های زیر تاکید دارد: نقش آگاهی، حواس، تجربه و فاهمه به عنوان منابع شناخت، توجه به ظرفیت تغییرپذیری انسان ها برای بهبود و تغییر وضع جامعه، نقش تجارب نسل های متوالی در تربیت انسان ها، شکل دهی عادات به طور تدریجی (نه دفعی)، حذف پاداش و تنبیه در تربیت و عدم اعتقاد بدان ها، اعتقاد به آزادی و طبیعت یکسان انسان ها و مخالفت با نخبه پروری و استثمار انسان ها، عدم نقش ارزش ها در امر تربیت، و مسئول دانستن انسان در مسیر تربیت خویش. نگرش کانتی به فلسفه تعلیم وتربیت، نگاهی مبتنی بر عمل به وظیفه است که نوعا امری برخاسته از سرشت عقل عملی و وجدان پاک انسانی است؛ او به جایگاه رفیع تربیت و اینکه انسان ها دارای ظرفیت و استعداد تربیت شدن هستند، اعتقاد دارد. البته نگاه کانت ‏به انسان، نگاهی انسان مدارانه و غیردینی است؛ او انسان را موجودی ارزشی و دینی به حساب نمی آورد و بنابراین، جهت گیری تربیتی وی را نیز نمی توان در قالب رویکردهای ارزشی تفسیر کرد.
    کلید واژگان: معرفت شناسی انسان, استلزامات تربیتی, کانت, شناخت
    Khodakram Kohan, Ahmad Hashemi *, Abbas Goltash, Aliasghar Mashinchi
    This study aimed to clarify the aspects of human epistemology and its educational implications within Immanuel Kant's philosophical framework. The researchers utilized descriptive qualitative content analysis, specifically employing MAYRING's inductive model to collect information. After analyzing the data, the obtained findings revealed that regarding human epistemology and its educational implications, Kant emphasizes the role of consciousness, senses, experience, and reason as sources of knowledge. The research highlights the recognition of human beings' capacity for change, aiming to improve individuals within the process of societal transformation. It underscores the role of experience as a source of knowledge and the contribution of successive generations' experiences in human upbringing, gradual habit formation instead of abrupt elimination, the elimination of rewards and punishments in education, skepticism towards them, equality and sameness of human freedom and nature, resistance against elitism and human exploitation, and the non-influence of values in education. It emphasizes the responsibility of individuals in their educational journey. Kant's perspective on the philosophy of education is based on fulfilling one's duty, which essentially stems from the practical reason and pure conscience of every human being. Regarding education, Kant believes in the elevated position of education and the potential and educability of human beings. It is important to note that Kant's perspective on human beings is humanistic and non-religious. He does not consider humans as inherently valuable or religious beings. Therefore, his educational orientation cannot be interpreted solely through ethical approaches.
    Keywords: Human Epistemology, Educational Implications, Kant, Recognition
  • فاطمه شریف فخر*
    دیدگاه اشراقی به معنای دیدگاه قایل به نقش اشراق و افاضه عالم بالا در هستی جهان و موجودات و نیز در معرفت یابی انسان، دیدگاه مهمی در هستی شناسی و معرفت شناسی اسلامی و غیر اسلامی است. جمعی از فیلسوفان و عارفان مسلمان و غیر مسلمان، مباحث معرفت شناختی خود را حول اشراق مطرح کرده اند. این مقاله می کوشد با روش توصیفی-تحلیلی و استنباطی، به تحلیل مفهوم اشراق شناختی و عناصر مهم آن، به منظور درک هویت این نوع اشراق (در قلمرو عقل و فوق عقل) و کشف عناصر مشترک آن در دیدگاه های اشراقی اسلامی بپردازد و به این سوال پاسخ دهد که اشراق شناختی یا اشراق در حوزه شناخت، چیست و چه عناصری در آن نقش دارد؟ بر پایه این تحلیل، اشراق مادی و حسی، نقش زیادی در دیدگاه های اشراقی دارد و تبیین اشراق غیر مادی، از رهگذر آن انجام می شود. یکی از عناصر و جنبه مشترک این دیدگاه ها، محوریت نور و تابش نور، و دیگری باور به خداست که در نقش اشراق کننده قرار دارد. درباره چیستی اشراق، دو دیدگاه، قابل استخراج است: 1. اشراق، مقدمه معرفت است؛ 2. اشراق، مربوط به مرحله تحقق معرفت است. در دیدگاه های اشراقی، مسیله اصلی، ظهور نور از مراتب بالا بر پایین، و آشکار شدن معلوم (حقیقت) برای اشراق شونده (فاعل شناسا) است. این حقیقت، یا نور - نور غیر مادی- است یا تشبیه به نور شده و یا در اثر فعالیت نوعی نور معقول، برای انسان قابل شناخت می شود. از جمله نتایج معرفت اشراقی، علم اشراق کننده به اشراق شونده، و علم اشراق شونده به اشراق کننده نیز می باشد.
    کلید واژگان: هستی شناسی اشراقی, معرفت شناسی اشراقی, اشراق, عناصر اشراق, نور, شناخت
    Fatemeh Sharif Fakhr *
    The perspective of illumination means the perspective of the role of illumination and grace of the higher world in the existence of the world and creatures, as well as in the search for knowledge of man, is an important point of view in Islamic and non-Islamic ontology and epistemology. A group of Muslim and non-Muslim philosophers and mystics have raised their epistemological issues around illumination. This article tries to analyze the concept of cognitive illumination and its important elements with a descriptive-analytical and inferential method, in order to understand the identity of this type of illumination (in the realm of intellect and super-intellect) and discover its common elements in Islamic illumination perspectives and answer this question: What is cognitive illumination or illumination in the field of cognition and what elements play a role in it? Based on this analysis, material and sensory illumination plays a large role in illumination views, and explanation of non-material illumination is done through it. One of the common elements and aspects of these views is the centrality of light and light radiation, and the other is belief in God, who is in the role of the illuminator. About what is illumination, two views can be extracted: 1. Illumination is the introduction to knowledge; 2. Illumination is related to the stage of realization of knowledge. In illumination views, the main issue is the appearance of light from the top to the lowest levels, and the revelation of the known (truth) to the illuminated one (knower subject). This truth is either light - immaterial light - or it is likened to light, or due to the activity of some kind of rational light it becomes recognizable to humans. Among the results of illuminative knowledge is the knowledge of the illuminant to the illumined, and the knowledge of the illumined to the illuminant.
    Keywords: illuminative ontology, illuminative epistemology, Illumination, elements of illumination, light, cognition
  • انبیاء عالمی*، آصف احسانی، سید احمد غفاری

    پژوهش حاضر با هدف بررسی شناخت از منظر حکمت متعالیه و روان شناسی شناختی، با استفاده از روش توصیفی- تحلیلی، انجام شده است و پرسش اصلی اینست: شناخت در مکتب صدرایی و روان شناسی شناختی، دارای چه هویت و ویژگی های منطبق یا غیر منطبق به هم، می باشد؟ صدرا مبتنی بر نگاه انسان شناختی خاص خود و ابعاد وجودی انسان، شناخت را به حضوری و حصولی تقسیم می کند و فراتر از بعد فیزیکال شناخت از ابعاد تجردی و غیر فیزیکال آن نیز سخن می گوید، اما در روان شناسی شناختی تنها به بعد فیزیکال شناخت اشاره شده و با استفاده از روش تجربی و متناسب با ساختارهای تجربه پذیر انسان، به تحلیل این مساله التفات شده است. حکمت متعالیه ابزار شناخت را حس، قلب، عقل و قرآن دانسته و شناخت حقیقی انسان را متاثر از اتحاد با عقل فعال و همسویی با مبادی مجرده میداند، درحالی که روان شناسی شناختی ابزار شناخت را تنها حواس پنجگانه می داند که به سیستم عصبی انسان مربوط است؛ هشیاری، توجه، حافظه زبان و تصمیم گیری را جزء مسایل مرتبط با شناخت می داند. در حکمت متعالیه خیال در عین زمینه ساز بودن برای آفرینش گری عقل، در مراحل بعد به عنوان ابزاری برای اتصال به عالم خیال به کار می رود که از ساحتی فراتر از بعد فیزیکال برخوردار است؛ اما در روان شناسی شناختی تخیل تنها یک فرایند سیستم عصبی برای به وجود آوردن تصاویر در مغز است. کلیدواژه ها: شناخت ،حکمت متعالیه، روان شناسی شناختی،تجرد

    کلید واژگان: شناخت, حکمت متعالیه, روانشناسی شناختی, تجرد
    Anbia Alimi *, Sayed Asif Ehsani, Sayed Ahmad Ghafari

    AbstractThe research aims to investigate cognition from the perspective of transcendental wisdom and cognitive psychology with a descriptive-analytical method and is an answer to the main question that "cognition in the Sadrai school and cognitive psychology, what identities and features are compatible or incompatible". Beyond the physical dimension of cognition, Sadra paid attention to other dimensions of human existence that are related to cognition, and by dividing cognition into presence and acquisition, he gave it an abstract dimension and argued. He proves the immunity of science and human knowledge. In cognitive psychology, only the physical dimension of cognition is mentioned, and this problem is analyzed from the physical method and paying attention to human experiential structures. Transcendental wisdom considers sense, heart, intellect, and the Qur'an to be the means of cognition, and the true knowledge of man is connected to revelation. Cognitive psychology considers the means of cognition to be only the five senses, which are related to the human nervous system. Consciousness, attention, language memory and decision-making are among the issues related to cognition. In the transcendental wisdom, imagination, while being a foundation for the creation of reason, is used in later stages as a tool to connect to the world of imagination, which has a dimension beyond the physical dimension; But in cognitive psychology, imagination is only a process of the nervous system to create images in the

    Keywords: cognition, Hikmat e motaaliya, Cognitive psychology, Immaterial
  • سمیه رفیقی*، ذوالفقار همتی
    بی تردید مسیله انسان و شناخت ماهیت او از دغدغه های اصلی کانت محسوب می شود. این دغدغه، پیش از آن که کانت نگارش فلسفه انتقادی خود را شروع کند، او را به تحقیق در موضوعات مرتبط با ماهیت انسان سوق داد و سرانجام باعث شد تا او انسان شناسی را پاسخ گوی سوالات اصلی فلسفه در نظر بگیرد. کانت میان دو نوع پژوهش در باب ماهیت انسان تمایز قایل می شود: پژوهش پراگماتیکی که در «انسان شناسی از منظر پراگماتیکی» خود درباره آن صحبت می کند و پژوهش استعلایی که با عنوان «انسان شناسی استعلایی» از آن یاد می کند؛ اصطلاحی که آن را در هیچ کدام از آثار خود توضیح نداده است، اما منظور کانت از این اصطلاح چیست و ذیل این مفهوم درباره انسان چه می گوید؟ در این مقاله درصدد هستیم تا با بررسی دو وجه این اصطلاح، یعنی انسان شناسی و استعلایی، نه تنها منظور کانت از این اصطلاح را تبیین کنیم، بلکه تعریفی که از این طریق، از انسان به دست می آید، روشن نماییم. این مطالعه نشان می دهد که کانت در ذیل انسان شناسی استعلایی با استفاده از پژوهش استعلایی، قوای ذهنی انسان را به نحو پیشینی بررسی کرده و می کوشد تا او را از درون بشناسد. بر این اساس، از منظر او اولا، انسان چیزی جز مبدا قوانین طبیعت نیست و آنچه می تواند بشناسد، قوانین بنیادین طبیعت است. ثانیا، آنچه باید انجام دهد، تبعیت از قانون اخلاق است که توسط عقل خودش بر او تحمیل می شود و درنهایت آنچه می تواند بدان امید داشته باشد جز این نیست که می تواند از طریق قانون اخلاقی اهداف خود را در جهان طبیعی تحقق بخشد و آن را به جهان اخلاقی تبدیل کند.
    کلید واژگان: انسان, استعلایی, شناخت, اراده, احساس
    Somayeh Rafiqi *, Zolfqar Hemmati
    Undoubtedly, the problem of human beings and the recognition of his nature are considered to be the main concerns of Kant. This concern, before he began to write his critical philosophy, led him to research subjects related to human nature, and eventually led him to consider humanity as an answer to the main philosophical question. Kant distinguishes between two types of research on the nature of mankind: the pragmatic research that speaks of it in his ‘anthropology from a pragmatic point of view’, and transcendental research that is called ‘transcendental anthropology’, a term that he did not explain in any of his works. But what does Kant mean by this term and what does this concept mean about humans? In this article we are trying to examine two aspects of the term, the anthropological and transcendental, to clarify Kant’s mind and verify his definition of the human being. This study shows that Kant tries to examine the mental faculties of human beings to understand a priori what can be achieved about him. This study shows that, first, man is nothing but the origin of the laws of nature and can understand the fundamental laws of nature. Secondly, what to do is the moral law imposed upon him by his wit. And finally, what would have hoped is nothing more than that he realizes his ends through moral law and changes the natural world into the moral world.
    Keywords: human being, transcendental, cognition, volition, feelings
  • محمد پندآموز*، احمد سلحشوری، پرویز شریفی درآمدی، ایراندخت فیاض، فریبرز درتاج
    هدف این پژوهش با تحلیل مفاهیمی مرتبط با یادگیری در نوشتار ویتگنشتاین و نمونه هایی از استعاره های مشهور و مهمی که وی در آثار خود به قصد عینیت بخشی به مفاهیم آورده به بررسی کارکرداستعاره در تحقق « یادگیری در عمل» پرداخته و نقش استعاره به عنوان « حلقه واسط» در شناخت مورد بررسی قرار دهد. روش حیث هدف کاربردی و رویکرد کیفی و به شیوه تحلیلی می باشد. از نظر ویتگنشتاین استعاره فراتر از ابزاری بلاغی و به مثابه حلقه رابط قابلیت برانگیختن روشن سازی ذهن یادگیرنده را به سوی تحقق یادگیری مطلوب دارد. در آثار ویتگنشتاین استعاره به مثابه گونه ای امکان و چهارچوب برای درک صورت های زندگی و بستر ساز توافقی که در آن یادگیری در عمل روی می دهد قابل شناخت ا ست. استعاره ها جهانی بر ساخته از بازی های زبانی خلق می نمایند؛ برآمده از صورت های زندگی که معلم و فراگیر در آن به فهمی متقابل دست می یابند یادگیری را ممکن می سازد. استعاره های ویتگنشتاین عامل زمینه ساز عینیت بخشی به مفاهیم، بستر ی لازم برای الگوهای آموزشی است که یادگیری را از رهگذر توافق دربافتار صورت های زندگی به شیوه ای اثر بخش پیش می رانند.
    کلید واژگان: استعاره, ویتگنشتاین, یادگیری, شناخت»
    Mohammad Pandamuz *, Ahmad Salahshoori, Parviz Sharifidaramadi, Irandokht Fayyaz, Dortaj Fariborz
    The purpose of this research is to analyze the concepts related to learning in Wittgenstein's writings and examples of famous and important metaphors that he brought in his works with the intention of objectifying the concepts. "Intermediate circle" in cognition. The method has a practical objective and a qualitative and analytical approach. According to Wittgenstein, metaphor is more than a rhetorical tool and as a connecting link, it has the ability to stimulate the enlightenment of the learner's mind towards the realization of desired learning. In Wittgenstein's works, metaphor can be recognized as a kind of possibility and framework for understanding the forms of life and a basis for an agreement in which learning takes place in practice. Metaphors create a world made of language games; arising from the forms of life in which the teacher and learner achieve mutual understanding makes learning possible. Wittgenstein's metaphors are the underlying factor of objectification of concepts, the necessary platform for educational models that promote learning in an effective way through agreement on the forms of life.
    Keywords: Metaphor, Wittgenstein, learning, cognition
  • مهدی عباس زاده*
    علوم شناختی، دانش مطالعه مغز، ذهن، هوش و فرآیندهای مرتبط با آنها است. دو وظیفه اصلی این دانش عبارت اند از: 1. تولید مدل های توصیف کننده رفتار مغز انسان و عملکردهای شناختی، 2. تبیین مقایسه سه عاملی پیچیده ذهن، مغز و رایانه. فرضیه اصلی و غالب این دانش این است که تفکر، پدیده ای «بازنمودگر» و «محاسباتی» است و البته این فرضیه، با انتقادات محققان غربی مواجه شده است. نوشتار حاضر با روش تحلیلی عقلی در صدد تبیین نسبت علوم شناختی و فلسفه اسلامی است و نشان داده است که برخی مبانی و رویکردهای رایج علوم شناختی، مشتمل بر: 1. مادی انگاری و طبیعی گرایی ذهن یا نفس، 2. انحصارگرایی در روش تجربی و علمی در مطالعات ذهن، 3. جبرگرایی در کنش های انسانی، 4. نسبی گرایی شناخت، و 5. مادی انگاری شناخت، همگی با مباحث علم النفس و معرفت شناسی در فلسفه اسلامی در تقابل اند. با این حال، این قبیل تقابلات را نباید منفی و سلبی تلقی کرد، بلکه به گونه ای مثبت و ایجابی می توان از این تقابلات، ضرورت عطف توجه فزون تر محققان علوم شناختی به مباحث عقلی فلسفه اسلامی و بالعکس لزوم التفات بیشتر محققان فلسفه اسلامی به یافته های علوم شناختی را درک کرد.
    کلید واژگان: علوم شناختی, شناخت, معرفت, ذهن, نفس
    Mahdi Abbaszadeh *
    Cognitive science is the study of the brain, mind, intelligence, and related processes. The two main tasks of this science are: 1. To produce models that describe the function of the human brain and cognitive functions, 2. To compare the complex three-factor of the mind, brain and computer. The main and dominant hypothesis of this science is that thinking is a representative and computational phenomenon, and of course this hypothesis has been criticized by Western scholars. Using analytical-rational method, the present article seeks to explain the relationship between cognitive science and Islamic philosophy and show that some common principles and approaches of cognitive science, including: 1. materialism and naturalism of mind or soul, 2. exclusivism in experimental and scientific methods in the studies on mind, 3. determinism in human actions, 4. relativism of cognition, 5. materialism of cognition, are all in conflict with the psychology and epistemology in Islamic philosophy. However, such contrasts should not be considered negative, but rather in a positive way, it can be understood that cognitive scientists need to pay more attention to the rational issues of Islamic philosophy, and conversely, researchers of Islamic philosophy need to consider the findings of the cognitive science.
    Keywords: Cognitive Science, Cognition, Knowledge, Mind, Soul
  • محمدمهدی مقدس*، علی فتح طاهری

    این مقاله قصد دارد تا با بیان اجمالی فلسفه ذهن کانت، در بخش اول، تاثیر آن در فلسفه ذهن معاصر، و در بخش دوم، تاثیر و نسبت آن با کارکردگرایی را مورد بررسی و نقد قرار دهد. از مهمترین مواردی که در آن فلسفه ذهن معاصر متاثر از اندیشه های کانت بوده عبارت‎اند از: (1) لزوم وضع نوعی ساختار ضروری برای اندیشه و تجربه. (2) ارتباط میان صورت های آگاهی و خودآگاهی. (3) کنار نهادن خود دکارتی که ناظر به بحث کانت در نقد روان شناسی عقلانی است. (4) تفکیک حس از فاهمه در کانت پیشگام مسیله تجربه در نظریات جدید درباره آگاهی است. همچنین در بخش دوم، نشان می‎دهیم که اگرچه میان کارکردگرایی و فلسفه ذهن کانت شباهت‎هایی وجود دارد، اما روایت کارکردگرایانه بسیاری از مفاهیم اساسی فلسفه وی ازجمله برخی کیفیات ذهنی و معماری استعلایی آن، و توجه به هستی‎شناسی طبیعت ذهن را کنار می گذارد. از نظر ما، هر خوانشی از جمله خوانش کارکردگرایانه از کانت، برای اینکه اصیل تلقی شود، بایستی دارای دو شرط اساسی باشند: (1) با مهمترین آموزه‎های کانت که عبارت است از روش استعلایی و التزامات آن، در تعارض نباشد. و (2) زمینه تاریخی مباحث کانت و تطور زمانی مفهوم مد نظر را مورد توجه قرار دهد.

    کلید واژگان: کانت, فلسفه ذهن, کارکردگرایی, ادراک نفسانی, آگاهی, خود آگاهی, شناخت
    MohamadMehdi Moghadas *, Ali Fath Taheri
    Introduction

    This article aims to review and critique Kant's philosophy of mind, its impact on contemporary philosophy of mind, also its impact and relation to functionalism. Kant's influence on philosophy is based on the answers and methods he uses to explain the mechanism of human knowledge. The Copernican revolution of Kant refers to the change in epistemological direction of the object to the subject, for the correct understanding of the object. This approach has had important effects on contemporary philosophy of mind. Now our goal is to explore some of these effects.

    Methodology

    Our study method in this article is evaluate these effects in the field of contemporary philosophy of mind and especially, contemporary functionalism.

    Findings

    Kant attempts to explain the mechanism of human cognition by considering the mind as a structured thing that has some cognitive faculties, including the faculties of sense, understanding, and reason. In brief, the effects of such a mechanism in the contemporary philosophy of mind can be expressed in the following cases: (1) The need for a necessary structure of thought and experience. (2) The relationship between certain forms of consciousness and self-consciousness; and (3) excluding the Cartesian self. (4)The separation between sense and understanding is considered as the rise of the subjective matter from a physical foundation, and it indicates the hard problem of consciousness, that is, experience or phenomenal consciousness.

    Conclusion

    It is not possible to see the influence of Kant's philosophy of mind on the contemporary philosophy of mind as answers or even solutions, but as a way of thinking about problems. Kant's solutions have two characteristics, disregarding them will lead to a misunderstanding of his philosophy. First, Kant has expressed his philosophy of mind in a transcendental form. Taking him out of his vital form certainly leaves some of the most significant aspects of his philosophy behind. Secondly, his approaches are presented in a historical context. For instance, we should consider Kant's statement on the structures of the mind to be a metaphysical mechanism, and his perspective on causation is basically meaningful in a historical context. Admittedly, many of the problems raised in contemporary philosophy were discussed in Kant's philosophy, but the progress and transformation that occurs in these concepts cannot be attributed to Kant. The functionalist interpretation of Kant is possible, but it is in conflict with the most crucial teachings of Kant, which are architecture and the transcendental method. Such a reading excludes many aspects of an individual's mental life, and is based on a purely formal similarity.

    Keywords: Kant, philosophy of mind, Functionalism, Apperception, Consciousness, Self-Consciousness, Cognition
  • سید صابر سیدی فضل اللهی، محمد اکوان*
    دکارت در ساختار شناختی خود قصد دارد تا بر مبنای ریاضیات، روشی موثر از جنس یقین را برای تحقیق و پژوهش ساماندهی نماید. ازنظر او ریاضیات، مجموعه ای از حقایق ضروری و فراگیر است که مابین حالات مختلف ذهن، نظم و ارتباط ایجاد می کند. طبق معرفت شناسی دکارت، انسان تبدیل به محقق و کاشفی شده است که باید به کشف خودش بپردازد. ازنظر دکارت شناخت یقینی امکانپذیر است. در سبک شناختی ساختارگرایانه او، عمل تابع صورت است درحالی که سبک شناخت دیویی عملکردگرایی است که در آن صورت تابع عمل و رفتار است. دیویی با بررسی پیامدهای نگاه داروینی به جهان دیدگاه دکارت را نقد نموده و بیان می کند که شناخت درگرو تجربه انسان است و پرسشی که از امکان شناخت و معرفت آدمی می شود اساسا نادرست بوده است. دیویی در رویکرد پراگماتیستی خود با نگاهی دوباره به امر مطلق، نامشروط و یقینی، آن را تنها به عنوان ابزاری پذیرفته که در صورت داشتن نتایج موفقیت بار به کار بسته می شود. شناخت، سازمان دهی ذهنی از حقیقتی ابدی و مطلق نیست، بلکه فناوری، روش و تکنیک است و بایستی ابزاری برای اصلاحات اجتماعی، تنظیم و بهبود رفتار انسان و جامعه باشد.
    کلید واژگان: جان دیویی, دکارت, شناخت, پراگماتیسم
    Seyed Saber Seyedi Fazlollahi, Mohammad Akvan *
    In his philosophical structure, Descartes intended to organize, on the basis of mathematics, an efficient method of certainty for research and philosophy. The Mathesis is a body of universal and necessary truths of order and connection between ideas. According to Descartes' epistemology, man has become a researcher and discoverer who must discover himself. For Descartes, certain knowledge is possible, and in his structural cognitive style, action is a function of the form, while Dewey's cognitive style is a function in which form is a function of action and behavior. Examining the consequences of Darwinian views of the world, Dewey rejects Descartes' view: The question of the possibility of human knowledge has been fundamentally wrong. Dewey, by looking again at the absolute, the unconditional, and the certain, in philosophy, sees it only as a means to use if it results in success. Philosophy is not merely a mental organization of eternal and absolute truth, but a technology, method, and technique to be a means for social reform, regulation, and improvement of human and societal behavior.
    Keywords: John Dewey, Descartes, Cognition, Pragmatism
  • زهرا عبدالله *

    هر تلاشی جهت کندوکاو در نظریات شناخت ناگزیر از تفکیک دو مقوله هستی شناسی و معرفت شناسی است. به علاوه، گریزی از پرداختن به نقش و جایگاه عقل جمعی (جنبه بشری) و وحی (جنبه الهی) در مقوله شناخت نیست و دستاوردهای دو مدعی اصلی در این وادی، باید از دیدگاه اندیشگانی فلسفه و ادیان مورد مداقه قرار گیرد. این مقاله با ارائه مدلی دو بعدی به این مهم پرداخته و در آن، هستی شناسی (با سه مقوله اصلی شناخت: وجود، ظهور، و ثبوت) و معرفت شناسی (با سه ابزار اصلی شناخت: حس، عقل، و شهود) دو محور افقی و عمودی را تشکیل داده اند. حدود و ثغور و نحوه دستیابی به شناخت در معرفت دینی بر حسب گرایش و اعتقادات نحله های نه گانه مطرح (زهاد، فقها، علما، متکلمین، جدلیون، سوفسطاییان، متصوفه، عرفا و مفسرین)، از همین منظر با نه رویکرد غالب در فلسفه معاصر (جزمی، پدیدارشناسانه، علمی، گمانی، جدلی، نقدی، وجودگرایانه، زیباشناسانه و تاویلی) مقایسه شده است. اگرچه تاکنون هر یک از این جریان ها موضوع مباحث و مقالات بیشماری بوده اند اما هیچ گاه با این نگاه فراشمول با یکدیگر متناظر نشده اند تا چشم انداز روشنی از نسبت میان آنها فراهم گردد.

    کلید واژگان: شناخت, وجودشناسی, معرفت شناسی, نحله های معرفت دینی, رویکردهای فلسفه معاصر
    Zahra Abdullah*

    The pursuit for the premises of cognition urges a systematic separation of ontological and epistemological considerations. On the other hand, both the mundane (collective intellect) and divine (revelation) imprints on cognition are to be taken into account, which suggests a comparative study based on the philosophy of mind and religion.Present article provides a two dimensional model to classify and compare these views. The horizontal and vertical axes of this model respectively present the ontological and epistemological stands. In the epistemological axis, three faculties of cognition, namely sense, intellect, and intuition are listed, whereas the ontological axis lists three aspects of being, appearance and function of cognitive data. This encompasses nine approaches of the modern philosophy (dialectical, speculative, critical, positivistic, scientific, phenomenological, existential, hermeneutical, and aesthetical) as well as nine mainstreams in religious wisdom (theologians, dialecticians, sophists, ascetics, juristic, sages, commentators, mystics, and sufis). Though each of these currents has been the subject of uncountable discussions and articles, one-to-one correspondence has never been done, and such a comprehensive overview provides a clear vision of the human approach to the category of knowledge.

    Keywords: Cognition, Ontology, Epistemology, Modernphilosophy, religiouswisdom
  • محمد عنبرسوز*، یوسف نوظهور
    بباروخ اسپینوزا، فیلسوف عقل گرای قرن هفدهم، توجه ویژه ای به شناخت و معرفت شناسی دارد. بر اساس نظر اسپینوزا، شناخت انواع و مراتبی دارد که معتبرترین آن ها شناخت شهودی است و از همین رهگذر، او به بحث از شهود، متعلق آن و ویژگی هایش می پردازد. جستار حاضر، ضمن بررسی اقسام شناخت در اندیشه اسپینوزا، به واکاوی مفهوم و متعلق شهود در نظر او خواهد پرداخت. همچنین مقاله پیش رو، بر اساس دو دسته از تفاسیر، نشان خواهد داد که در سیر تفکر اسپینوزا، تغییری در متعلق معرفت شهودی صورت می پذیرد که ناشی از گذر اندیشه اسپینوزا از تقسیم معرفت بر مبنای صورت شناسایی به تقسیم آن بر اساس محتوای شناسایی است. این تغییر در انتقال اسپینوزا از رساله اصلاح فاهمه به کتاب اخلاق نمایان می شود و مفسران بر سر آن اختلافاتی دارند؛ بنابراین شهود موردنظر اسپینوزا در هر دو اثر، امری استنتاجی، بی واسطه و بی قاعده است؛ اما متعلق آن در رساله اصلاح فاهمه صفت و حالت و در اخلاق تنها حالت -یا ذوات اشیاء جزیی- است.
    کلید واژگان: اسپینوزا, شناخت, شهود, صفت, حالت
    Mohammad Anbarsooz *, Yousef Nozohour
    Baruch Spinoza, the rationalist philosopher of the seventeenth century, devoted special attention to knowledge and epistemology. In his philosophy, knowledge has types and classes, the most valid of which is intuitive knowledge, and from this point of view, he focused on intuition, its objects, and its features. This paper, studying the types of cognition in Spinoza’s thought, attempts to explain its meaning and the object. Furthermore, the article, based on two sorts of interpretations, shows that, in the development of Spinoza’s philosophy, the object of intuition changes. This variation is caused by passing Spinoza’s thought from the division of knowledge, based on the form in the TRE, to that division, based on content in Ethics and there are serious debates among interpreters about that. In both works, Spinoza’s intuition is inferential, immediate, and irregular. Although, in TRE, its object is attribute and mode, while in Ethics, it is only mode or the essence of a particular thing. Finally, we show that the realization of intuitive knowledge guarantees credible and efficient knowledge and leads to liberty and happiness as the main purpose of Spinoza's philosophy.
    Keywords: Spinoza, Knowledge, intuition, attribute, Mode
  • حمزه علی اسلامی نسب، محمدمهدی گرجیان عربی، سید محمد طباطبایی
  • روح الله کریمی

    مفهوم «اراده» از مفاهیم بنیادین در سنت مابعدالطبیعه غربی است. اگرچه نشانه‌های مهمی مبنی بر نضج‌گرفتن این مفهوم در فلسفه کلاسیک یونان و فلسفه قرون وسطی، در دست است، اما از ابتدای عصر جدید بود که نقش اراده در تفسیر جهان، در اندیشه هر فیلسوف نسبت به فیلسوف قبلی، برجسته‌تر شد؛ گویی بمرور، نقش شناخت عقلی کمرنگتر و نقش اراده پررنگتر شده است. این مقاله، با الهام از هایدگر و تقویت موضع وی با مستنداتی فراتر از آنچه خودش متذکر شده، سیر مفهوم اراده را از دکارت آغاز نموده و با بررسی دیدگاه اسپینوزا، لایبنیتس، روسو، کانت، فیخته، شلینگ، هگل، شوپنهاور و نیچه، سعی میکند چگونگی تکوین این مفهوم در عصر جدید، بویژه نسبت اراده با «شناخت» را تحلیل نماید. غرض آنست که نشان دهیم اهمیت یافتن اراده نزد شوپنهاور و نیچه، اتفاقی نیست و زمینه‌های ابتدایی چنین تحولی پیشتر و بصورت تدریجی توسط فلاسفه عصر جدید فراهم شده بود. همچنین، روشن میگردد که برخلاف آنچه بیشتر گفته و تفسیر شده، «خواست قدرت» نیچه نه تکمیل پروژه شوپنهاوری، بلکه تکمیل ایدیالیسم آلمانی است.

    کلید واژگان: تحول مفهومی, اراده, شناخت, خواست قدرت, مابعدالطبیعه, هایدگر, فلاسفه مدرن
    Roohollah Karimi

    The concept of free will is one of the fundamental concepts in Western metaphysical tradition. Although there are some important signs regarding the origination of this concept in Greek classical philosophy and Middle Age philosophy, it was just at the beginning of the modern period that the role of free will in the interpretation of the world was more highlighted in the thoughts of each philosopher more than those of the previous one. It seems as if the role of rational knowledge has become gradually less important in this process while the role of free will has become more significant. Inspired by Heidegger, the author has tried to strengthen his standpoint by yielding more proofs than he has offered in order to examine the development of the concept of free will. In doing so, he starts with Descartes and, by investigating the views of Espinoza, Leibniz, Rousseau, Kant, Fichte, Schelling, Hegel, Schopenhauer, and Nietzsche, aims to analyze the quality of the development of this concept, particularly the relationship between the free will and knowledge in the modern period. The purpose is to show that the significance of free will for Schopenhauer and Nietzsche is not accidental, and the preliminary contexts of such a development had been previously and gradually paved by modern philosophers. The findings of this study indicate that, unlike the previous comments and interpretations, Nietzsche’s “will to power” is not a complement to a Schopenhaurian project but, rather, a complement to German idealism.

    Keywords: conceptual development, free will, knowledge, will to power, Heidegger, metaphysics, modern philosophers
  • آمنه شاهنده، ابراهیم نیک صفت*

    بعد شناختی انسان در قرآن، با مفاهیم متنوعی مانند: علم، حلم، فکر، فقه، یقین، تعقل، تدبر، تامل، معرفت، حکمت و... بیان شده است. روش تحقیق در این مقاله، پژوهش‏ از نوع تحلیلی توصیفی بر مبنای مطالعه کتابخانه ای است. اولین مرحله شناخت، در ساختار "عقل" اتفاق می افتد. در فرایند تعقل، با دریافت "علم"، به عنوان محتوای شناختی، علم به معرفت تبدیل می شود. معارف جذب شده توسط عقل، در ساختار"حلم"، استقرار می یابد. "فکر"، فرایندی است که با معلومات ذخیره شده را جهت استفده در مرحله بعدی قرار می دهد. "ذکر"، به فراخوانی معارف ذخیره شده از حلم، در قلب می پردازد. "فقه" معلومات ذخیره شده در قلب را با کمک میل به ایمان تبدیل می کند. "یقین"، مرحله تکامل یافته ایمان، که در یک ساختار جدید نفس، آن به حکمت تبدیل می شود. "حکمت"، نتیجه فرایند همه مذکورات عقلی و قلبی است که در اختیار نفس، برای تحقق عمل قرار می گیرد.در این مقاله در صدد هستیم تا مراحل ده گانه شناخت انسان را بر اساس آیات قرآن و روایات ایمه معصوم (ع) مورد بررسی دقیق و عمیق قرار داده و نکات لازم جهت استفاده در زندگی دنیوی و به تبع آن، بهره برداری در زندگی اخروی را تبیین کنیم.

    کلید واژگان: مراحل, شناخت, قرآن, حدیث
    Ameneh Shahande, Ebrahim Niksefat
    Introduction

    The cognitive dimension of man is expressed in the Qur'an with various concepts such as: knowledge, wisdom, thought, jurisprudence, poetry, sense, opinion, suspicion, lip, certainty, rationality, deliberation, contemplation, knowledge, wisdom, etc. Understanding the stages of formation of knowledge in humans is one of the issues whose correct understanding, in addition to knowledge, also helps to improve knowledge; Teaching and learning, in addition to the independent subject of human excellence, are the introduction to increasing faith and righteous deeds.

    Method of Study: 

    The research method used in this article is a research in the field of analytical-descriptive and library-type research, where the information collected through content analysis has been analyzed and descriptively analyzed the ten stages of human knowledge with an approach to verses and traditions.

    Findings

    The first stage of cognition takes place in the structure of "intelligence". In the process of reasoning, by receiving "knowledge" as a cognitive content, science becomes knowledge. The knowledge absorbed by the intellect is established in the structure of "dream". "Thinking" is a process that uses stored information to be used in the next step. "Dhikr" deals with recalling the knowledge stored in the heart. "Jurisprudence" transforms the information stored in the heart into faith with the help of desire. "Certainty", the evolved stage of faith, which in a new structure of the self, becomes wisdom. "Wisdom" is the result of the process of all intellectual and heart matters that are available to the soul to realize action.

    Conclusion

    The adaptation and transformation of wisdom with the truths of the world is one of the other functions created by the soul to connect the results obtained from human science with the truths of pure divine knowledge, which is created in the "truth" stage. In this article, we intend to examine the ten stages of human knowledge based on the verses of the Qur'an and the traditions of the infallible imams (a.s.) do.

    Keywords: Stages of Knowledge, Quran, Hadith, Reason, Science
  • ثمینه سادات مرشدی اصطهباناتی*، مهدی منفرد، زهرا خزاعی

    رابطه حیات و شناخت در دیدگاه افلوطین و صدرالمتالهین و تطبیق این دو دیدگاه از آن جهت دارای اهمیت است که پیوند هستی شناختی حیات (life) و شناخت (knowledge) در نگاه دو فیلسوف حکایت از قرابت فکری آنها دارد. «نظر» (contemplation) در نگاه افلوطین نوعی شناخت عام و فراگیر است که تمام مراتب هستی، آن را واجدند. اندیشه یا شناختی که افلوطین آن را عین حیات و زندگی می داند. در دیدگاه ملاصدرا نیز هم علم و ادراک (شناخت) و هم حیات، تابع وجود و بلکه عین وجود است. از این روست که علم و حیات در وجود، وحدت دارند. باور به عینیت وجودی دو صفت حیات و شناخت و بالتبع موجود حیاتمند و شناختمند، اعتقاد به تحویل حیات به شناخت و اشتراک مبانی رابطه هستی شناسانه میان حیات و شناخت -همانندی مبدا و غایت حیات و شناخت، مشکک بودن حقیقت حیات و شناخت، عامل مشترک حیات و شناخت در طبیعت و حیاتمندی و شناختمندی عالم- در نگاه دو فیلسوف، زمینه را برای تطبیق دو دیدگاه فراهم آورده است. تطبیقی که نتیجه آن، یافتن قرابت های فکری دو فیلسوف درباره نوع رابطه حیات و شناخت است.

    کلید واژگان: افلوطین, صدرالمتالهین, حیات, شناخت, رابطه هستی شناسانه, عینیت
    Samineh Morshedi *, Mahdi Monfared, Zahra Khazaei

    The relationship between life and knowledge in the view of Plotinus and Sadr ol-Mote’allehin and the comparison between their perspectives are of importance due to the fact that the ontological connection between life and knowledge in the opinion of the two philosophers conveys their intellectual affinity. Contemplation in the view of Plotinus is a sort of general and pervasive knowledge that exists in all the stages of being; the idea or knowledge that is recognized as the sameness of life by Plotinus. In Sadr ol-Mote’allehin’s view, knowledge as well as life are not only subordinate to being but also its exact sameness. Therefore, knowledge and life have unity in existence. Belief in the sameness of life and knowledge as well as the creatures’ living and knowledgeable existence, Reduction of life into knowledge, and the common foundations of the ontological relationship between life and knowledge -sameness of their origin and end, their graded reality, their common source in nature, and the world’s living and knowledgeable existence- in the view of the two above philosophers, have paved the way for a comparison between their perspectives. The result of this comparison is finding intellectual affinity and consensus between the two philosophers about the type of relationship between life and knowledge.

    Keywords: Plotinus, Sadr ol-Mote’allehin, Life, Knowledge, Ontological Relationship, Sameness
  • عباس خادمیان*

    همواره نخبگان بشریت دغدغه توسعه دانش های خود را داشته اند در این میان، ادراک های فراحسی و موهبتی که با تقوی و ایمان الهی رابطه جدی دارد، می تواند معرفت‌بخش و واقع‌نما باشند.

    هدف

    بررسی امکان علوم فراحسی موهبتی الهی و نقش انها در تعالی علوم انسانی می باشد.

    روش

    این نوشتار خواهد کوشید با رویکردی توصیفی تحلیلی در پرتو نگرش استنتاجی از منابع دینی، به تبیین مفهوم، نقش و قابلیت های دانشهای موهبتی در باروری علوم انسانی بپردازد.

    یافته ها

    بشر جدید با نفی بهره مندی دانش های انسانی از هرگونه اندیشه قدسی و متافیزیکی، در نظام شناختی خود در بحرانها و چالشهای عمیق و بنیادین همچون محدودیت ابزار شناختی، نگاه حداقلی، برای ابعاد زندگی انسان فرو رفته است. از سوی دیگر با عنایت به مبادی معرفت شناسی، هستی شناسی، انسان شناسی، اندیشه ایتایی الهی و با باور به فرونکاستن این اموزه ها در حد مسایل نمادین و همچنین امکان احاطه فراگیر آنها بر ساختار وجودی و نیازهای حقیقی انسان، کمک به تدوین و ساختمند نمودن علوم ارزشمند انسانی حداکثری، تاکید داشته است.

    نتیجه گیری

    اندیشه های موهبتی، حاوی گزاره‌های، کاشف از احوال و واقعیت های انسان می باشد. نحو حضور این معارف در قلوب مستعد پاک، می تواند به صورت ایتایی و الهی، پدیدار گردد.

    کلید واژگان: شناخت, انسان, تحول علوم, قلب, ملکوت, موهبت
  • فاطمه شریف فخر*

    دیدگاه اشراقی به معنای دیدگاه قایل به نقش اشراق و افاضه ی عالم بالا در هستی جهان و موجودات و نیز در معرفت یابی انسان، دیدگاه مهمی در هستی شناسی و معرفت شناسی اسلامی و غیراسلامی است. جمعی از فیلسوفان و عارفان مسلمان و غیرمسلمان، مباحث معرفت شناختی خود را حول اشراق، مطرح نموده اند. این مقاله می کوشد با روش توصیفی _ تحلیلی و استنباطی، به تحلیل مفهوم اشراق شناختی و عناصر مهم آن، به منظور درک هویت این نوع اشراق (در قلمرو عقل و فوق عقل) و کشف عناصر مشترک آن در دیدگاه های اشراقی اسلامی بپردازد و به این سوال پاسخ دهد که اشراق شناختی یا اشراق در حوزه شناخت، چیست و چه عناصری در آن نقش دارد. بر پایه این تحلیل، اشراق مادی و حسی، نقش زیادی در دیدگاه های اشراقی دارد و تبیین اشراق غیرمادی از رهگذر آن انجام می شود. یکی از عناصر و جنبه مشترک این دیدگاه ها، محوریت نور و تابش نور، و دیگری باور به خداست که در نقش اشراق کننده قرار دارد. درباره چیستی اشراق، دو دیدگاه، قابل استخراج است: 1) اشراق، مقدمه معرفت است؛ 2) اشراق، مربوط به مرحله تحقق معرفت است. در دیدگاه های اشراقی، مسئله اصلی، ظهور نور از مراتب بالا بر پایین، و آشکار شدن معلوم (حقیقت) برای اشراق شونده (فاعل شناسا) است. این حقیقت، یا نور _ نور غیرمادی _ است یا تشبیه به نور شده و یا در اثر فعالیت نوعی نور معقول، برای انسان قابل شناخت می شود. از جمله ی نتایج معرفت اشراقی، علم اشراق کننده به اشراق شونده، و علم اشراق شونده به اشراق کننده نیز می باشد.

    کلید واژگان: هستی شناسی اشراقی, معرفت شناسی اشراقی, اشراق, عناصر اشراق, نور, شناخت
  • سید جمال الدین میرشرف الدین*
    ارسطو در سرآغاز آثار مختلفش به شاکله ی کلی شناخت به مثابه سیر طبیعی و ضروری شناختن اشاره می کند. این سیر، حرکتی است ذهنی از آنچه برای ما شناخته تر و پیشین ترست تا آنچه بر حسب خود موضوع و به نحو مطلق شناخته تر و پیشین ترست. بیان این طریق در دانش های گوناگون به نحوی یکسان، نشانگر نگرش عام ارسطو به شاکله کلی شناخت است از این رو تامل در آن می تواند تصور وی را از سرشت شناخت روشن تر کند. برای تبیین تصور ارسطو از این ساختار، اجزای آن و ارتباط آنها با هم می توان از مفهوم هم بسته با شناخت یعنی آرخه استفاده کرد زیرا در نگاه وی شناختن، آغازیدن راهی به سوی کشف سرآغازها و مبادی موضوع شناخت است. بدین سبب مقاله حاضر تلاشی است برای فهمی روشنتر از شاکله شناخت و دو جزء آن بر اساس تحلیل دو دلالت آرخه در ارتباط با سیر شناخت. از میان معانی گوناگون آرخه، دو دلالت آن یعنی آغاز ما و مبدا شی متناظر با دو جزء سیر شناخت یعنی شناخته تر برای ما و شناخته تر به نحو مطلق است. آغاز ما، پیش شناخت ما از موضوع است که برای ما شناخته ترست و با آن سیر شناختن ممکن می شود و مبدا شی، انتهای سیر است که دریافت آن به شناختی بر حسب خود شی و به نحو مطلق می انجامد و با آن شناخت به ضرورت می رسد.
    کلید واژگان: آغاز, مبدا, شناخت, شناخته تر برای ما, شناخته تر به نحو مطلق, آغاز ما, آغاز شئ
    Seyyed Jamaleddin Mirsharafodin *
    At the beginning of his several works, Aristotle outlines briefly universal schema of knowledge as a natural and universal mental way which starts from what is clearer, prior and more knowable to us and leads to a knowledge which is clearer, prior and more knowable naturally and absolutely. For the generality of this structure, it would be a possibility to understand Aristotle’s attitude to the general structure of knowledge. Among several concepts in Aristotle, Arche (ἀρχή) could explain this structure because he believes knowing is beginning a way towards the principles of the object. Thus present article is an attempt to explain the knowledge schema and its two parts based on the analysis of two senses of Arche in the way of the knowing. From several senses of the Arche, two meaning i.e. our beginning and the object principle are in correspondence with two parts of knowledge i.e. more knowable to us and more knowable absolutely. Beginning of us is our pre-existence knowledge of the object which is more familiar to us and make possible the way of knowing and the principle of the object is the final point in the way of knowing which is more familiar simpliciter and necessitates knowledge.
    Keywords: beginning, Principle, Knowledge, change, beginning of us, principle of the object
  • عبدالحمید محمدی، علی پایا*
    ویتگنشتاین در معرفت شناسی خود به «یقین» معتقد است ولی آن را نه از جنس معرفت بلکه فقط زیربنای آن می داند. در اندیشه او معرفت در بازی های زبانی عمومی خلاصه می شود، و بازی های زبانی بر یقینیاتی تردیدناپذیر بنا می شوند. به نظر ویتگنشتاین شکاکیت بی معناست و اگر یقینی وجود نداشته باشد حتی شک کردن هم معنایی ندارد. از دید او شک [نسبی] و شناخت مقوله های معرفتی و شک مطلق و یقین مقوله های غیرمعرفتی اند. دسته اول معنادار و صدق و کذب پذیر و دسته دوم بی معنا و صدق و کذب ناپذیرند. در این نوشتار به طور عمده به دو موضوع پرداخته شده است: 1- تبیین جایگاه یقین از نظر ویتگنشتاین در مقایسه با مقولاتی مانند شک و شناخت 2- ارزیابی نقادانه رویکرد ویتگنشتاین در حوزه یقین از منظر عقلانیت نقاد. استدلال اصلی مقاله آن است که: 1-ویتگنشتاین گرچه یقین را بی معنا می داند و از نظام معرفتی خود خارج می کند ولی در عوض جایگاه ویژه تری برای آن قایل می شود و آن را عینی و به عنوان زیربنا و بستر شکل گیری کل معارف بشر معرفی می کند 2- تلاش ویتگنشتاین در نشان دادن عینیت یقین مورد نظرش به دلیل برتر نشاندن معنا از حقیقت در تکاپوهای معرفتی و تکیه به شماری تعاریف که کفایت شان محل تامل است، قرین توفیق نبوده است.
    کلید واژگان: یقین, شک, بازی زبانی, شناخت, عینیت گرایی, عقلانیت نقاد
    Abdolhamid Mohammadi, Ali Paya *
    "Certainty" occupies an important place in Wittgenstein’s epistemology: it does not belong to the category of knowledge but constitutes its foundation. In his view, knowledge boils down to language games, and language games are based on indubitable certainties. According to Wittgenstein, scepticism is meaningless, and if there is no certainty, then even doubt would be meaningless. Wittgesntein maintains that [relative] doubt and knowledge are epistemic categories, whereas absolute doubt and certainty are non-epistemic categories. Epistemic categories are meaningful and when expressed by means of statements could be either true or false. In contrast, non-epistemic categories are meaningless and when expressed by means of statements the properties of truth and falsehood do not apply to them. The aim of the present paper is two fold: 1- Providing an explanation of the status of certainty in comparison to categories such as doubt and knowledge in Wittgenstein’s thought; 2- Providing a critical assessment of Wittgenstein's approach to certainty through the prism of critical rationalism. The main arguments of the paper are as follows: 1. Although Wittgenstein considers certainty to be meaningless and therefore not on a par with epistemological categories, he regards it as an objective concept that functions as the foundation upon which all human knowledge is based; 2. Wittgenstein's efforts to show the objectivity of certainty have not been entirely successful, partly due to his reliance on a defective notion of ‘objectivity’ and partly as a result of the prominence he assigns to the category of ‘meaning’ at the expense of the category of ‘truth’.
    Keywords: certainty, Doubt, Language game, knowledge, objectivity, Critical Rationalism
نکته
  • نتایج بر اساس تاریخ انتشار مرتب شده‌اند.
  • کلیدواژه مورد نظر شما تنها در فیلد کلیدواژگان مقالات جستجو شده‌است. به منظور حذف نتایج غیر مرتبط، جستجو تنها در مقالات مجلاتی انجام شده که با مجله ماخذ هم موضوع هستند.
  • در صورتی که می‌خواهید جستجو را در همه موضوعات و با شرایط دیگر تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مجلات مراجعه کنید.
درخواست پشتیبانی - گزارش اشکال